دیالوگ و یادگیری سازمانی

دیالوگ و یادگیری سازمانی
کلمه دیالوگ از دو کلمه یونانی دیا و لوگوس مي‌آید. ديالوگ با مفهومي ‌که ما از‌اين کلمه در ذهن داریم و به معنای یک بحث بی‌بهره بین دو نفر است که هر کدام از نظرات خودش دفاع مي‌کند و با دیگری مخالفت مي‌کند، بسیار متفاوت است.
کلمه دیالوگ از دو کلمه یونانی دیا و لوگوس مي‌آید. ديالوگ با مفهومي ‌که ما از‌اين کلمه در ذهن داریم و به معنای یک بحث بی‌بهره بین دو نفر است که هر کدام از نظرات خودش دفاع مي‌کند و با دیگری مخالفت مي‌کند، بسیار متفاوت است.
در دیالوگ، همان طور که معنای کلمه هم همین را مي‌گوید، افراد کم کم یاد مي‌گیرند که سپر‌های دفاعی‌شان را پایین بیاورند و سعی کنند دلایل ناخودآگاه درونی خود را برای بالا بردن سپر‌های دفاعی‌شان کشف کنند. اگرچه سعی در کشف کردن دلایل‌اين سپر‌های دفاعی هدف اصلی دیالوگ نیست. هدف اصلی دیالوگ‌ايجاد فضایی مسالمت‌آمیز است که در آن افراد مي‌توانند به جریان آزاد معنا دست یابند و سعی کنند پس‌زمینه افکار، ماهیت تفکرات و پیش‌فرض‌های خودشان را کشف کنند.
اگر افراد بتوانند در جایی به اختیار خودشان گرد هم‌آيند و از فرآیند‌هایی که در آنها باور‌های درونی و پیش‌فرض‌های ذهنی‌شان در مورد مسائل مختلف شکل مي‌گیرند آگاه شوند، در‌اين صورت مي‌توانند توانایی‌های مشترکی برای کار کردن و خلق چیز‌های جدید به کمک یکدیگر را به وجود بیاورند.‌اين جریان آزاد سوال کردن از خود و مفهوم مي‌تواند به خلق امکانات جدیدی بینجامد. هدف دیالوگ در نظر گرفتن تاثیری است که سخنگو روی کل سیستم مي‌گذارد.
دیالوگ در مقابل اجماع
در اجماع افراد سعی مي‌کنند با استفاده از برخی روش‌های منطقی گزینه‌های ممکن را محدود کنند و روی آنهايي تمرکز کنند که بسیاری از افراد با آن موافق هستند. هدف اجماع در بسیاری از موارد یافتن رویکردی است که اکثر افراد گروه مي‌توانند در زمان بحث آن را بپذیرند.‌اين رویکرد فرض مي‌کند زمانی که تفکر افراد با یکدیگر همسو باشد، عملشان هم با یکدیگر همراستا خواهد بود. صحت‌اين فرض البته جای پرسش دارد. درست است که رویکرد اجماع مي‌تواند به شیوه‌اي منجر به موافقت شود، ولی اشکال اصلی که در ابتدای کار به عدم موافقت منجر شده را تغییر نمي‌دهد.‌ اين رویکرد در کل هدفی برای درک فرض‌های پایه‌اي افراد برای شکل دادن عقایدشان ندارد.
در مقابل دیالوگ به دنبال ‌اين است که افراد بتوانند با یکدیگر فکر کنند. نه تنها برای تحلیل کردن یک مشکل مشترک که برای آشکار کردن پیش‌فرض‌های پایه‌اي و کشف دلایل به وجود آمدن آنها در مرحله اول. به همین دلیل هم دیالوگ مي‌تواند محیطی را به وجود بیاورد که افراد در آن به دنبال خلق مفهوم مشترک هستند. به‌ اين ترتیب آنها مي‌توانند رابطه‌شان را با یکدیگر در سطح بالاتری از اجماع شكل دهند و تنها در ‌اين صورت است که مفاهیم و عقاید مشترک مي‌تواند منجر به عمل همسو با یکدیگر شود.
به نظر مي‌رسد که در دیالوگ با تمرکز کردن بر تفکر عمقی، به نتیجه رسیدن به تعویق مي‌افتد. ‌اين تفکر شاید به دلیل انتظارات ما در مورد چگونگی شکل گرفتن جهت و نتیجه به وجود مي‌آید. مثالی را با هم بررسی مي‌کنیم.
در اواخر دهه 1960 مدیر یکی از بزرگ‌ترین دانشگاه‌های آمریکا کمیته‌اي را تشکیل داد تا بررسی کند که آيا دانشگاه باید به طراحی و ساخت بمب‌های هسته‌اي در داخل دانشگاه ادامه دهد یا خیر. افراد کمیته با یکدیگر در بسیاري موارد مخالف بودند. به نظر مي‌رسید که افراد بسیار متفاوت تر از آن هستند که بتوانند در مورد مساله‌اي به اجماع برسند. رييس کمیته هم هیچ ‌ايده‌اي نداشت که چگونه ممکن است‌اين افراد در مورد موضوعی به یک نظر مشترک برسند. پس برخی از قوانین را عوض کرد. او گفت که کمیته تا زمانی که به یک گزارش مشترک برسد هر روز جلسه خواهد داشت. هر روز به معنای هر روز هفته، حتی تعطیلی‌ها و جمعه‌ها بود. افراد مخالفت کردند، ولی رييس کمیته گفت که همین کار را خواهند کرد و اگر فردی در جلسه‌اي نتواند شرکت کند هم مشکلی ندارد.
در نهایت افراد برای 36 روز متوالی جلسه برگزار کردند. درست همان طور که دیالوگ مي‌گوید، به مدت دو هفته آنها هیچ برنامه‌ای برای جلسه نداشتند. در‌اين مدت آنها راجع به هر چیزی که دوست داشتند حرف زدند اعم از هدف دانشگاه، ‌اينکه آنها چقدر نگرانند، عمیق‌ترین ترس‌هایشان و هدف‌های اصلی‌شان. تنها بعد از دو هفته بود که آنها به گزارشی که باید آماده مي‌کردند رو آوردند. در‌اين مدت بسیاری از ‌اين افراد به یکدیگر نزدیک شده بودند.
موضوعی که بسیاری را شگفت‌زده کرده ‌اين بود که گروه در نهایت یک گزارش مشترک تحویل دادند که همه هم آن را قبول داشتند. آنها موافقت کردند که دانشگاه باید به تدریج از حیطه تولید سلاح خارج شود. ‌اين اجماعی نبود که با سیستم سنتی به دست آمده باشد. به‌اين معنا که رييس کمیته سعی نکرده بود میان رویکرد‌های مختلف زمینه‌های مشترک را بیابد یا افراد را مجبور به اجماع کند. جالب ‌اينجا بود که ‌اين افراد برای حرکت در راستای خاصی به اجماع رسیدند، ولی هر کدام دلایل خاص خود را برای‌اين نظر داشتند. برخی فکر مي‌کردند که آزمایش‌هایی که انجام مي‌شود بسیار هزینه‌بر و گران‌قیمت است، برخی دیگر فکر مي‌کردند که وجود سلاح در دانشگاه از نظر اخلاقی نادرست است. درس مهمي ‌که در‌اين میان خودش را نشان مي‌دهد ‌اين است که افراد برای موافقت کردن در مورد حرکت در یک جهت خاص ضرورتا نباید دلایل یکسانی داشته باشند.
دیالوگ و یادگیری سازمانی
دیالوگ برای یادگیری سازمانی ضروری است؛ چرا که به عنوان وسیله تفکر جمعی عمل مي‌کند. سه نکته در‌اين میان هست که باید به آنها اشاره شود. اول‌اينکه سازمان‌های امروزی حدی از پیچیدگی دارند که برای حل شدن به هوشی فراتر از هوش تک‌تک افراد نیاز دارند. برای حل مشکلات سیستم‌های پیچیده ما باید یاد بگیریم که از هوش جمعی گروهی از افراد باهوش و دانا استفاده کنیم، ولی زمانی که مسائل بسیار پیچیده و بحث برانگیز مي‌شوند، تیم‌ها معمولا از هم مي‌پاشند و هر کدام به سنگر (نظر) آشنا و محکم خود بر مي‌گردند. به‌اين ترتیب تیم‌ها به جنگ مي‌رسند و در جلسات هر فرد سعی مي‌کند بدون توجه کردن به عقاید دیگران تنها حرف خود را به پیش ببرد. در نهایت گروه به یک حالت ايستا مي‌رسد. بحث‌هایی وجود دارد که مطرح کردن آنها در افراد دعوا و چندگانگی به وجود مي‌آورد و مطرح نکردن آنها جلوی پیش رفتن را مي‌گیرد.
دوم ‌اينکه بسیاری از تلاش‌های فعلی در سازمان‌ها برای تفکر و یادگیری جمعی نتیجه عکس دارد. در حالی که همه سازمان‌ها همواره در حال یادگیری هستند، به نظر مي‌رسد که برخی از‌ اين سازمان‌ها نوعی یادگیری را تشویق مي‌کنند که بیشتر منجر به حفظ شرایط فعلی مي‌شود. همین تلاش‌های ما برای یادگیری ممکن است نتیجه عکس بدهد.
فاجعه چلنجر یکی از مثال‌های ناراحت کننده‌اي است که نشان مي‌دهد چگونه شبکه‌اي از سازمان‌ها مي‌توانند به صورت سیستماتیک یاد بگیرند چگونه جلوی جریان اطلاعات را بگیرند، در عین تلاش‌های بسیاری که برای احتراز از‌اين مشکل صورت مي‌گیرد. همه روند‌ها و آزمون به دقت طراحی شده هم نتوانستند باعث ابراز شک‌هایی که افراد داشتند شوند. در نهایت نتیجه‌اين شد که افراد بحث در مورد خطراتی را که احتمالش را مي‌دادند به تعویق‌انداختند و در نهایت آن را نادیده گرفتند. در حالی که به دقت هم از قوانین و پروتکل‌های حل مساله در سازمان پیروی مي‌کردند.
این بحران‌ها همه نشان‌دهنده شیوه عملکرد افراد در مقابل دنیا هستند. افراد یاد گرفته‌اند که دنیا را در ذهنشان به بخش‌های متفاوتی تقسیم کنند و سپس در هر بخش فعالیت‌های خاصی را در مورد مواردی که در آن بخش وجود دارد انجام دهند. ولی مساله ‌اينجا است که افراد پس از مدتی فراموش مي‌کنند که خودشان‌ اين بخش‌بندی‌ها را ‌ايجاد کرده‌اند و در نتیجه احساس مي‌کنند بخش‌هایی که در ذهنشان وجود دارد بازتابی از واقعیت است. به ‌اين ترتیب مخلوقات خود ما بر ما حاکم مي‌شوند. شاید بزرگ‌ترین مشکل ‌اين باشد که ما ‌اين کار را به صورت جمعی انجام مي‌دهیم و به نظر مي‌رسد که یادگیری سازمانی تنها در صورتی مي‌تواند صورت بگیرد که ما شروع به زیر سوال بردن‌ اين واقعیت بسیار مبهم و در عین حال تاثیرگذار بکنیم.
یکی از مسائل‌ اين زمینه، بخش‌بندی کردن است. ما یاد گرفته‌ايم که تجاربمان را به بخش‌هایی تقسیم کنیم که به نظر مي‌رسد هیچ ربطی به یکدیگر ندارند. در نتیجه متخصصانی که در هر زمینه وجود دارند، نمي‌توانند با یکدیگر به سادگی صحبت کنند و حرف یکدیگر را نمي‌فهمند. ‌اين بخش بندی کردن خودش را به بهترین نحو در مشکل افراد برای برقراری ارتباط با یکدیگر نشان مي‌دهد، زمانی که افراد نمي‌توانند در مورد مسائل مختلف با یکدیگر فکر کنند و بیشتر هر کدام سعی مي‌کنند از بخش خودشان دفاع کنند.
ولی علم کوانتوم ثابت کرده است که چیزی که ما مي‌بینیم بیشتر از ‌اينکه تحت تاثیر چیزی باشد که به آن نگاه مي‌کنیم، به انتظاری که ما داریم که آن چیز را چگونه ببینیم ربط دارد. دیالوگ روی بررسی کردن ساختار‌های شناختی درونی ما و تمایل ما به بخش‌بندی کردن دنیا تمرکز مي‌کند؛ چرا که همین ساختار است که در نهایت روی دنیای خارج تاثیر مي‌گذارد، چرا که به ما جهت فکر کردن و نحوه دیدن دنیا را مي‌دهد. تفسیر ما از واقعیت‌های خارجی منجر به پاسخ ما مي‌شود. برای مثال زمانی که سایه‌اي را در شب مي‌بینیم، مي‌ترسیم و قلبمان به تپش مي‌افتد، چرا که آن سایه را مهاجمي ‌فرض مي‌کنیم که قصد حمله به ما را دارد، ولی زمانی که متوجه مي‌شویم که آن مهاجم فرضی سایه‌اي بیش نبوده است، خیالمان راحت مي‌شود. در نهایت ‌اينکه برای درک بهتر بخش‌بندی کردن نباید ‌اين موضوع را به عنوان یک مشکل و دیالوگ را راه‌حل آن بدانیم.
بخش‌بندی کردن یک شیوه فکری است و دیالوگ استراتژی برای برداشتن قدمي ‌به عقب و قدم گذاشتن به شیوه دیگری از تفکر است. دیالوگ تلاشی برای دیدن دنیا با چشمانی دیگر است، نه وسیله‌اي برای حل مشکلات با استفاده از همان شیوه فکری که در وهله اول منجر به‌ ايجاد ‌اين مشکلات شده است.
سریما نازاریان
منبع: William Isaacs
منبع خبر: دنیای اقتصاد
  ۴ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۱:۲۴:۵۰ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد