اقتصاد در زندگی واقعی، روش ها و کاربردها

اقتصاد در زندگی واقعی، روش ها و کاربردها
این کتاب را نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای کمک به گسترش افق دید خوانندگان نیز نوشته اند. حتی آنهایی که در حرفه معینی به استادی و کمال رسیده اند باید یک بار هم که شده این فرصت را به خود بدهند تا به جهان از دید یک اقتصاددان نگاه کنند.
از این پس روزهای پنج شنبه بخش هایی از کتاب What the best minds in economics can teach you about bussiness and life نوشته اولاف، اشتور بک و نوربرت هرینگ در این صفحه منتشر می شود. از آنجا که نویسندگان این اثر یافته های بسیاری از مقالات مهمی را که در حوزه های اقتصاد رفتاری، تجربی و عصبی در ژورنال های معتبر اقتصادی منتشره شده معرفی کرده اند خواندن آن می تواند برای دست یابی به تصویری کلی از این حوزه ها مفید باشد. در این بخش مقدمه ای را که آکسل اوکنفلس استاد اقتصاد دانشگاه کلن بر این کتاب نوشته، می خوانید.
این کتاب را نه تنها برای سرگرمی، بلکه برای کمک به گسترش افق دید خوانندگان نیز نوشته اند. حتی آنهایی که در حرفه معینی به استادی و کمال رسیده اند باید یک بار هم که شده این فرصت را به خود بدهند تا به جهان از دید یک اقتصاددان نگاه کنند. این تجربه ای است که بی شباهت به نگاه کردن از میان دوربین تصویربرداری حرارتی نیست: این دوربین ها از تابش و دمایی که از خود اجسام ساطع می گردد برای تصویر برداری استفاده می کنند. چیزهای بسیاری را مات و کج و معوج می بینید، با این حال، جنبه های معینی به نظرتان می آید که با چشم غیرمسلح هرگز متوجه شان نمی شدید و این قطعا جالب است.
هدف دیگر کتاب جنبه آموزشی آن است. کسانی که اقتصاد می خوانند یا که در گذشته خوانده اند یا قصد خواندن آن را دارند با خواندن این کتاب، دید کلی از مسیرهایی که این رشته طی کرده است پیدا می کنند. به خصوص که در سال های اخیر، اقتصاد و بازرگانی شاخه های زیادی یافته اند. شاخه هایی که تجربی تر و واقع گراتر هستند. این نوع علم اقتصاد معاصر را اقتصاد نسخه ۲ می نامیم.
فرمول های ریاضی و نمودارهای انتزاعی تحلیل علمی را تسهیل می کنند، اما حیف که ارزش سرگرم کنندگی محدودی دارند؛ بنابراین هیچ کدام را در این کتاب پیدا نخواهید کرد. آنهایی که بدون ریاضیات نمی توانند کار کنند به مقالات علمی اصیلی که کتاب به آنها متکی است مراجعه کنند.
● سفر اقتصاد از جزم اندیشی تا کار با داده ها
«به چه تعداد اقتصاددان نیاز است تا یک لامپ روشنایی تعویض شود؟ پاسخ: حتی به یک نفر هم نیاز نیست. اگر به لامپ روشنایی جدید نیاز باشد، بازار خودش به فکر بوده و این کار را انجام می دهد.» تعداد این نوع لطیفه های تکراری و کلیشه ای درباره اقتصاددان ها به ده ها عدد می رسد. لطیفه هایی که از یک خط شروع می شود («اقتصاددان ها نه رکود از پنج رکود گذشته را پیش بینی کردند») تا کلمات قصاری که از جنبه عقلی نوع بازی با الفاظ است («علم اقتصاد تنها رشته ای است که به دو دانشمند آن جایزه نوبل داده می شود چون که آنها به نتایج صد و هشتاد درجه متفاوتی رسیدند.») با این حال همه این لطیفه ها همچون نورافکنی در تصور عمومی از آنچه علم اقتصاد واقعا مظهر آن است تابانده می شود. غالبا اقتصاددانان را به گونه ای نشان می دهند که از واقعیت جدا افتاده اند و به عمد مبهم و در لفافه سخن می گویند، دلباخته بازارها هستند و ذهن خود را انباشته از مدل ها و نمودارها کرده اند. انتقاد از علم اقتصاد عمری به درازای خود رشته اقتصاد دارد. در قرن نوزدهم بود که توماس کارلایل این حرفه را «علم ملال آور» توصیف کرد، یک ویژگی که تا امروز هم گرفتارش بوده است. آن طور که این گفته ادامه می دهد اقتصاددانان قیمت هر چیزی را دانسته؛ اما ارزش هیچ چیز را نمی دانند. دانشمندان بیرون از این حرفه حتی اقتصاد را به «امپریالیسم» متهم می کنند، چون که ما اقتصاددان ها عادت کرده ایم به هر حوزه بیگانه برای ما از زندگی خانوادگی و خوشبختی تا تندرستی سرک بکشیم. در گذشته شاید تا حدودی مستحق چنین انتقاداتی بوده ایم، اما طی دو دهه گذشته، علم اقتصاد دستخوش دگرگونی هیجان انگیزی شده است. این حرفه به مردم و مسائل آنها نزدیک تر شده است. هرچه که زمان می گذرد شکاف اغلب مورد انتقاد بین علم اقتصاد و «زندگی واقعی» ترمیم می شود. داده های واقعی به جای باورهای جزمی، فصل مشترک علم اقتصاد مدرن است. موتور حرکت برای چنین تحولی، کشف و استفاده از دو روش علمی جدید بود: نظریه بازی و همتای تجربی آن، اقتصاد آزمایشگاهی. هر دو حوزه پژوهشی باعث شدند تا مشترکا انقلابی در علم اقتصاد و نگاه طرفداران آن به رفتار انسانی بوجود آید. این دو شاخه همزمان ابزارهایی در اختیار اقتصاددانان گذاشتند که آنها را قادر ساخت تا نه بی شباهت با مهندسان طراح، نهادهای اثر بخش تری بسازند و تصمیمات بهتری بگیرند. نظریه بازی ها یک ابزار دقیق ریاضی برای تحلیل تعاملات راهبردی معین است. تا پیش از «اختراع» نظریه بازی در اواسط سده گذشته توسط جان فون نیومن، اسکار مورگنشترن و جان نش، نظریه اقتصادی به صورت سنتی فرض می کرد که تعداد زیادی بازیگر فعال در بازار وجود دارد که واکنش هر کدام از آنها به اقدام های دیگر بازیگران اساسا قابل چشم پوشیدن است.

این روش شاید ساده سازی پذیرفتنی برای خرید مثلا یک بطری شیر در فروشگاه باشد؛ اما وقتی به مذاکرات کارگری یا زیست محیطی، تنظیم بازارهای زیرساختی، یا رقابت چند جانبه و سایر شکل های منازعه و همکاری می رسیم واضح است که چنین مدل هایی کمک بسیار اندکی به بحث می کنند. نظریه بازی پژوهشگران را از چنین قیدهای روش شناختی آزاد می کند. این نظریه به ما امکان می دهد تا تعامل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در داخل و خارج از بازارها را با استفاده از روش های شفاف تحلیل کنیم. این نظریه اجازه ردیابی به هم وابسته بودن رفتار اقتصادی و اجتماعی را داده و کمک می کند تا تاثیر قواعد بازار و قواعد حاکم بر سایر انواع تعاملات بر تصمیم گیری را بهتر درک کنیم.
هر زمان انگیزه ها و راهبردهای رفتاری دخیل هستند نظریه بازی، ثابت کرده است که مشاور کاملا اثربخشی است. با همه اینها، محدودیت های خاص خود را نیز دارد. بازیگران ساکن در جهان مجازی نظریه بازی، معمولا پس زمینه فرهنگی یا اجتماعی نداشته و البته با ظرفیت نامحدود برای محاسبات عمل می کنند. در حالی که چنین فروض ساده انگارانه ای شاید در زمان هایی مفید باشند، آنها خیلی راحت به نتایجی منجر می شوند که از بنیاد نادرست هستند.
با یک مثال این نکته را روشن می کنیم: از زاویه نگاه نظریه بازی، شطرنج یک بازی کاملا کسل کننده است. چون که هیچ نااطمینانی درباره گزینه های راهبردی حریف وجود ندارد و همه حرکت ها را دقیقا می توان مشاهده و اثبات نمود، بازیگر کاملا عقلایی دقیقا می داند حریف چه واکنشی به هر حرکت احتمالی نشان می دهد. به عبارت دیگر، هر دو بازیگر قبل از حرکت اول می دانند که بازی چگونه گشایش خواهد یافت و نتیجه آن چه خواهد بود. با استفاده از روش های نظریه بازی، نسبتا آسان است که اثبات کنیم طرف پیروز قبل از حرکت اول تعیین شده است با فرض اینکه رفتار هر دو طرف عقلایی باشد. از طرف دیگر به همین اندازه قطعی است که هیچ قابلیت ریاضی در انسان یا ماشین کافی نخواهد بود تا شطرنج به شکل عقلایی بازی شود. بنابراین، افراد در وضعیت های پیچیده چگونه رفتار می کنند؟
پژوهش ها در اقتصاد آزمایشگاهی که دومین تجربه تازه بود آغاز عصری جدید برای علم اقتصاد را به صدا در آورد. اقتصاددانان از زمان های گذشته که قدمت آن به دهه ۱۹۵۰ برمی گردد شروع به آزمون پدیده های اقتصادی در محیط های آزمایشگاهی کردند. پیشتازان سرشناس در آن زمان که برندگان آینده جایزه نوبل در اقتصاد شدند ورنون اسمیت و راینهارت سلتن بودند. در عین حال ده ها سال گذشت تا که روش های جدید، پذیرش گسترده ای بیابد. این پیش ذهنیت که در پژوهش اقتصادی، امکان انجام آزمایش وجود ندارد در اذهان کارشناسان کاملا لانه کرده بود. امروز، پژوهش اقتصاد آزمایشگاهی یکی از موفق ترین بخش ها درون علم اقتصاد است. به ندرت دانشکده اقتصادی که خود را لایق می داند توان فعالیت بدون آزمایشگاه را دارد.
پژوهش اقتصاد آزمایشگاهی را می توان مکمل نظریه بازی در نظر گرفت که با رفتار انسان های کره خاکی سروکار دارد و بیاید تماشا کنید چگونه انسان ها کاملا متفاوت از آنچه اقتصاد سنتی تاکید می کند رفتار خواهند کرد. برای مثال، رعایت انصاف در مذاکرات، برخی اوقات برانگیزنده بزرگی بوده و نقش مهمی ایفا می کند؛ محدودیت های شناختی باعث تکرار خطاها در معاملات بازار مالی می شود و تجربیات گذشته رفتار آینده را کاملا منحرف و مخدوش می کند. (برای هر کسی که خواهان کندوکاو عمیق تر در این پدیده ها است این کتاب گنجینه ای محسوب می شود.)
پژوهش های منظم چنین پدیده هایی در محیط های آزمایشگاهی کاملا کنترل شده، آشکار می سازد که انسان ها به شکل غیرعقلایی یا حتی بی نظم و آشفته رفتار نمی کنند. آدم های خاکی که ما می شناسیم از پایه های عقلانی خاص خود پیروی می کنند. رفتار آنها لزوما همیشه منطبق با منطق «انسان اقتصادی» نیست، اما آنها به شیوه معمولا روشمند و قابل پیش بینی رفتار می کنند که قابل تبیین با مدل های اقتصادی است. این واقعیت به اقتصاددانان امکان می دهد تا مسیرهای امتحان پس داده را پشت سر گذارند و تئوری های رفتار توصیف پذیر مرتبط جدید را بسط دهند. معلوم گشته است که برخی از آنها با کمال شگفتی استحکام داشته و فواید تجربی دارند. آنها بنیان نوع جدیدی از علم اقتصاد را به نمایش می گذارند که «اقتصاد رفتاری» نامیده می شود.
قدرت تازه ای که نظریه بازی و اقتصاد آزمایشگاهی وارد علم اقتصاد کردند با تحولات هیجان انگیز در حوزه های مرتبط بیشتر تقویت شد. به ویژه روان شناسی، علم اقتصاد را طی دهه های گذشته به شدت غنا بخشیده است. دلیل قانع کننده ای هست که دانیل کاهنمن نخستین روانشناس دریافت کننده جایزه نوبل اقتصاد شد. او که به خاطر تئوری چشمداشت و در تشریک مساعی با اموس تورسکی این جایزه را گرفت موفق شد مبنایی برای پیدایش و عمومیت یابی رشته «مالیه رفتاری» فراهم کند. سرانجام اینکه اقتصاددانان تلاش کرده اند تا کنجکاوی حتی عمیق تری در طرز کار ذهن، همانطور که هست بکنند. شاخه اقتصاد عصبی، روش های علوم عصبی را با روش های اقتصاد ترکیب می کند. این شاخه به ویژه به دنبال آن است تا فرآیندهای رخ داده درون مغز که همراه با شکل گیری ادراکات و تصمیمات جلو می رود را شناسایی کرده و بفهمد.
نوآوری های به وجود آمده در روش های ریاضی طی دو دهه گذشته، عامل دیگری بوده است که به پیشبرد علم اقتصاد کمک کرده است. نظریه اقتصادی و علم آمار همچنان به بسط و گسترش مدل های پیچیده و پالایش شده تر و روش های تحلیل ادامه می دهند. همراه با این، علم اقتصاد از پیشرفت فناوری نفع برده است. رشد قدرت محاسباتی از سال ۱۹۸۰ به این طرف به حد انفجاری رسیده است. با فشار یک دکمه، رایانه های شخصی ساده قادر به انجام عملیات پیچیده ریاضی هستند که دو دهه پیش نیازمند کل موجودی رایانه جهان و مقدار هنگفتی پول و وقت بود.
با این حال از اتکای روزافزون به ریاضیات، حتی درون این حرفه به صورت همگانی استقبال نمی شود. اقتصاددان آمریکایی الن بلیندر از مسابقه ریاضیات می گوید و شکایت دارد که اقتصاد بیشتر از علم فیزیک وابسته به ریاضیات شده است. واقعا زمانی حرفه ما بنده و برده ریاضیات بود. آن دوران اکنون تمام شده است حداقل تا جایی که به اقتصاد کاربردی مربوط می شود. با اینکه اقتصاد مدرن بدون ریاضیات نمی تواند کار کند، امروز روش های آن برده ما هستند، به ما کمک می کنند تا درک و فهم بهتری از مسائل اقتصادی زندگی واقعی به دست آوریم. چگونه باید بازار برق را ساختارمند کنیم تا به کارآیی بهینه برسیم؟ چه ابزارهای سیاست اقتصادی به ما کمک می کند تا مشکل بیکاری را حل کنیم؟ اثرات سیاست حداقل دستمزد چیست؟ چگونه همکاری، اعتماد و رقابت در بازارهای آنلاین ناشناخته بر یکدیگر تاثیر متقابل دارند؟ کدام نظام های انگیزشی مردم را تحریک می کند که شاید اثرات متضاد داشته باشند؟ چگونه باید در مراکز مراقبت روزانه جایابی کنیم یا اعضای بدن را برای پیوند تخصیص دهیم؟ چگونه باید بلوک های فرکانس تلفن های همراه نسل سوم را به حراج و مزایده بگذاریم؟
اقتصاد امروزی سعی دارد تا به این پرسش ها و پرسش های مشابه پاسخ دهد. این اقتصاد به جای اینکه به استخراج پاسخ ها از انبان حقایق ابدی ادامه دهد، انواع روش ها را به کار می گیرد و تمرکز روشنی در بسط و اثبات تئوری ها دارد. اقتصاددانان امروزی حالا دیگر راضی به این نیستند که فقط بازارها را درک کنند. آنها مشتاق استفاده از تخصص خویش هستند تا واقعا بازارها را بهبود بخشند. بر اساس آخرین پیشرفت ها در روش ها و محتوا، حالا دیگر واقعا عملی هست تا رفتار و نهادها را مجزا کرده و کنترل کنیم. فناوری های نوآورانه آزمونگری، امکان گذار بی وقفه از مطالعات آزمایشگاهی به مطالعات میدانی را می دهد. به دنبال پژوهش های علمی عمیق، حتی بازارهای کاملا پیچیده و اصیل از قبیل بازار برق یا حراج های الکترونیکی را می توان دست یافتنی و مدیریت پذیر ساخت. شکاف بین پژوهش های پایه و واقعیت ناپدید می شود و با نتایج مثبتی که برای اقتصاد و کل جامعه دارد.

اولاف اشتوربک و نوربرت هرینگ، تحولات و بینش های هیجان انگیز علم اقتصاد مدرن را مرور کرده اند که درک آن حتی برای خواننده ناآشنا با علم اقتصاد هم آسان است. نویسندگان نه فقط ادبیات علمی مرتبط و مناسب و برخی اوقات به سختی قابل درک را به تفصیل تحلیل می کنند، بلکه همچنین با غریزه ژورنالیستی خستگی ناپذیر خود که چه چیزی واقعا مهم است، ادعاها و نتیجه گیری های علمی را به چالش می کشند. نتیجه کار به شکل مرور فوق العاده شایسته و درخشان از پژوهش های مبتنی بر آخرین تحولات در آمده است. کتاب خیلی خوب موفق شده است تا هر گونه پیش داوری شکل گرفته درباره علم اقتصاد را تعدیل کرده و درک شهودی ما از علیت اقتصادی را تقویت کند. با ژورنالیسم علمی در این درجه از کیفیت، جا برای امیدواری هست که به زودی آن لطیفه های اقتصادی که در آغاز مقدمه آوردم را دیگر کسی نخواهد فهمید و کاملا بی معنی خواهند شد.
● آیا انسان، حیوان اقتصادی است؟
وسیله ای که ما را با خود حمل می کند در اعماق زمین آرام می گیرد. ما در اتاقی بدون پنجره در طبقه دوم زیرزمین بیمارستان دانشگاه زوریخ هستیم. مسیری که به مقصد ما ختم می شود و از میان راهروهای طولانی می گذرد با چراغ های فلورسنت سرد و بی روح روشن شده است. علامت روی آخرین مانع که یک در فولادی با چهار اینچ ضخامت است هشدار می دهد «احتیاط: میدان قوی مغناطیسی.» پیش از ورود از بازدیدکنندگان خواسته می شود همه اشیای فلزی را تحویل دهند. در پشت آن در، دستگاهی بزرگ تر از قد یک انسان قرار دارد که شبیه دستگاه توموگرافی رایانه ای (سی تی اسکن) است. با این دستگاه می توان فکر کردن انسان ها را تماشا کرد. این اسکنر مغزی است که شرکت فیلیپس ساخته است.
انتظار نمی رود که اقتصاددانان در مکانی مثل اینجا دیده شوند. در عین حال اقتصاددان زوریخی ارنست فهر پژوهش های خود را اینجا در عمق زیرزمین همراه با پژوهشگران مغز و روانشناسان انجام می دهد. تیم پژوهش کار می کند تا پاسخی برای پرسش های بنیادی رفتار انسان و تعامل اجتماعی پیدا کند: چه وقت افراد به همدیگر اعتماد می کنند؟ چه وقت آنها همکاری می کنند؟ چه چیزی باعث می شود خودخواهانه رفتار کنند و چه وقت آنها به چیزی بیش از منافع محدود خودشان اهمیت می دهند؟ چه شرایطی افراد را وادار می کند هنجارهای اجتماعی را نقض کنند؟
این یک انقلاب علمی، حداقل برای اقتصاددانان سنتی است. تا همین اواخر اقتصاددانان این نوع پرسش ها را نمی پرسیدند. حقیقتا اقتصاد علم تصمیمات اقتصادی و سروکار داشتن با کمبود منابع است، اما در چارچوب اقتصاد سنتی، با انسان، دوست داشتن ها و تنفرهایش و انگیزه های حاکم بر تصمیمات وی به گونه ای برخورد می شد که انگار اصلا موضوعی برای بحث و پژوهش نیستند. در پارادایم قدیمی حاکم، اقتصاددانان به کنه ترجیحات پی نمی برند، پس ترجیحات را بدیهی و بی اهمیت می گیرند.
این قالب از علم اقتصاد در فرض اساسی ریشه دارد که انسان، حیوان اقتصادی است؛ بنابراین اصطلاح بالا در عرصه اقتصادی تصمیم گیری موقعیتی می گفت که ما همیشه عقلایی و خودخواهانه رفتار کرده و با جدیت دنبال منافع خودمان هستیم. در مدل های کلیشه ای اقتصاددانان، آدم های خاکی، «موضوع آزمایش های اقتصادی» شدند که با بی رحمی در جست وجوی حداکثر ساختن منافع خود هستند و به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنند. انسان اقتصادی بسیار شبیه ربات، به شکل بی طرفانه و عقلانی مزایا را در برابر معایب سبک سنگین می کند. ملاحظات اخلاقی، عذاب وجدان یا به فکر انصاف بودن در قاموس او جایی نداشته و یکسره برای وی بیگانه است. او از هر فرصتی استفاده خواهد کرد تا نفع بیشتری نسبت به دیگران به دست آورد. حتی امروز هر دانشجوی سال اول اقتصاد با این مفهوم برخورد می کند.
این تصویر خوشایندی از نژاد انسانی نبوده و حتی اقتصاددان ها هم سریع سپرهایشان را می اندازند. هیچ کدام از آنها نمی خواهد دخترش با یک انسان اقتصادی ازدواج کند، اما جای ترس و نگرانی نیست: ریسک رو در رو شدن با کسی که عقلایی و خودخواه باشد و فقط به حداکثر کردن منافع شخص خود اهمیت دهد، بسیار اندک است. طی سال های گذشته، اقتصاد رفتاری نشان داده است که افراد در زندگی واقعی، نه به شکل خودخواهانه و نه آن قدر عقلایی که اقتصاددانان دوست دارند در مدل های خود فرض کنند رفتار می کنند. آن طور که در تجربه های آزمایشگاهی و آزمون های میدانی بی شمار به اثبات رسیده است، انسان مخلوقی اجتماعی تر و کمتر عقلایی تر از آن چیزی است که در اقتصاد سنتی فرض می شود. پدیده هایی مثل میل به انصاف داشتن و همکاری جویی، مسائل جانبی قابل چشم پوشی نیستند آنها از عناصر اصلی تشکیل دهنده طبیعت انسان هستند. بدون آنها، کنش اقتصادی را نمی توان درک کرد یا توصیف نمود.
یکی از نخستین آزمایشات که تز «انسان اقتصادی» را زیر سوال برد «بازی اولتیماتوم» بود. در این بازی، دو فرد که آنها را پیتر و پل می نامیم، تصمیم می گیرند چگونه مبلغ معینی پول (برای مثال ۱۰۰ دلار) را بین خود تقسیم کنند. قواعد تخصیص پول ساده، اما قاطع هستند: پیتر ابتدا یک پیشنهاد برای تقسیم پول ارائه می دهد که پل می تواند بپذیرد یا رد کند. اگر پل پیشنهاد پیتر را رد کند هر دو دست خالی راهی خانه می شوند. اکنون اگر هر دو شبیه انسان اقتصادی عمل کنند، پیتر سعی خواهد کرد حداکثر نفع ممکن را از این معامله ببرد که ۹۹/۹۹ دلار است. پل نیز این پیشنهاد را که هر اندازه بی شرمانه باشد خواهد پذیرفت چون که یک سنت داشتن بیشتر از هیچی نداشتن است. این واقعیت که طرف دیگر تا جایی که توانسته پول بیشتری به دست آورد مانع از پذیرش پیشنهاد نخواهد شد. پل به عنوان یک خودپرست عقلایی فقط بهترین نفع ممکن خود را در ذهن خواهد داشت.

اما در واقعیت امر بازی به این شیوه جلو نمی رود. صدها آزمایش نشان داده است که یک قاعده کلی شکل می گیرد به این ترتیب که هر دو بازیگر پول را به نحو منصفانه تری بین خود تقسیم خواهند کرد. پیشنهاداتی که زیر ۲۰ درصد هستند احتمالا رد خواهند شد، چون که بازیگر دوم این طور قضاوت خواهد کرد که آنها ناعادلانه هستند. در عین حال، سایر آزمایش ها نشان می دهد که دگرخواهی خالص دقیقا همان قدر برای ما بیگانه است که خودخواهی افراطی است. روی هم رفته، افراد میل به این دارند که ببینند وضعیت خودشان در مقایسه با وضعیت دیگران چگونه تغییر یافته است، به جای اینکه منحصرا به وضعیت مطلق خویش توجه کنند (یعنی بدون ملاحظه وضع سایر اشخاص،) که برای انسان اقتصادی واقعی اهمیت بالایی دارد.
یکی از قواعد طلایی رفتار انسانی، چشم در برابر چشم است. ارمین فالک مدیر آزمایشگاه برای بررسی اقتصاد تجربی در دانشگاه بن توضیح می دهد: «بیشتر مردم به سبک مقابله به مثل عمل می کنند. آنها رفتار منصفانه را پاداش خواهند داد و رفتار ناعادلانه را تنبیه می کنند حتی اگر با این کار به خودشان زیان برسانند.»
محرک مهم دیگر برای اینکه ما چگونه منصفانه یا خودمدارانه عمل می کنیم چارچوب نهادی است که درون آن حرکت می کنیم. ما در محیط های کاملا رقابتی، خودخواهانه تر از محیطی خواهیم شد که بر همکاری تاکید می ورزد. در گونه هایی از بازی اولتیماتوم که نسبت تقسیم پیشنهادی یک بازیگر معتبر خواهد شد به محض اینکه یکی از چندین بازیگر دیگر می پذیرند، بازیگر پیشنهاددهنده معمولا قادر خواهد بود که بیشتر کیک را برای خودش نگه دارد. از این مساله می توان نتیجه گرفت که در وضعیت های تصمیم گیری کاملا رقابتی، قضیه خودخواهی اقتصاددانان چه بسا تقریب منطقی باشد.
اینکه چه زمان، چرا و دقیقا تحت چه شرایطی بزرگسالان به شکل خودخواهانه یا همکاری جویانه عمل خواهند کرد، چگونه به تصمیم عقلانی یا غریزی می رسند هنوز موضوع حدس و گمان برای اقتصاددانان است. همکاری با پژوهشگران مغز، آن طور که آنها امید دارند، پاسخ های بهتری ارائه می دهد. ارنست فهر یکی از پیشتازان در رشته هنوز نوپای «اقتصاد عصبی» می گوید «ما مبنای زیست شناختی رفتار اجتماعی انسان را کشف می کنیم.»
فرضیه اساسی در اینجا این است که برای درک تصمیم گیری انسان، نیاز به درک این نکته است که مغز چگونه به این تصمیمات می رسد. در گذشته، این یک «جعبه سیاه» برای اقتصاددانان بود همان طور که ترجیحات فردی جعبه سیاه بود. سه اقتصاددان عصب شناسی به نام کولین کامرر، جورج لونشتین و درازن پرلک می نویسند: «بنیان های نظریه اقتصادی چنان ساخته شده اند که گویی جزئیات درباره کارکرد جعبه سیاه مغز شناخته نخواهد شد.» امروز فناوری پردازش تصویر، دانشمندان را قادر می سازد تا مناطقی از مغز را که فعالانه درگیر تصمیمات اقتصادی هستند دقیقا تعیین کنند. کامرر، لونشتین و پرلک اشاره دارند که «مطالعه مغز و سیستم عصبی نقطه آغازی است که امکان اندازه گیری مستقیم تفکرات و احساسات را می دهد.»
تیم پژوهشی که با فهر کار می کردند دریافتند که تنبیه دگرخواهانه دارای ریشه های زیست شناختی است. وقتی یک نفر تصمیم می گیرد تا رفتار ناعادلانه را مجازات کند، مغز وی منطقه مهم نظام پاداش دهی را فعال می کند دانشمندان چنین تفسیر کردند که این فرد از تاثیری که تنبیه می گذارد، رضایت خاطر یا خودتاییدی دریافت می کند. سایر آزمایش ها نشان می دهد زمانی که ما خودمان درد می کشیم و زمانی که شاهد درد دیگران هستیم نیز همان مناطق مغز فعال هستند. این شاید دلیل دیگری باشد که چرا مردم به شیوه خودخواهی تمام عیار عمل نمی کنند. گرایش به اعتماد کردن به دیگران نیز مشروط به عوامل زیست شناختی است. یافته دیگر گروه فهر این است که هورمون اکسیتوسین نقش مهمی ایفا می کند: آزمایش اشخاصی که این هورمون به آنها وارد شد نسبت به دیگرانی که به آنها داروی کاذب داده شده بود نشان داد که اعتماد بیشتری داشتند. این دانشمندان نتیجه گرفتند «اکسیتوسین مشخصا بر تمایل فرد به پذیرش ریسک های اجتماعی به وجود آمده از طریق تعاملات بین شخصی تاثیر می گذارد.».
● شخصیت اقتصادی چندگانه
یافته اصلی پژوهش های اقتصاد عصبی این است که طی فرآیندهای تصمیم گیری، مناطق متفاوت مغز با یکدیگر رقابت می کنند. اگر بخواهیم به بیان ساده بگوییم، بخش مسوول احساسات ما در تضاد و درگیری با بخش حاکم بر منطق است. جاناتان کوهن استاد روانشناسی در پرینستون در مقاله ای که در ژورنال آو اکونومیک پرسیکتیو منتشر شد تاکید دارد «در بیشتر شرایط شامل شرایطی که برای اجداد تکاملی بشریت آشنا بود این انواع متفاوت سازوکار، به شکلی هم افزا کار می کنند تا به اهدافمان دست یابیم، اما در شرایط زندگی مدرن، این نظام ها چه بسا رفتارهای متفاوتی را تجویز کنند. در چنین مواردی، برون داد رقابت بین این سازوکارها است که رفتار را تعیین می کند.»
با این پدیده می توان توضیح داد چرا هنگامی که مردم با مسائل بین زمانی مواجه هستند به نتایج متناقضی می رسند. اگر به یک فرد پیشنهاد انتخاب بین دریافت ۱۰ دلار امروز یا ۱۱ دلار فردا را بدهیم، احتمال دارد که او ۱۰ دلار را انتخاب کند، اما هنگامی که به همین فرد حق انتخاب بین دریافت ۱۰ دلار یک سال بعد یا ۱۱ دلار یک سال و یک روز بعد را می دهیم او به زمان انتظار طولانی تر رضایت خواهد داد تا یک دلار اضافی را به دست آورد.
یک گروه پژوهشی به سرپرستی کوهن و اقتصاددان دانشگاه هاروارد دیوید لایبسون دریافتند که برای تصمیمات با افق زمانی کوتاه، بخش مغز که غالبا درگیر است سامانه لیمبیک است که فرض می شود حاکم بر احساسات و انگیزش است. تصمیمات دخیل در افق زمانی طولانی تر، مربوط به حوزه قشر مخ جلویی هستند که معمولا به عنوان مکان منطق و استدلال ملاحظه می شود.
این یافته ها خیلی سریع راه خود را به درون نظریه اقتصادی باز می کنند. برای نمونه، مدلی که اقتصاددانان دانشگاه هاروارد درو فودنبرگ و دیوید لوین بسط دادند روایت صریحی از رقابت درونی بین دو کنشگر مغز برای تصمیم گیری را در نظر می گیرد. آنها انسان را به نحوی مدلسازی می کنند که دو نوع شخصیت دارد «یک سری خودهای کوتاه مدت رانشی» و «یک خود بلندمدت صبور.» خودهای کوتاه مدت ما منحصرا در ارتباط با حداکثرساختن زمان های خوب از آن لحظه هستند، خودهای بلندمدت به جلوترها فکر می کنند به روزهایی که پس از فردا می آید.
مدل فودنبرگ و لوین یک سری پدیده ها را تبیین می کنند که اقتصاد سنتی به عنوان رفتار غیرعقلایی محسوب می کرد از قبیل مشاهده آدم هایی که شرط بندی های با مبلغ شرط اندک می کنند و درجه ای از ریسک گریزی از خود نشان می دهند که با توجه به دارایی های کلی که آنها در اختیار دارند بی معنا به نظر می رسد. یا این واقعیت که مردمی که به طور نامنتظره به پول نقد می رسند برخورد متفاوتی نسبت به خرج کردن آن نشان خواهند داد در مقایسه با حالتی که آنها همان مبلغ را از طریق حساب بانکی خود دریافت می کنند.
وقتی مناطق متفاوت مغز مسوول تصمیمات مالی با ارقام درشت یا ریز می شوند این پدیده آسان تر توضیح داده می شود. در مدل فودنبرگ و لوین، بخش لذت جویی کوتاه مدت شخصیت فقط مجاز به خرج کردن آن مبلغی است که خود بلندمدت شخص در کیف پولش گذاشته است. تصمیمات مالی بلندمدت تر، در بخش دیگر مغز «سپهر بانکداری» گرفته می شود. این جا خود بلندمدت صاحب اختیار است. در زندگی روزانه، خود لذت طلب کوتاه مدت، هر هزینه را به بودجه روزانه در دسترس مرتبط می سازد، در حالی که کل دارایی ها در حساب بانکی (که فرد به آن دسترسی ندارد) اساسا عامل تعیین کننده نیست. رفتن به بانک و برداشت از حساب، زمان و هزینه می برد. از طرف دیگر، برای انسان اقتصادی، ملاک اساسی همیشه کل دارایی وی خواهد بود.
اما کارت های اعتباری و خودپرداز بانک ها، دورنمای جدیدی برای خود لذت طلب باز می کنند. این حوزه های جانبی مشکل ساز مدل به خصوص آموزنده هستند. اگر خود لذت طلب دسترسی آنی به سپهر بانکداری پیدا کند، تمام پول حساب جاری را بیرون خواهد کشید و از کارت اعتباری تا جایی که سقف اعتبار اجازه می دهد برداشت می کند.
این پدیده آخر برای مدت زمانی ذهن اقتصاددانان را به خود مشغول کرد. در حالی که نرخ بهره کارت اعتباری بسیار بیشتر از نرخ بهره وام مصرفی است، تعداد زیادی از آمریکایی ها مبالغ هنگفتی بدهی کارت اعتباری بالا آوردند به جای اینکه وام بگیرند. برای انسان اقتصادی، این کار معنایی جز هدر دادن پول ندارد. در حالی که برای یک انسان ذهنی درون نگر، این رفتار کاملا معقولی است: بهره بالاتر به حساب بدهکار شروع کننده که خود لذت طلب است نوشته می شود. بودجه روزانه او کم خواهد شد. با این حال اگر خود برنامه ریز شروع به تجدید زمان بندی بدهی اش کند، به بخش دیگر شخصیت (لذت طلبی) آزادی عمل بیشتری برای انباشت بدهی می دهد که او هم به زودی از آن استفاده می کند؛ بنابراین کسب و کار کارت اعتباری از این پدیده سود عالی به جیب می زند که بر اساس تئوری اقتصادی سنتی حتی نباید وجود داشته باشد.
● وقتی اقتصاددان ها به کودکستان می روند
آدم های کره خاکی به انگیزه های اقتصادی به شیوه هایی واکنش نشان خواهند داد که روی هم رفته متفاوت از آن چیزی است که اقتصاددانان چسبیده به مدل های سنتی پیش بینی می کنند. یک دلیل چنین تفاوتی به رقابت بالقوه بین انگیزش درونی (ذاتی) و بیرونی (عارضی) برمی گردد.
این را دو اقتصاددان مقیم آمریکا به نام های اوری گنیزی و الدو روستیچینی به شکلی بسیار تاثیرگذار اثبات کردند. آنها به دنبال پاسخ این پرسش نسبتا ساده بودند: وقتی مهد کودک به خاطر دیر آمدن والدین برای بردن بچه ها پولی دریافت می کند چه اتفاقی می افتد ؟ بر اساس تئوری اقتصادی مسلط، باید تعداد والدینی که دیر دنبال بچه ها می آیند کاهش یابد، چون انگیزه والدین برای به موقع آمدن بالا می رود.
دو پژوهشگر این تئوری را در چندین مهد کودک آزمایش کردند و دیدند دقیقا مخالف آن رخ داد: به محض اینکه حق الزحمه ای برای والدین دیرآمده تعیین شد، دیرآمدن به شدت افزایش یافت. حتی پس از لغو حق الزحمه دیر آمدن، تاخیرها در سطح بالای خود باقی ماند. گنیزی و روستیچینی برای تبیین نتایج، به کتاب های روانشناسی و جامعه شناسی مراجعه کردند: از نظر والدین، حق الزحمه دیر آمدن، میثاق های شفاهی روابط اجتماعی در برابر مهد کودک را تغییر داد. در حالت اولیه، وقت شناس بودن یک نوع رفتار مناسب داشتن شده بود که در غیر این صورت کمک مربی مهد مجبور بود از وقت خودش برای مراقبت از بچه ها بگذارد. والدین، این کار کمک مربی را لطف اعطا شده تلقی می کردند به جای اینکه یک معامله بازاری باشد. اینجا مساله شرم و حیا و آبرو مطرح بود یعنی فقط در صورتی از این لطف استفاده شود که مطلقا چاره ای دیگر وجود نداشته باشد. در حالی که حق الزحمه دیر آمدن اینها را به هم زد و بر روی عمل دیر آمدن والدین قیمت گذاشت. مراقبت از بچه ها به یک خدمت تبدیل شد که مثل هر خدمت دیگری که مهد کودک عرضه می کرد قابل پرداخت بود؛ بنابراین دیر آمدن از نظر والدین رفتار مجاز و قابل قبولی شد. در اصطلاح روانشناسان: انگیزه قدرتمند درونی توسط انگیزه ضعیف تر بیرونی عقب رانده شده بود.
● چرا نباید به بچه هایتان اعتماد کنید
رفتار اجتماعی از جمله اموری است که ما باید تلاش کنیم در بچگی و جوانی یاد بگیریم. آن طور که اقتصاددانان ماتیاس سوتر (دانشگاه اینسبروک) و مارتین کوخر (دانشگاه مونیخ) نشان داده اند بچه ها نسبت به بزرگسالان بسیار شبیه تر به انسان اقتصادی رفتار می کنند. بچه ها خودخواهانه عمل کرده و به دیگران اعتماد نخواهند کرد و نیز اعتمادی که به آنها شده است را ارج نمی نهند. سوتر و کوخر یک آزمایش با ۶۲۲ نفر در ۶ گروه سنی (از بچه ۸ ساله تا بازنشسته ها) انجام دادند که معمولا به «بازی اعتماد» معروف است: هر شخص مورد آزمایش ۱۰ دلار دریافت می کند و تصمیم با او است که دوست دارد چقدر از آن را با یک شخص ناشناخته مورد آزمایش تقسیم کند. هماهنگ کنندگان آزمایش از پول خود، مبلغ انتقال یافته به آن شخص دیگر را سه برابر می سازند. فرد نفع برنده مختار است که بخشی از پول دریافتی را به کمک کننده اولیه بازگرداند. هر دو بازیگر وقتی رفتار همکاری جویانه پیشه کنند سود می برند و البته نفر اول در صورتی سود می برد که مطمئن باشد نفر دوم همراهی کرده و پول را تقسیم می کند. در آزمایش واقعی که سوتر و کوخر انجام دادند، اگر بازیگر اول تمام پول را اهدا می کرد و بازیگر دوم نصف پول دریافتی را برمی گرداند هر کدام ۱۵ دلار گیرشان می آمد (۱۰ دلار + ۲۰ دلار= ۳۰ دلار تقسیم بر ۲=۱۵ دلار.)
آن طور که این دو پژوهشگر به اثبات رساندند، اعتماد و قابلیت اعتماد تقریبا به شکل خطی با افزایش سن افزایش می یافت. بچه های هشت ساله بیش از ۲ دلار به کسی نمی دادند و در عوض فقط ۶۶ سنت دریافت می کردند که به این ترتیب در آخر ۳۴/۱ دلار ضرر می کردند. نوجوانان شانزده ساله تقریبا نصف پول خود را می بخشیدند، اما هنوز در آخر ۳۰ سنت ضرر می کردند. بزرگسالان شاغل بالاترین مبلغ ۵۸/۶ دلار را بخشیدند و ۴۵/۲ دلار بیشتر از پولی که دادند دریافت کردند. با رسیدن به سن بازنشستگی اعداد اندکی شروع به معکوس شدن کرد. نویسندگان نتیجه گرفتند «در مجموع، اعتماد فقط در بین جامعه بزرگسالان پاداش می گیرد.»
حامیان اقتصاد سنتی به دفاع برمی خیزند که تمام این یافته ها بر پایه های لرزانی ایستاده اند چون از رفتار کسانی گرفته شده است که در محیط های مصنوعی آزمایشگاهی نقش بازی می کنند و به درستی رفتار زندگی واقعی را منعکس نمی کند. آنها ادعا می کنند اگر مبالغ بیشتر در زندگی واقعی مطرح باشد، بیشتر پدیده های نقض کننده فرض عقلانیت ناپدید خواهد شد، اما استدلال آنها با نتایج یک نظرسنجی که در بین ۲۱ هزار شرکت کننده در پانل اقتصادی اجتماعی که نماینده نظرسنجی سالانه از جامعه آماری آلمان است انجام شد ابطال گردید. به شرکت کنندگان در این نظرسنجی، عبارات معینی در رابطه با میل به تلافی کردن مثبت یا منفی داده شد و از آنها خواسته شد بگویند تا چه حد این عبارات درباره شخص آنها صادق است.
یک گروه پژوهشی به سرپرستی اقتصاددان شهر بن ارمین فالک پاسخ های جامعه را ارزیابی کرد و نتیجه گرفت که در زندگی واقعی، افراد در سه گروه جای می گیرند: اکثریتی که الطاف وارده به خود را به میزان برابر باز می گردانند، عمدتا در جایگاه مثبت تلافی می کنند. اقلیتی که عمدتا با اقدامات منفی تلافی خواهند کرد. در گروه سوم دو ویژگی پیش گفته به یکسان حضور دارد، اما انسان اقتصادی که نه لطف ها و نه بی لطفی ها را به همان اندازه برنخواهد گرداند به نظر می رسید در عمل وجود خارجی ندارد.
پژوهشگران دریافتند که همه گروه ها به طور یکسان از عهده مسائل زندگی بر نمی آیند. کسانی که با مفهوم کین خواهی و انتقام گیری تورات [قرائت رایج در میان یهودیان و مسیحیان] زندگی می کنند باید با محرومیت های اقتصادی چشمگیری طرف شوند احتمالا چون که مجبور خواهند بود بر موانع بالاتری غلبه کنند تا وارد روابط اجتماعی شوند و آن را حفظ کنند. پژوهشگران حدس می زنند دلیل دیگر شاید این باشد که این نوع افراد گرایش به این دارند که به تقاضاهای غیرمعقول سرپرستان یا همکاران خود به شیوه هایی واکنش نشان دهند که بازتاب بدی روی او خواهد داشت. یکی از این واکنش ها می تواند شانه خالی کردن از کار باشد افراد با گرایش به سمت تلافی منفی نیز نرخ غیبت گری از کار بالاتر از میانگین دارند. از طرف دیگر، کسانی که تمایل قوی به برگرداندن لطف به میزان برابر دارند درآمدی بالاتر از متوسط به دست می آورند نسبت به کسانی که میل خودپرستانه تری دارند و اغلب کمتر از سایرین در صف بیکاران دیده می شوند.
● ورود به واقعیت
برای سال های بسیاری، فقط حلقه کوچکی از اقتصاددانان تجربی و رفتاری از این یافته های پژوهشی مطلع بودند؛ اکنون این ایده ها به تدریج راه خود را به درون بخش های بیشتری از علم اقتصاد باز می کنند. پژوهشگران بازار مالی، کارشناسان بازار کار و اقتصاددانان منابع انسانی تدریجا به این تشخیص می رسند که علم اقتصاد سنتی فروض بسیار ساده انگارانه ای درباره انگیزش و الگوهای رفتاری انسان داشته است. به عبارت دیگر، بخش هایی از پژوهش های جاری بازار کار باید بازنویسی شود. از جنبه تاریخی، اقتصاددانان نئوکلاسیک ادعا کرده اند که بازار کار هیچ تفاوتی در طرز کار با بازار کالاها ندارد و برای نمونه، انگیزه های عملکردی بالاتر به طور خودکار کارگران را به سمت سخت تر کارکردن هدایت می کند.
اما آزمایش ها و پژوهش های تجربی جدیدتر درباره کارآمدی انگیزش حکایت از این دارد که همیشه هم اینطور نیست، چون که افراد منحصرا به خودشان فکر نمی کنند و انگیزه های ذاتی برخی اوقات با عوامل بیرونی تکمیل می شوند. این مساله به ویژه از تحلیل به اصطلاح نظام های جبرانی نسبی آشکار می شود که عایدات کارگران بستگی به عملکرد آنها نسبت به عملکرد همکارانشان دارد. در تئوری، انگیزه ها در این نظام، بسیار بالاتر از انگیزه ها در نظام کارمزدی خالص خواهد بود، به طوری که فقط کسانی که تلاش بیشتری می کنند دستمزدهای بالاتر از متوسط به دست خواهند آورد؛ بنابراین تا همین اواخر، تصور می شد این نوع نظام درآمدی به خصوص مناسب برای بالا بردن تولید است.
در واقع این قاتل آشکار عملکرد است. تلاش اضافه بر طاقت به معنای خوردن از سهم قطعه کاری همکاران؛ بنابراین گرفتن دستمزدهای آنها است. بیشتر افراد به این نکته توجه داشته و در نتیجه ترجیح می دهند با نرخ کندتری کار کنند. شواهدی از این قضیه را می توان نه فقط در شرایط آزمایشگاهی بلکه در زندگی واقعی نیز دید که سه پژوهشگر بازار کار با استفاده از نیروی کمکی برای برداشت محصول در یک باغ بزرگ در انگلستان به عنوان یک مثال ثابت کردند. اوریانا باندیرا، ایوان بارانکای و عمران رسول در بررسی خود که در کوارترلی ژورنال او اکونومیکس منتشر شد نتیجه گرفتند «ما فهمیدیم تغییر در برنامه انگیزشی تاثیر معنادار و دائمی بر بهره وری داشت. با حرکت از انگیزه های نسبی به کارمزدی، بهره وری کارگر معمولی، به اندازه دست کم ۵۰ درصد افزایش یافت.» از این مهم تر، کارفرمایان به ندرت خواهند توانست عملکرد کارکنان خویش را به همان دقت مربوط به حالت کارگران برداشت محصول اندازه گیری کنند. به علت فقدان اطلاعات قابل اتکا، تا جایی که به تعهد سرپرستی کارفرمایان مربوط است آنها معمولا به حدس زدن متوسل می شوند. ارمین فالک توضیح می دهد «تقریبا همیشه، یک کارفرما به همکاری و تمایل کارکنان خود وابسته خواهد بود. کارکنان معمولا آزادی عمل صلاحدیدی فراوان در رابطه با تعهدی که با خود به سر کار می آورند دارند.»
از تمایل اساسی به سمت رفتار تلافی می توان این طور نتیجه گرفت: وقتی کارکنان احساس می کنند سرپرستانشان با آنها ناعادلانه برخورد می کنند تمایلشان به تلاش بیشتر به خرج دادن در محل کار از آنچه که مطلقا لازم است، کاهش خواهد یافت. این نوع نگرش می تواند اثرات بسیار نامطلوبی برای شرکت ها داشته باشد. برای نمونه آن طور که استاد پرینستون الن کروگر و الکساندر ماس از برکلی نشان دادند مشکلات کیفیتی عدیده که در بخش تولید لاستیک فایرستون در اواسط دهه ۱۹۹۰ رخ داد و به قیمت کشته شدن ده ها راننده در آمریکا تمام شد، احتمالا سرنخش را باید در ناآرامی های تند کارگری در یکی از کارخانه های فایرستون جست وجو کرد.
به عنوان یک قاعده کلی، برای کارفرمایان ارزش دارد تا از میل انسان ها به بازگرداندن برخورد نیکوکارانه عینا بهره ببرند. برای مثال کارگرانی که اعتماد سرپرستانشان را جلب کردند تعهد قوی تری از خود نشان می دهند نسبت به آنهایی که دائما زیر چشمان خیره شده مدیریت هستند. شواهد در این باره با یک بررسی مشترک توسط پژوهشگر بن فانک و میکایل کوسفلد از دانشگاه فرانکفورت مستند گردید. در یک تجربه آزمایشگاهی، دو پژوهشگر، یک بازار کار درون کسب و کاری متشکل از۱۰۰ شرکت کننده را شبیه سازی کردند. نصف آنها نقش کارمند و نصف دیگر نقش کارفرما را داشتند. هر کارمند حقوق دریافت می کرد و به تصمیم خودش واگذار شد که چه مقدار تعهد به شغل خود بیاورد و دقیقا شبیه زندگی واقعی، انجام کار مستلزم اندازه ای«مطلوبیت منفی،» به شکل هزینه بود. زمانی که حقوق ها از عملکرد واقعی جدا شد کارگران انگیزه داشتند که تا حد ممکن کم کار کنند.
کارفرمایان دو گزینه داشتند که حداقل استانداردهای عملکرد را تعیین کنند یا به شکل دیگر به کارگران متکی باشند که بدون نظارت کاملا متعهد به شغل شوند. کارفرمایانی که از کنترل های سفت و سخت صرف نظر کردند عملکردی نصیبشان شد که به طور میانگین یک سوم بالاتر بود. آنهایی که حداقل عملکرد را تعیین کردند معمولا دقیقا به همان اندازه هم محصول عایدشان شد. فقط اقلیتی از کارمندان بودند که به شکلی رفتار کردند که از انسان اقتصادی انتظار می رود: یک چهارم آنها از اعتماد کارفرمایان سوء استفاده کرده و اصلا کار نکردند. یکی از هر پنج تا تحت تاثیر هیچ روش قرار نگرفت که چقدر به او اعتماد شد یا بدگمانی وجود داشت و در هر صورت تعهد نسبتا قوی به نمایش گذاشت؛ اما اکثریت به سبک مقابله به مثل عمل کردند که قبلا توضیح داده شد: آنها در عوض حقوقی که می گرفتند داوطلبانه کار شرافتمندانه ای تحویل می دادند. به محض اینکه کارفرما به فکر کنترل کردن می افتاد، حسن نیت کارگر ظاهرا دود شده و به هوا می رفت. کارگران کنترل ها را نشانه بی اعتمادی تفسیر می کردند و بهره وری شان سقوط می کرد.
● اقتصاد کلان در غیاب انسان اقتصادی
حتی اقتصاد کلان نئوکلاسیکی هم توانست از یافته های اقتصاددانان رفتاری نکته هایی بگیرد. احتمالا حتی کینزگرایی در تدارک بازگشت است. دست کم این تزی است که برنده جایزه نوبل اقتصاد جورج آکرلوف عرضه می دارد: وی در سخنرانی سال ۲۰۰۷ در نشست سالانه انجمن اقتصاد آمریکا که ریاست آن را نیز داشت، خواهان تغییر پارادایم در اقتصاد کلان شد.
بنا به گفته آکرلوف، فروض مربوط به رفتار انسان که مدل های کنونی اقتصاد کلان بر آن بنا شده اند، بسیار محدودکننده بوده و از واقعیت فاصله گرفتند به خصوص چون که آنها این واقعیت را کاملا نادیده می گیرند که افراد همیشه خودخواهانه و عقلایی رفتار نمی کنند. آکرلوف می گوید«این حس وجود دارد که ترجیحات آنها خیلی محدود تعریف شدند. آنها انگیزش مفقوده مهمی دارند چون که هنجارهای تصمیم گیران را نگنجانده اند. او ادعا می کند اقتصاددانان با در نظر گرفتن چنین هنجارهایی در مدل ها، وارد تئوری اقتصاد کلانی می شوند که به شدت از تفکر کینزین اولیه وام می گیرد. آکرلوف گفت: «کینزین های اولیه بخش زیادی از طرز کار نظام اقتصادی را به درستی فهمیدند.»
کینزگرایی در دهه ۱۹۷۰ مهر تایید خود را از دست داد، عمدتا چون تصور می شد که روش هایش کهنه و از مد افتاده شده است: مدل های کینزین بر اساس فروض موردی درباره رفتار اقتصادی بازیگران بنا شده بود؛ به جای اینکه ارتباطات درونی اقتصاد کلان از فروض اکید درباره رفتار مصرف کنندگان و کارآفرینان منفرد استخراج شود.
اقتصاد نئوکلاسیک بر عکس آن بر به اصطلاح «پایه های خرد» اقتصاد کلان تاکید داشت: نتیجه گیری اصلی آنها این بود که مداخلات دولت در اقتصاد محکوم به ناکارآمدی شدید است، چون افرادی که به طور عقلایی به دنبال حداکثر ساختن منافع خود در بازارهای کامل هستند مصرفشان را به درآمد طول عمر و نه درآمد جاری خود گره می زنند، هر معافیت مالیاتی یا افزایش درآمد کوتاه مدت، اثری بر مصرف خصوصی نخواهد داشت.
همین قضیه برای کسب و کارها هم درست است که در جهان نئوکلاسیکی اجازه نخواهند داد تصمیمات سرمایه گذاری آنها تحت تاثیر جریان نقدی جاری قرار گیرد؛ چون مدل ها پیوند بلندمدتی بین نرخ تورم و نرخ بیکاری برقرار نمی سازند هیچ کدام از سیاست های پولی و مالی تاثیر دیرپایی بر اقتصاد واقعی نخواهد داشت. همه این احکام صادره بر اساس این فرض است که تصمیم گیران قصد حداکثر ساختن منافع پولی خود را دارند، اما اگر هنجارهای اجتماعی درون توابع مطلوبیت به حساب آورده شوند، همه بینش های اصلی اقتصاد کلان نئوکلاسیک فرو خواهد ریخت. آکرلوف می گوید: برای نمونه گزاره ای که منکر وجود پیوند دائمی بین تورم و بیکاری است بر اساس فرضی بنا شده که مردم معمولا به متغیرهای واقعی به جای اسمی توجه دارند که در جهان واقعی این طور نیست. برای مثال، کاهش اسمی جبران زحمات (دستمزدها) پدیده بسیار نادری است. آکرلوف تاکید دارد: «کارگران یک هنجار دارند که دستمزدها چقدر باید باشد.» او اشاره می کند حتی در دوران بحران، کارفرمایان جرات کاهش دادن دستمزدها را ندارند از ترس اینکه اخلاق کار و وفاداری کارکنان آسیب ببیند هنجارها همچنین نقش حیاتی در تصمیمات مصرف و پس انداز ایفا می کنند. آکرلوف می گوید یک عامل مهم تعیین کننده در مصرف، نظر مردم در این باره است که چه باید مصرف کنند. به عبارت دیگر: فقط اگر ما باور کنیم فلان مخارج صحیح است پول را خرج آن خواهیم کرد هر چند که ما می توانستیم از پس خرید چیزهای به زعم ما نامناسب هم بر بیاییم که آنها را نخواهیم خرید.
پس چرا اقتصاددانان به مدت چندین دهه هنجارهای اجتماعی را نادیده گرفتند؟ به نظر آکرلوف، باید میلتون فریدمن فقید (۱۹۱۲ تا ۲۰۰۶) را متهم کرد. در انتهای دهه ۱۹۵۰، فریدمن اصل موضوعه «اقتصاد اثباتی» را مفهوم سازی کرد که می گفت اقتصاددانان در مدل هایشان فقط باید از استدلال های عینی از لحاظ ریاضی اثبات پذیر استفاده کنند.
آکرلوف می گوید: «روش شناسی اقتصادی کنونی ذاتا یک علم اقتصاد سوگیری شده ایجاد کرده است.» اشاره به این دارد که روش های معاصر، اقتصاددانانی تک بعدی و عاجز از دیدن هنجارها تحویل داده است. برای اینکه این نواقص به تدریج رفع شود او خواهان جهت یابی دوباره روشمند در این رشته است. به نظر وی، اقتصاد «اثباتی» جاری باید جای خود را به اقتصاد «طبیعت گرا» بدهد. این حرفه باید تاکید بیشتری بر مورد کاوی ها داشته و از نزدیک تصمیم گیران اقتصادی را پایش کند به جای اینکه فروضی انتزاعی درباره رانشگرهای رفتار انسانی داشته باشد تا به این تشخیص برسد که چه چیزی آنها را تحریک می کند.
  آکسل اوکنفلس
پروفسور اقتصاد در دانشگاه کلن آلمان
مترجم: جعفر خیرخواهان
منبع خبر: دنیای اقتصاد
  ۲۳ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۵:۳۵:۳۸ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد