طلا در تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين1

طلا در تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين1
از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايتست كه لشگرگاه سليمان على نبينا و عليه السلم صد فرسخ در صد فرسخ بود ...

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    337    [سوره البقرة(2): آيات 150 تا 159] .....  ص : 327

و از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايتست كه لشگرگاه سليمان على نبينا و عليه السلم صد فرسخ در صد فرسخ بود بيست و پنج فرسخ براى انس و بيست و پنج فرسخ براى جن و بيست و پنج فرسخ براى طير و بيست و پنج فرسخ براى وحش و او را هزار خانه بود از آبگينه و در آن سيصد منكوحه بود و هفتصد سريه و جن براى او بساطى از ذهب و ابريشم بافته بودند دو فرسخ در دو فرسخ منبر او را در ميان بساط مينهادند و او بر بالاى او مينشست و سيصد هزار كرسى از طلا و نقره در حوالى آن منبر مينهادند انبيا بر كرسى‏هاى طلا و علماء بر كرسيهاى نقره مينشستند و گرداگرد آن كرسى‏ها مردمان مينشستند و حوالى مردمان جنيان و ديوان و مرغانى ببالهاى خود پرها بهم متصل ميساختند تا آنكه آفتاب بر او نمى‏آمد و باد صبا بساط او را برميداشت و مسير يك ماهه در يك روز ميبرد و حقتعالى باد را امر كرده بود كه هيچ كس سخنى نگويد مگر كه آن را بگوش سليمان رساند روزى باين كوكبه در هوا ميرفت بر دهقانى بگذشت آن دهقان چون وى را باين كوكبه ديد گفت سبحان اللَّه حقتعالى چه پادشاهى عظيم بپسر داود عليه السّلام داده باد اين سخن را بگوش سليمان رسانيد سليمان ع پائين آمد و نزد دهقان رفت و گفت‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    337    [سوره البقرة(2): آيات 150 تا 159] .....  ص : 327

حق سبحانه بهر تسبيحه از آن ده درخت از براى او در بهشت بنشاند كه در هر يك از آن انواع فاكهه باشد و اين تسبيحات اربع از باقيات صالحاتند اصل آن در زمين است و فرع آن در آسمان و دفع كند از صاحب خود هدم و غرق و حرق وردى و اكل سبع و ميته سوء و هر بليه كه از آسمان نازل شود در اين روز بر اين بنده و نيز ابو جعفر از باى گرام خود ع روايت كرده كه حضرت رسالت ص فرمود شبى كه مرا بمعراج ميبردند جمعى فرشتگان را ديدم كه در عرصه از زمين بهشت عمارتى ميساختند خشتى از طلا و خشتى از نقره و در اثناى بنا كردن توقفى ميكردند و باز بآن مشغول ميشدند سبب اين را از ايشان پرسيدم گفتند تا نفقه بما نميرسد ما باين عمل اشتغال نمينمائيم گفتم نفقه شما چه چيز است گفتند

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏1    474    [سوره البقرة(2): آيات 210 تا 221] .....  ص : 452

يعنى بپرهيزيد از اين دو كعب شوم كه نرد و شطرنج است پس بدرستى كه اين هر دو از قمار اهل عجم است آورده‏اند كه عمرو بن جموح در نوبت اول كه سؤال كرد از مال منفق جواب در تعيين مصارف آن واقع شد چنان كه گذشت ديگر باره گفت يا رسول اللَّه دانستم كه صدقه بكه ميبايد داد اما نميدانم كه چه دهم حق سبحانه اين آيه فرستاد كه وَ يَسْئَلُونَكَ و سؤال ميكنند ترا ما ذا يُنْفِقُونَ كه از چه چيز نفقه كنند و نزد بعضى سؤال از انفاق بود در جهاد نه در تصدق و بر هر تقدير حق سبحانه فرمود كه قُلِ الْعَفْوَ بگو اى محمد (ص) كه نفقه كنيد آنچه فاضل آيد از نفقه خود و عيال خود عفو نقيض جهد است و منه يق (للارض السهلة) و حقيقت معنى آنست كه انفاق كنيد آن چيزى را كه بدل آن بر شما ميسر باشد و جهدى و مشقتى از آن ممر بشما نرسد قال الشاعر خذ العفو منى تستديمى مودتى و لا تنطقى فى سوءتى حين اغضب از ابى جابر مرويست كه مردى نزد رسول (ص) آمد و مقدارى طلا بشكل بيضه مرغ در دست داشت و آن در بعضى غنايم باو رسيده بود گفت يا رسول اللَّه (خذها منى هى صدقه) اين را از من بستان كه صدقه است و غير از آن چيزى نداشت آن حضرت از او اعراض فرمود و روى بگردانيد او بطرف ديگر رفت و همين گفت و رسول (ص) از آن طرف نيز روى بگردانيد و دربار سيم حضرت در غضب شد و آن را از دست او بستد و چنان بينداخت كه اگر بر او آمدى عضوى را تباه كردى و بشكستى و بعد از آن فرمود

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    40    [سوره البقرة(2): آيات 230 تا 239] .....  ص : 21

تا موجب ترغيب و تحريص ايشان شود در احسان صاحب كنز العرفان در تفسير اين آيه و تبيين آن فرموده كه مراد بمس جماع است و فرض بمعنى تقدير و مراد بفريضه مهر مقدر است پس فعيل بمعنى مفعول است و تا از براى نقل و متعه و امتاع بمعنى نفع و فايده (و اوسع الرجل و هو موسع اى صار ذا سعة من المال و اقتر صار ذا اقتار بمعنى الضيق ضد السعة او صار ذا قترة و هو الغبار) و قوله تعالى تَرْهَقُها قَتَرَةٌ كانه لفقره يتغير حليته فكان عليه غبار و مادر ما لم تمسوهن بمعنى مدت است اى مدة لم تمسوهن و متاعا اسم مصدر است بمعنى تمتيع مانند سلام بمعنى تسليم و نصب آن بر مصدريت است و حقا صفت آنست و چون اين مقرر شد پس بدانكه در اين مقام چند فايده است اول آنكه او در او تفرضوا محتمل است كه بمعنى واو باشد و يا براى ترديد و يا بمعنى الا بنا بر اول منطوق آيه آنست كه اى (ان طلقتم النساء منهن و قبل فرضكم لهن مهرا فلا جناح عليكم) و نفى جناح جهت آنست كه طلاق مظنه جناح است زيرا كه نكاح مطلوب حقتعالى است پس ترك آن مظنه كراهتست خصوصا قبل از دخول و اما بعد از دخول امتثال حاصل شده و كراهت تخفيف يافته فلهذا تخصيص نفى بما قبل مس تعلق گرفته و يا آنكه طلاق بعد از دخول مفتقر است باستبراء و قبل آن مفتقر نيست بآن و نزد بعضى معنى آنست كه تبعه يعنى مطالبه مهر بر مطلق نيست هر گاه مطلقه غير ممسوسه باشد و غير مفروضة المهر زيرا كه اگر ممسوسه باشد مسماى مهر بر زوج واجبست يا مهر المثل و اگر غير ممسوسه و مفروضة المهر نصف مهر بر او است پس منطوق آيه بنفى وجوبست در صورت اولى و مفهوم آن مقتضى وجوبست فى الجمله در دو صورت اخيره و در اين نظر است زيرا كه اگر مراد اين باشد مستحسن نخواهد بود نفى جناح مطلقا زيرا كه اگر چه كمال مهر بر او واجب نيست اما متعه بر او واجب است پس تقييد در آن واجب ميشود ليكن مقيد نشده پس آن مراد نباشد و بر قول ثانى منطوق نفى جناح است قبل از مس مطلقا يعنى با فرض و عدم آن و گويند فرض على الاطلاق است يعنى بامس و عدم آن پس متعه ثابت باشد در احوال اربعه فحينئذ متعه واجب باشد باطلاق منظم بنصف مهر و بمهر المثل ليكن هيچ كس از اصحاب ما قائل باين نشده‏اند و بنا بر قول ثالث منطوق نفى جناح است و ثبوت متعه با عدم فرض پس حكم آن مانند اول باشد و فتوى بر اين است دوم آنكه فمتعوهن در معنى اين است كه چون جناحى بر شما نيست در اين تطليق پس بجهت جبر اتحاش طلاق بدهيد چيزى از اموال خود و اين چيز مختلف ميشود باعتبار حال زوج پس بر غنى واجبست دابه يا ثوابى رفيع يا ده دينار طلا و بر متوسط پنج دينار است يا ثواب متوسط و بر فقير دينارى يا خاتمى و اين مرويست از باقر و صادق (ع) و شافعى نيز بر اين است و نزد ابى حنيفه اگر مهر المثل او از اين ناقص باشد او را نصفى از مهر المثل است سيم نزد ما متعه نيست مر غير اين زن را و ابو حنيفه بر اين است و شافعى نيز در احد قولين و در قول ديگر ملحق ساخته است بآن ممسوسه مفوضه و غير او را از روى قياس و اين مقدم است بر مفهوم مخالف نزد او چهارم اگر راضى شده باشد زوج و زوجه بر تقدير مهر بعد از عقد لازم ميشود و اگر زوج بعد از اين طلاق او بدهد نصف مهر مقدر لازم است او را پنجم در آيه دلالتى صريح است بر صحت عقد دوام بدون ذكر مهر مطلقا و و آن را تفويض البضع و مفوض المهر نيز گويند و آن عبارتست از آنكه تزوج شود بزنى بمهر مجمل باين وجه كه تفويض تقدير مهر كنند باحدهما يا باجنبى پس لازم ميشود آن چه تقدير آن نمايد لكن اگر مفوض اليه زوج است لازم اوست هر چه تقدير كند از ما يتملك و اگر زوجه است بر او لازم است كه از مهر سنت در نگذرد كه آن پانصد درهم است يا پنجاه دينار و

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    135    [سوره البقرة(2): آيات 270 تا 279] .....  ص : 129

پنجاه درم نقره يا بقدر قيمت آن از طلا پس هر كه خواهد نفس او نفيس بماند بايد كه بخل كند بنفس خود و تكرم كند از سؤال لئيمان كه سؤال در اول مذلت و در وسط خوف منع و در آخر منع يا منت و امير المؤمنين (ع) فرمود كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    182    [سوره آل‏عمران(3): آيات 10 تا 19] .....  ص : 177

پسران ميوه دلند و روشنايى چشم‏اند و با وجود اين سبب جبن و بخل و حزنند وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ و از قنطارهاى فراهم آورده شده يا دفين ساخته مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ از طلا و نقره قنطار بمعنى مال كثير است و نزد بعضى هشت هزار مثقال طلاست و گويند هشتاد هزار مثقال نقره و از معاذ بن جبل و ابى بن كعب و عبد اللَّه بن عمر منقولست كه قنطار هزار و دويست وقيه است و نزد ابن عباس و حسن و ضحاك هزار و دويست مثقال و هزار دينار و دوازده هزار دهم نيز گفته‏اند و نزد قتاده صدر طل است و از ابى عبد اللَّه و ابى جعفر (ع) مرويست كه قنطارى بر پوست گاو است از دينار و درم و در وزن قنطار اختلافست نزد جمعى بر وزن فعلالست و نزد بعضى ديگر فنعال و مقنطره مأخوذ است از آن از براى توكيد كقولهم بدرة مبدرة و از اين قبيل است (شعر شاعر و حجرا محجورا و نسيا منسيا) و اصل آن در احكام است يقال قنطرت الشي‏ء اى احكمته و نزد قتاده مقنطره بمعنى مضاعفه است و گويند كه آن قنطار مجتمع است و صحيح نيست قول آن كسى كه تخصيص قنطار بذهب ميكند زيرا كه حقتعالى در او جمع ذهب و فضه كرده و جميع اقوال مذكوره راجع بكثرتست (و الخيل المسومة) و از اسبانى كه علامت دارند و آن از سومه مأخوذ است بمعنى علامت و يا مسومه بمعنى چرانيده ماخوذ از اسام الدابة و سومها و اين قول ابن جبير است و نزد حسن و عكرمه و سدى از سيماء ماخوذ است بمعنى حسن يعنى اسبان نيكو و ابن زيد گفته كه مراد اسبانى‏اند كه معد باشند براى جهاد و نزد بعضى ديگر مسومه بمعنى مطهمه است يعنى اسبانى تمام خلقت با حسن صورت و از امير المؤمنين (ع) مرويست كه رسول (ص) فرموده در وقتى كه حقتعالى اراده فرموده كه اسب را بيافريند باد جنوب را گفت كه من از تو خلقى ايجاد خواهم كرد كه عز اوليا و دوستان من و جمال اهل طاعة و منزلة دشمنان من بآن باشد باد بفرمان رب العباد با فرشتگانى كه بر باد موكلند گفتند بار خدايا امر امر تست پس اسب را از جنوب خلق فرمود و گفت من ترا از چيزى غريب آفريدم و خير را در پيشانى تو وضع كردم و غنايم را بر پشت تو جمع كردم و خداوند ترا بر تو مهربان كردم و ترا پرنده بى پر گردانيدم فانت للطلب و انت للهرب پس ترا براى طلب دارند و براى هرب نگه دارند و من بر پشت تو مردانى سوار كنم كه تسبيح و تهليل و تحميد و تكبير من كنند و تو بتسبيح و تهليل ايشان تسبيح و تهليل ميكنى و بعد از آن آن حضرت فرمود كه هيچ تسبيح و تهليل نباشد كه اسب بشنود مگر بمانند آن جواب گويد آن گه گفت چون ملائكه صفة اسب شنيدند و خلقش را بديدند گفتند بار خدايا ما ملائكه توايم و تسبيح و تهليل تو مى‏گوييم ما را نيز مثل آنچه به بنى آدم عطا كرده كرامت فرما حقتعالى براى ايشان اسبان ابلق بيافريد گردنهاى ايشان چون گردن شتران بختى و چون اسب را بزمين فرستاد و پاهاى او بر زمين قرار گرفت شيهه كرد حق سبحانه فرمود بركت من بر تو باد بشيهه تو مشركان را ذليل گردانم و دلهاى ايشان را به جهة تو بترسانم و چون بر آدم عرض اشيا نمود با آدم گفت آنچه خواهى از اين اشيا اختيار كن براى خود وى اسب را برگزيد حقتعالى فرمود عز خود و عز فرزندان خود برگزيدى و بعد از آن خطاب به او كرد كه اى آدم تا تو باشى و بنى نوع تو باشند بركت من در ميان شما باشد و بعد از شما هيچ چيزى نيافريدم كه نزد من محبوب‏تر از اسب باشد و از پيغمبر (ص) روايتست كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    254    [سوره آل‏عمران(3): آيات 70 تا 79] .....  ص : 251

كه دين حق كه موجب هدايتست بمطلوب هُدَى اللَّهِ دين خدايست يعنى اسلام كه موجب فوز و رستگاريست و رسيدن بمثوبات دنيوى و اخروى و اين جمله معترضه است در ميان سخن يهود و رد قول ايشان و عدم فايده كيد ايشان پس باز تتمه كلام ايشان را بيان ميكند كه أَنْ يُؤْتى‏ أَحَدٌ متعلق است ب لا تُؤْمِنُوا يعنى اهل كتاب يكديگر را نصيحت كردند كه غير اتباع خود را اعتراف منمائيد بآنكه داده شده است كسى يعنى اهل اسلام مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ مانند آنچه داده شده‏ايد از علم و حكمت و فضل و حجج و براهيم و معجزات چون فلق دريا و من و سلوى و غير آن و يا اظهار ايمان مكنيد بآنكه داده شده است احدى را مثل آنچه بشما داده‏اند مگر باشياع و اتباع خود يعنى آن را باهل اسلام مگوييد تا موجب زيادتى ثبات ايشان نگردد در ايمان بمحمد (ص) و بمشركان نيز مگوييد تا داعى ايشان نشود در اسلام و يا متعلق ان يؤتى محذوفست و تقدير اينكه (لان يؤتى احد مثل ما اوتيتم قلتم ذلك و دبرتموه لا لشي‏ء اخر) يعنى بجهة حسد و بغى شما بآنكه داده شده است باحدى مانند آنچه بشما داده‏اند نه بجهة چيزى ديگر تدبير كرديد و گفتند با يكديگر كه آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ و قوله أَوْ يُحاجُّوكُمْ عطفست بر يوئى بر وجوه ثلاثه يعنى اعتراف مكنيد بتصديق خود مر مرغيرا اتباع خود را بآنكه مسلمانان مخاصمه كنند با شما عِنْدَ رَبِّكُمْ نزد پروردگار خود تا اهل اسلام را بر شما حجت نباشد و يا به هيچ كس اظهار ايمان مكنيد بآنكه مسلمانان مخاصمه نمايند نزد خداى خود مگر باشياع و اتباع خود و يا از روى حسد بآنكه مسلمانان مخاصمه خواهند كرد نزد آفريدگار خود قول مذكور را گفتند و بر تقادير ثلاثه مرجع ضمير در يحاجو احد است كه در معنى جمع است زيرا كه مراد بآن غير اتباع ايشانست پس بجهة رد و ابطال قول يهود ميفرمايد كه قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بگو اى محمد (ص) بدرستى كه افزونى در علم و حكمت و يا برترى و افزونى بِيَدِ اللَّهِ بدست قدرت حقتعالى است يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ ميدهد آن را بهر كه ميخواهد وَ اللَّهُ واسِعٌ و خداى بسيار رحمت است عَلِيمٌ دانا باستحقاق در اعطاء فضل يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ خاص ميگرداند برحمت خود كه بموتست و يا اسلام و يا قران مَنْ يَشاءُ هر كه را ميخواهد و ميداند كه استحقاق آن دارد وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ و خدا خداوند فضل بزرگ است بر مؤمنان در اين آيات معجزه باهره‏ايست مر پيغمبر ما را (ص) و اخبار از سراير قوم كه بغير علام الغيوب علم بآن ندارد و دفع مكائد ايشان و لطف مر مؤمنان را در ثبات ايشان در عقايد خود و نيز متضمن اينست كه نبوة و امامت متعلق است بمشيت او سبحانه نه باراده بندگان از ابن عباس مرويست كه مردى هزار و دويست اوقيه طلا را نزد عبد اللَّه بن سلام بوديعه نهاد عبد اللَّه همه آن را باو رد كرد و اصلا در او خيانت نكرد و شخصى ديگر نزد فنحاص بن عازورا يك دينار بوديعه بگذاشت او در او خيانت كرد و منكر آن شد حق سبحانه بيان حال هر دو نمود در اين آيه كه وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ و از اهل كتاب مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ كسى باشد كه اگر امين سازى او را (بقنطار) بهزار و دويست اوقيه طلا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا كند آن مال را بتو مراد عبد اللَّه است وَ مِنْهُمْ و از ايشان مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ كسى باشد كه اگر امين گردانى او را (بدينار) بيكدينار طلا لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا نكند و باز ندهد آن را بتو إِلَّا ما دُمْتَ مگر آنكه هميشه باشى عَلَيْهِ قائِماً بر سر وى ايستاده و مبالغه كننده در مطالبه آن بتقاضى و ترافع و اقامه بينه مراد فنحاص است و در بعضى تفاسير آورده‏اند كه مراد بمأمونان بر مال كثير نصارى‏اند زيرا كه غالب در ايشان امانتست و مراد بخاينان در مال قليل يهودند زيرا كه غالب در ايشان خيانة است و قنطار عبارتست از پوست گاو پر از زر و مراد از آن مال كثير است و مراد بدنيا و مال قليل حاصل كه حقتعالى ميفرمايد كه چون يهود خائن‏اند پس بر ايشان اعتماد مكنيد و غره مشويد كه ايشان مال مسلمان را حلال ميدانند

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    317    [سوره آل‏عمران(3): آيات 120 تا 129] .....  ص : 311

يعنى پيغمبر جبرئيل را در ميان آسمان و زمين ديد كه بر كسى از طلا نشسته و ميگويد

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏2    379    [سوره آل‏عمران(3): آيات 170 تا 179] .....  ص : 376

بشارت باد ترا كه براى تو مهيا و آماده ساخته آن چه هيچ چشمى مثل آن را نديده و هيچ گوشى مانند آن نشنيده و بر خواطر هيچ بشرى مثل آن نگذشته و حقتعالى فرمايد كه من خليفه اويم بر اهل و عيالش هر كه رضاى ايشان جويد رضاى من جسته و هر كه ايشان را بخشم آورد مرا بخشم آورده و او سبحانه روح او را در حوصله مرغ سبز وضع فرمايد تا در بهشت ميپرد بهر جايى كه خواهد و از ميوه‏ها و شربت‏هاى بهشت ميخورد و مأواى شهداء در قناديل زرين باشد از زير عرش آويخته و هر مردى را از ايشان هفتاد غرفه بدهد از غرف فردوس از غرفه تا غرفه چندان باشد كه از ما بين صنعا و شام و نور آن غرفه بر وجهى درخشان و تابان باشد كه ما بين مشرق و مغرب از آن پر شود و بر هر غرفه از آن هفتاد در باشد و بر هر درى هفتاد مصرع باشد از طلا و بر هر درى پرده‏اى از طلا آويخته و در هر غرفه هفتاد خيمه و در هر خيمه هفتاد سرير از طلا قوايم آن از طلا و زبرجد نوصول به زمرد بر هر سريرى هفتاد بستر غلظ هر بسترى چهل گز بر هر فراشى حور العين عرب و اتراب نشسته كه زوجه او باشد آن جوان گفت يا امير المؤمنين عرب و اتراب بچه معنى است فرمود

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏3    14    [سوره النساء(4): آيات 30 تا 39] .....  ص : 11

هر كه بخدا رسد و از اين هفت گناه برى باشد با من باشد در بهترين مواضع بهشت كه درهاى آن از طلا است و واقدى در تفسير خود باسناد مرفوع تا ابن عباس نقل كرده كه (الكباير الى سبعمائة اقرب منها الى سبع غير انه لا كبيرة مع الاستغفار و لا صغيرة مع الاصرار) يعنى گناهان كبيره به هفتصد نزديكتر است كه بهفت الا آنست كه كبيره باستغفار مرتفع است و صغيره باصرار صغيره نمى‏باشد يعنى منجر بكبر ميشود و گويند مراد بآن اينجا انواع شركست لقوله إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ و نيز گفته‏اند كه صغير ذنوب و كبير آن نسبت بمافوق و ما تحت آن است و اكبر كباير شركست و اصغر صغاير حديث نفس و ميان اين هر دو وسايط اند كه نسبت بما فوق كبيره‏اند و بما تحت صغيره در مجمع آورده كه از ابن عباس نقلست كه (كل ما نهى اللَّه تعالى عنه فهو كبيرة) و از اينجاست كه بعضى از اصحاب ما گفته‏اند كه همه معاصى كبايراند از حيثيت آنكه قبايح‏اند و لكن بعضى اكبر از بعضى‏اند و در ذنوب صغيره نيست فى حد ذاتها بلكه صغير آن نسبت بآن چيزى است كه اكبر از اوست و استحقاق عذاب در و اكثر و نيز در مجمع البيان و عيون الرضا مذكور است كه عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنى (رض) از امام محمد تقى (ص) روايت كرده كه آن حضرت از پدر بزرگوار خود على بن موسى الرضا (ص) نقل كرده و آن حضرت از پدر عاليمقدار خود امام موسى الكاظم (ص) كه آن حضرت فرمود روزى عمرو بن عبيد بخدمت ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليهم آمده سلام كرد و بنشست و آيه الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ تلاوة كرد و خاموش شد آن حضرت فرمود ميخواهى كه كباير از كلام الهى براى تو بيان كنم گفت بلى با بن رسول اللَّه فرمود اكبر كباير شركست بخدا لقوله إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ و قوله إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ و بعد از آن پاس و نوميدى است از روح و رحمت خدا زيرا كه فرموده وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ و ديگر ايمن بودن از مكر و عقوبت او زيرا كه فرموده فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ و بعضى ديگر عقوق والدين است زيرا كه حق تعالى عاق را جبار شقى گفته بزبان عيسى عليه السّلام وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا و ديگر قتل ناحق زيرا كه فرموده وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها و قذف محصنات لقوله تعالى إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ و اكل مال يتيم از روى ظلم لقوله إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً و فرار از زحف كه معركه جهاد است لقوله تعالى وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ و اكل ربا لقوله تعالى الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ و نيز فرموده كه فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ و سحر لانه يقول وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ و زنا لقوله وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ و يمين غموس كه آن يمين على الماضى است لان اللَّه يقول إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ و غلول و خيانة لقوله وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ و منع زكاة مفروضة لانه تعالى يقول يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ و شهادت زور و كتمان شهادت لان اللَّه تعالى يقول وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ و شرب خمر كه معادل عبادت اوثان است لقوله تعالى يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ و بجهت تعليق فلاح بر اجتناب از آن لقوله يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    24    [سوره الأعراف(7): آيات 30 تا 39] .....  ص : 21

يعنى هر چيزى را زينتى است و زينت نماز برداشتن دست است در حين تكبيرة الاحرام و تكبير ركوع و تكبير سجود و سر برداشتن از هر دو و از حضرت صادق (ع) روايت است كه مراد بزينت تمشط است نزد هر نمازى و در كنز العرفان مذكور است كه لباس بر چند قسم است يكى آنكه ستر عورت بآنواجب است مطلقا خواه آنكه ناظر محترم باشد يا نه حتى از خود و آن در حالت نماز است و طواف و عورت مرد قبل و دبر است نزد اكثر علما و اينكه بعضى از ما بين سرة و ركبه گرفته‏اند قوليست مرجوح و اما عورت زن جميع بدن او است ما عداى وجه و كفين و قدمين و ابن عباس فرموده كه إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها مراد وجه است و كفين و قسمتى ديگر آنست كه واجب باشد از ناظر محترم غير مكفوف بعمى و غير آن زيرا كه حضرت رسالت صلى اللَّه عليه و آله لعن كرده (ناظر و منظور اليه) را قسم سيم ستر سنت است مطلقا اگر چه در خلوت باشد چهارم آنكه پوشيدن آن بقصد تجمل باشد مطلقا ميان مردمان چه حقتعالى فرموده است كه دوست دارم كه آثار نعم خود را بر بنده خود بينم و مرويست كه امام زين العابدين عليه السّلام جامه در صيف ميپوشيد كه قيمت آن پانصد درهم نقره بود و امام حسن عليه السّلام در روز قتل جامه خز در بر داشت و صادق صلوات اللَّه عليه نيز جامه خز ميپوشيد و بعد از بيان لباس در اما كل و شرب ميفرمايد وَ كُلُوا و بخوريد يعنى در ايام احرام و غير آن گوشت و چربى و غيرهما از مأكولات اكل نمائيد وَ اشْرَبُوا و بياشاميد شير و ساير مشروبات را وَ لا تُسْرِفُوا و از حد در مگذريد بتحريم حلال يا بافراط طعام و شير در خوردن آن إِنَّهُ بدرستى كه حقتعالى لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ دوست نميدارد اسراف كنندگان را يعنى آنها كه زياده از سيرى خورند از ابن عباس منقولست كه هر چه خواهيد بخوريد و هر چه خواهيد در پوشيد ما دام كه در خوردن اسراف نبود و پوشيدن لباس تكبر اسراف باشد و اگر بوزن كوه احد زر را در طاعت خدا صرف كند اسراف نباشد و اگر درهمى در معصيت خرج كنند اسراف بود اكثر بر انند كه مراد باسراف در اينمقام خوردن و آشاميدن بر سيرى است چه آن در مظان مضرت است و در كنز مذكور است كه در آيه چند حكمست يكى آنكه ستر واجب است بصريح امر و امر براى وجوب است دويم آنكه اختلاف است در آنكه ستر شرط است در صحت با امكان مطلقا يا مقيد است بحال عمد شيخ طوسى و ابن سعيد بر ثانى اند و ابن جنيد بر اول و اين اقوى است و فايده ظاهر مى‏شود در ناسى و غير عالم بكشف ابن جنيد اعاده را واجب مى‏داند بر اين هر دو در وقت خاصة و حق وجوب آنست مطلقا زيرا كه اخلالى كه واجب باشد مطلقا مبطل است مانند طهارت سيم نماز ساقط نمى‏شود با عدم ساتر بلكه واجب است و اگر آهن شود از مطلعى ايستاده نماز گذارد و از براى ركوع و سجود ايما كند و با عدم آن نشسته ايما كند چهارم واجب است خريدن ساتر يا استجار آن و تقديم ثمن آن بر ثمن آب اگر تعارض كنند زيرا كه آب را بدل هست و همچنين واجب است قبول اعاده و هبه آن نه قبول هبه ثمن آن پنجم واجب است كه آن از غير ميته باشد و نه جلد غير ماكول اللحم و نه صوف و شعر و بر آن مطلقا مگر خز باجماع و سنجاب نزد بعضى و در لباس مرد شرط است كه حرير محض و طلا نباشد و قوله عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ اى كل صلاة و اين تسميه حالست اسم محل و اينكه از صادق عليه السلام مروى است‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    113    [سوره الأعراف(7): آيات 140 تا 149] .....  ص : 99

را از معجزات و كتب منزله وَ كانُوا عَنْها و بودند از آن يعنى از نظر كردن در آن بنظر اعتبار و تدبر غافِلِينَ بيخبران مراد غفلت اغراض و عناد است نه غفلت جهل يعنى ميدانستند و اعتراف بحقيقت و حقية آن نه ميكردند كقوله لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ يعنى حال ايشان در عدول و اعراض از آيات هاديه و از تامل و تفكر در آن مانند حال كسانيست كه ساهى و غافل باشند پس اسناد غفلت بايشان بر سبيل تشبيه باشد مانند صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ بعد از آن در بيان وعيد ايشان ميفرمايد كه وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا و آنان كه تكذيب كردند بِآياتِنا آيتهاى ما را كه قرآنست يا مطلق دلايل قدرت وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ و بدروغ شمردند رسيدن بسراى آخرت و مشاهده ثواب و عقاب آن حَبِطَتْ باطل و تباه گشت أَعْمالُهُمْ عملهايى كه در اين جهان كردند يعنى در آخرت بآن منتفع نشوند چه آن اعمال بر نهجى از ايشان صادر نشد كه بدان مستحق ثواب شوند زيرا كه خلاف مامور به بود پس بر سبيل تقريع و انكار ميفرمايد كه هَلْ يُجْزَوْنَ آيا جزا داده شوند يعنى پاداش داده نشوند إِلَّا ما كانُوا مگر بجزاى آنچه بودند كه در دنيا يَعْمَلُونَ ميكردند و بدانكه در وجه اتصال اين آيه چند وجه گفته‏اند يكى آنكه چون در ما تقدم ذكر معجزات موسى نموده و قصد فرعون مر ابطال آن را در عقب آن قياس كرد كه تبيين كند كه سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ يعنى زود باشد كه منع كفر كنم از ابطال آن دويم چون در آيه سابقه بيان معجزات موسى فرمود بعد از آن بيان نمود كه او سبحانه اظهار معجزه نميكند بر دست كسى كه پيغمبر نباشد سيم آنكه خطاب با موسى است براى بيان زيادتى در اتمام آنچه باو وعده داده بود از اهلاك اعداى او و صرف ايشان از اعراض بر معجزات او و حقيقت معنى آنكه (خذها آمنا من طعن الطاعنين فانى ساصرف) چهارم اين هر دو آيه اعتراض است ميان قصه موسى و خطاب به پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله و معنى مراد آنست كه صرف متكبران كنند از معجزات آن حضرت هم چنان كه صرف فرعون كرد از معجزات موسى و بعد از آن عود كلام كرد بقصه بنى اسرائيل و آنچه احداث آن كردند نزد خروج موسى بميقات و فرمود كه وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى‏ و فرا گرفتند گروه موسى مِنْ بَعْدِهِ از پس رفتن موسى بكوه طور يعنى بساخت سامرى بعد از رفتن موسى بميقات مِنْ حُلِيِّهِمْ از پيرايهاى ايشان كه از قبطيان عاريه گرفته بودند و اضافه آن ببنى اسرائيل با آنكه از قبطيان بود بجهت آنست كه در تحت تصرف ايشان بود و يا آنكه بعد از هلاكت ايشان ملك ايشان شد و نيز اخذ اموال اهل حرب جايز است و مباح بر مسلمانان پس در زمان حياة قبطيان نيز مالك آن بوده باشند حاصل كه بعد از ذهاب موسى بكوه طور سامرى و اتباع او از آن حلى بساخت عِجْلًا گوساله را جَسَداً بدنى بى روح اين بدل عجلا است يعنى جسدى را از طلا و از وهب نقل است كه گوشت در آن روئيده شد و خون در او پيدا شد لَهُ خُوارٌ مر او را آوازى بود چون آواز گاو اسناد اتخاذ عجل به بنى اسرائيل با آنكه فاعل آن سامرى بود بجهة آنست كه ايشان بفعل او راضى بودند پس در حكم او بوده باشند و يا آنكه مراد باتخاذ ايشان عبادت آن گوساله بود يعنى گوساله را معبود خود گرفتند و در سورة البقره مذكور شد كه بنى اسرائيل كه از مصر بيرون ميآمدند بجهت آنكه قوم فرعون از حال ايشان خبر نيابند بهانه انگيختند كه ما عروسيها داريم و بآن مشغوليم هر يك از دوستان خود كه ميان فرعونيان داشتند پير؟؟؟ بعاريت بستدند و از عبور بر دريا و غرق شدن قبطيان حليها در دست ايشان مانده بود چون موسى عزم طور فرمود و بكوه طور رفت سامرى بخدمت هارون عليه السلام آمد و گفت پيرايهاى عاريه كه در دست بنى اسرائيل مانده ميخرند و ميفروشند و تصرف بر ايشان حرام است هارون بفرمود تا تمام آن را جمع كردند و سامرى را گفت كه تو اينها را بامانت نگهدار سامرى پيرايهاى زر و نقره را بتصرف خود در آورد و او زرگرى ماهر بود و همه را بگداخت و در قالب ريخت و بدنى بهيئت گوساله بساخت‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    198    [سوره الأنفال(8): آيات 30 تا 39] .....  ص : 192

نيست نماز مشركان يا آن چه آن را نماز نام كرده‏اند عِنْدَ الْبَيْتِ نزديك خانه خداى إِلَّا مُكاءً مگر صفير زدن وَ تَصْدِيَةً و دست بر دست كوفتن مكا از مكا يمكو است بمعنى صفر يصفر و يصديه بمعنى تصفيق ماخوذ از صدا قولى آنست كه عادة بعضى كفار آن بود كه مردان و زنان برهنه طواف ميكردند و صفير ميزدند و دست بر هم ميكوفتند و قولى ديگر آنست كه وقتى كه حضرت رسول (ص) نماز ميگذارد عبد الدار براى تغليط آن حضرت در عقب وى اين عمل ميكردند و بر اين تقدير مراد از صلاة نماز مامور باشد فَذُوقُوا الْعَذابَ پس بچشيد اى كافران عذاب را كه قتل و اسر است در روز بدر و حرق و زجر است در روز حشر بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ بآن چه هستيد كه كفر ميورزيد باعتقاد و هم بعمل و لام العذاب براى عهد است و ميثاق اين آيه براى تقرير استحقاق ايشان است عذاب دارين را با عدم ولايت ايشان مر مسجد الحرام را چه ولايت آن لايق نيست بكسى كه او را اين صلاة باشد و بعد از ذكر صلاة ايشان در بيان ايشان ميفرمايد إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بدرستى كه آنان كه كافراند يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ نفقه ميكنند اموال خود را لِيَصُدُّوا تا بازدارند مردمان را عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ از راه خدا كه متابعت رسول اللَّه است (ص) آورده‏اند كه بعد از خروج كفار قريش از مكه و عزيمت بدر دوازده كس از اشراف عرب كه ابو جهل بن هشام و عتبه و شيبه كه پسران عبد الشمس بودند و بنيه و منيه كه پسران حجاج بودند و ابو البخترى و هشام و نضر بن حرث و حكيم بن حرام و ابى ابن خلف و زمعة بن الاسود و حرب مقرر كردند كه هر يك از ايشان روزى لشگر را طعام دهد پس هر يك از ايشان دو شتر يا سه شتر را ميكشتند و ايشان را در حرب تحريص ميكردند حقتعالى آيه مذكور را فورا درباره ايشان نازل ساخت عبد اللَّه بن ابى زمعه و عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه با جمعى ديگر كه پدران ايشان در بدر كشته شده بودند با برادران گفتند كه ديديد كه محمد (ص) با ما چه كرد پدران و برادران ما را و اقرباى ما را بكشت اكنون صلاح آنست كه ما را يارى دهيد تا هر يك نصيبى از مال خود خرج كنيم و مردمان را بمزد گيريم تا لشگر عظيم بهم رسانيم و بجنگ محمد (ص) رويم حقتعالى اين آيه درباره ايشان فرو فرستاد و سعيد بن جبير گفته كه روز احد ابو سفيان دو هزار مرد از احابيش بمزد گرفت و بجنگ رسول اللَّه (ص) آورد سواى لشگرى كه از قبايل همراه آورده بود و گويند كه رؤساى قريش پنجاه هزار مثقال طلا خرج لشگر كردند و بحرب احد رفتند اين آيه نازل شد كه مالهاى خود را خرج مى‏كنيد فَسَيُنْفِقُونَها پس زود باشد كه نفقه كنيد تمام مال خود را ثُمَّ تَكُونُ پس باشد آن نفقه عَلَيْهِمْ حَسْرَةً بر ايشان پشيمانى و غم چه مال رفته باشد و مقصود حاصل نشده اسناد ذات حسرة به انفاق با آنكه عاقبت انفاق است جهت مبالغه است ثُمَّ يُغْلَبُونَ پس مغلوب گردند در آخر يعنى در روز فتح مكه و مى‏شايد كه مراد بانفاق اول اخبار باشد از انفاق ايشان در روز بدر و ثانى اخبار از نفاق ايشان باشد در مستقبل كه آن روز احد بود يا آنكه مراد از هر دو يكى باشد به اين وجه كه مساق اول براى بيان غرض انفاق باشد و مساق ثانى بانفاق براى بيان عاقبة باشد اگر چه هنوز بفعل نيامده باشد اين از دلايل اعجاز قرآنست كه خبر داد از چيزى كه قبل از وقوع آنست وَ الَّذِينَ كَفَرُوا و آنان كه ثابت باشند بر كفر إِلى‏ جَهَنَّمَ بسوى دوزخ يُحْشَرُونَ رانده شوند لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ متعلق است به يغلبون يعنى مغلوب شدن كافران براى آنست كه تا جدا گرداند خداى ناپاك را كه كافر است مِنَ الطَّيِّبِ از پاك كه مؤمن است و يا متعلق است به يحشرون يعنى كفار بدوزخ رانده شوند تا امتياز ايشان از مومنان ظاهر گردد چو هم چنان كه مساق ايشان دوزخ باشد مساق مومنان بهشت باشد و يا متعلق است به ينفقون يعنى مشركان انفاق ميكنند در عداوت رسول (ص) آن نوع مالى را كه مسلمانان در نصرت او خرج ميكنند تا عاقبت آن‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    221    [سوره الأنفال(8): آيات 60 تا 69] .....  ص : 213

كردند از اسارى روز ديگر نزد رسول صلّى اللَّه عليه و آله آمدم وى را ديدم كه دل‏تنگ نشسته بود و ابو بكر ميگريست گفتم يا رسول اللَّه چه حادثه افتاده اخبار فرما تا من نيز بگريم و اگر نتوانم بتكلف خود را بگريه دارم فرمود كه براى اصحاب ميگريم كه بجهت طمع ايشان در اخذ فدا و شوب اخلاص ايشان به شوائب اعراض دنيويه و اموال فانيه عذاب بايشان چنان نزديك شده بود كه اين درخت بما و نزديك ما درختى بود پس حقتعالى اين آيه فرستاد كه ما كانَ نسزد و نشايد لِنَبِيٍّ مر هيچ پيغمبرى را أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ آنكه بوده باشد مر او را اسيران كه از ايشان فدا گيرد حَتَّى يُثْخِنَ تا آنكه بسيار بكشد ايشان را فِي الْأَرْضِ چه اين صورت سبب قلت و ذلت كفار امت و موجب عزت اسلام و ظهور شوكت ابرار و اثخان ماخوذ است از اثخنه المرض اذا اثقله و اصل آن نخاله است تُرِيدُونَ ميخواهيد شما عَرَضَ الدُّنْيا خواسته دنيا را كه عرضى سريع الزوال است مراد اخذ فديه است وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ و خداى ميخواهد براى شما ثواب آخرة را كه بهشت و نعمت لايزالست و يا سبب نيل آخرت را كه اعزاز دين است و قمع اعدا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ و خداى غالب است دوستان را بر دشمنان غلبه دهد حَكِيمٌ دانا است در آنچه با بندگان كند و آنچه لايق بحال هر يك از ايشان باشد از اثخان و منع از فدا در وقت غلبه مؤمنان لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ و اگر نه فرمان و حكم ميبود از خداى سَبَقَ كه پيشى گرفته است اثبات آن در لوح محفوظ كه بدون نهى صريح عقوبت نفرمايد يا بنادانى مؤاخذه نفرمايد يا اصحاب بدر را عذاب نفرمايد يا غنايم بر شما حلال سازد لَمَسَّكُمْ هر آينه ميرسيد بشما فِيما أَخَذْتُمْ در آنچه فرا گرفتيد از فدا عَذابٌ عَظِيمٌ عذابى بزرگ در روايت آمده كه حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه اگر عذاب فرود آمدى كه غير عمر و سعد معاذ از آن نجات نيافتندى زيرا كه اين هر دو بقتل كفار راضى بودند نه باخذ فدا در كنز آورده كه بعد از تخيير پيغمبر (ص) در اخذ فدا و قتل اصحاب طمع در فديه كرده از سر قتل ايشان در گذشتند و اكثر فدا بچهار هزار درهم بود و كمتر آن هزار درهم و گويند فداى هر يك بيست اوقيه بود ابن سيرين گفته هر يك صد اوقيه گرفتند و اوقيه صد درهم است و از صادق صلوات اللَّه عليه و آله مرويست كه فدا چهل اوقيه بود و اوقيه چهل مثقال مگر عباس كه اوقيه او صد مثقال بود و مرويست كه در حين اسر عباس بيست اوقيه طلا از او گرفتند و رسول (ص) فرمود كه اين غنيمت است پس براى فداء نفس خود و دو برادر زاده او عقيل بن ابى طالب و نوفل بن حارث و حليف او عتبة بن جحدر تكليف فرمود عباس گفت اى محمد (ص) روا ميدارى كه عم تو درويش گردد و از در خويش و بيگانه دست بيرون كند و گدايى كند من اين همه مال از كجا آرم حضرت رسالت پناه (ص) فرمود كه كجاست آن بدره‏هاى زر كه در وقت خروج از مكه بزن خود ام الفضل دادى و با وى گفتى كه نميدانم در اين سفر مرا چه پيش آيد اگر حادثه بمن رسد اين بدره‏ها ترا باشد و عبد اللَّه و عبيد اللَّه و قثم را عباس گفت كه من اين سخن را نهفته بام الفضل گفته بودم و بخداى كه هيچكس بر آن مطلع نبود و آن بدره‏ها را در شب تار باو دادم ترا از اين كه خبر كرده فرمود كه آفريدگار من بمن پيغام فرستاد عباس گفت انا اشهد ان لا اله الا اللَّه و انك عبده و رسوله پس فداى خود و سه كس ديگر بداد و چون از همه اخذ فديه كردند آيه مذكوره نازل شد و مرويست كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله كاره اخذ فديه بود چون سعد معاذ كراهت حضرت را دريافت گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اين اول حربى است كه در آن با مشركان كارزار كرده‏ايم مراد تو آنست كه اثخان ايشان كنى تا هيچ مشركى طمع در خلاف و قتال تو نكند فرمود آرى چنين است كرهت ما كرهت آنچه تو

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    261    [سوره التوبة(9): آيات 30 تا 39] .....  ص : 256

و ابو سلمه از عايشه روايت كرده كه او گفت رسول (ص) فرمود كه اين امر منقضى نشود تا هيچ كس نماند كه لات و عزى پرستد بعد از آن از حال احبار و رهبان اخبار ميفرمايد كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد إِنَّ كَثِيراً بدرستى كه بسيارى مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ از علماء و زهاد يهود و نصارى لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ هر آينه ميخورند يعنى فرا ميگيرند مالهاى مردمان را بِالْباطِلِ بباطل و ناروايى كه آن رشوه است در تغيير و تحريف احكام تسميه اخذ مال باكل جهت آنست كه اكل غرض اعظم است از آن وَ يَصُدُّونَ و بازميدارند خلق را عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ از دين خدا يعنى منع مى‏كنند ايشان را از دخول در اسلام پس بايد كه شما از صحبت ايشان مجتنب شويد و از مجالست ايشان احتراز نمائيد وَ الَّذِينَ و آنان كه از اهل كتاب و غير ايشان كه از روى حرص و بخل يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ گنج مينهند طلا را وَ الْفِضَّةَ و نقره را وَ لا يُنْفِقُونَها و نفقه نميكنند كنوز يا اموال را فِي سَبِيلِ اللَّهِ در راه خدا قرينه مرجع ضمير كه كنوز يا اموالست سوق كلام است و وجه ديگر بعد از اين مذكور خواهد شد و مراد بعدم انفاق عدم زكاة است يعنى زكاة نميدهند چه در خبر آمده است كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    300    [سوره التوبة(9): آيات 70 تا 79] .....  ص : 294

گفت چگونه يا رسول اللَّه فرمود چرا نگفتى (و من يعص اللَّه و رسوله) با آنكه فضل رسول ص از جانب خدا است پس حقيقت فضل مخصوص باو سبحانه باشد و گويند كه جلاس مولايى داشت او را كشتند حضرت فرمود تا دوازده هزار درهم بديت باو دادند پس بجهت اين مستغنى شد پيغمبر اينجا بر سبيل تعريض ميفرمايد كه سبب اين كينه نيست مگر آن توانگرى فَإِنْ يَتُوبُوا پس اگر توبه كنند از نفاق يَكُ باشد آن بازگشت خَيْراً لَهُمْ بهتر مر ايشان را وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا و اگر برگردند از توبه و مصر باشند بر نفاق يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عذاب كند خدا ايشان را عَذاباً أَلِيماً عذابى دردناك فِي الدُّنْيا در دنيا بكشتن وَ الْآخِرَةِ و در آخرت بسوختن وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ و نيست ايشان را در زمين مِنْ وَلِيٍّ هيچ دوستى و متولى امرى وَ لا نَصِيرٍ و نه يارى و مدد كارى كه عذاب از ايشان باز دارد و منقولست كه جلاس بعد از نزول اين آيه توبه كرد و از جمله مخلصان امت شد قتاده بر آنست كه سبب نزول اين آيه آن بود كه دو مرد با يكديگر خصومت كردند يكى غفارى و ديگرى جهنى از خلفاى انصار بود و غفارى بر او غلبه كرد عبد اللَّه بن ابى گفت انصروا اخاكم فو اللَّه ما مثلنا و مثل محمد الا كما يقال سمن كلبك يا كلك آن گه گفت لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل اين حديث برسول ص نقل كرده‏اند آن حضرت وى را بخواند و گفت اين سخن‏ها تو گفته سوگند خورد كه نه حقتعالى اين آيه در تكذيب و نفاق او فرستاد ابو امامه باهلى آورده كه ثعلبة بن خاطب الانصارى كه مشهور بود بزهادت و عبادت روزى بملازمت حضرت رسالت آمده از فقر و فاقه شكايت نموده التماس كرد كه آن حضرت از حقتعالى در خواهد تا او را توانگر گرداند چندانچه حضرت او را پند داد كه ويحك يا ثعلبه از اينمدعا درگذر كه عاقبت غنا در مظان خطر است و قناعت كن بآنچه دارى كه بر اندك شكر گذاردن بهتر از بسيارى كه شكر آن را بجا نيارند بخدايى كه نفس من بيد فرمان او است كه اگر خواهم كوه‏هاى طلا و نقره با من روان شود پس حقتعالى چنان كند اما مى بينم كه عاقبت فقر بخير است و عاقبت غنا در مظنه شر پس برسول خدا اقتدا كن سودمند نيفتاد روزى چند برفت و باز آمد و همان استدعا كرد و گفت يا رسول اللَّه ص من عهد كردم با خدا كه حقوق اهل استحقاق از آن ادا كنم و بآن رعايت صله رحم كنم و چون مبالغه آن بحد اطناب كشيد رسول ص فرمود كه بار خدايا ثعلبه را بر وجه دلخواه او مالى بده تير دعا بهدف اجابت رسيد حقتعالى بر اندكى گوسفند كه بآن قناعت كردى بركت كرد و وى بجهت محافظت آن نتوانست كه پنج وقت نماز را با پيغمبر ص اقتدا كند بلكه بصبح و شام اكتفاء كرد تا كار او از آن در گذشته در حوالى مدينه گوسفندان او را جاى نماند روى بباديه آورد و بجهت تعمد حال و بعد مسافت از اقامه نماز پنج گانه با رسول خدا محروم ماند و بجز روز جمعه نميتوانست كه بمدينه آيد و نماز جمعه بگذارد و بالآخره از آن وادى بالاتر رفته از نماز جمعه نيز باز ماند و اگر كسى در آنجا گذار كردى احوال مدينه از وى پرسيدى روزى رسول فرمود كه نميدانم ثعلبه را چه رسيد كه اصلا بنماز حاضر نميشود گفتند يا رسول اللَّه چندان گوسفند دارد كه در هيچ وادى نميگنجد و بجهت اين بفلان وادى رفته و مقام كرده رسول ص فرمود يا ويح ثعلبه اين را سه بار تكرار كرد چون آيه زكاة نازل شد آن را بمردى جهنى داد و يكى از بنى سليم را رفيق او ساخت و نزد ثعلبه فرستاد تا بر او خواند و زكاة از او بگيرد و در اين باب كتابتى كه متضمن شروط زكاة بود بمصحوب او بجانب وى فرستاد و با جهنى گفت كه چون از ثعلبه زكاة بگيريد نزد فلان مرد سليمى رويد كه شتر بسيار دارد و از او نيز زكاة بستانيد پس هر دو بيامدند و آيه زكاة و نامه رسول را بر ثعلبه خواندند و از او زكاة خواستند محبت مال او را بر آن داشت كه از فرمان‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏4    303    [سوره التوبة(9): آيات 70 تا 79] .....  ص : 294

چون اينحديث بر من خواند من بترسيدم بر اكثر مردمان زيرا كه كم كسى باشد كه از اين خالى باشد پس از سمرقند ببخارا آمدم و از علماء بخارا اين حديث پرسيدم آنجا نيز تشفى نشد پس بجرجان رفتم كه شهر بن حوشب آنجا بود و اينحال بر او عرض كردم مرا گفت كه از اين من هم مثل تو خايفم ببلده رى رو كه سعيد بن حبير آنجا منزويست و اين حديث را از او بپرس من برى آمدم و اين حديث را استفسار نمودم مرا بحسن بصرى حواله كرد او گفت من در اين حديث خبرى نميدانم كه مزيد تردد و خوف شود پس ببصره رفتم و حديث مذكور را بحسن بصرى رفع كردم و تردد و خوف خود را اعلام كردم گفت رحم اللَّه شهر او سعيد بن جبير بدانكه چون رسول خدا (ص) اين حديث را بيان فرمود صحابه ملول خاطر شدند و جرات نميتوانستند كرد كه از آن حضرت بپرسند بحجره فاطمه عليها سلام آمدند و گفتند يا بنت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله امروز از پدرت حديثى شنيديم كه همه از آن انديشناك شده‏ايم كرم فرما و از پدر بزرگوارت بپرس كه مراد از آن خاص است يا عام فاطمه عليه السّلام نزد آن حضرت آمد و اين حال معروض ميداشت حضرت سلمان را امر كرد تا ندا در داد كه (الصلاة جامعة) چون مردم جمع شدند بر منبر رفت و خطبه بخواند و گفت اى مردمان من شما را گفتم كه هر كه از سه خصلت دور نباشد منافقست يكى آنكه در سخن دروغ گويد دوم در امانت خيانت كند سيم وعده خلاف كند مراد من باين شما نيستيد بلكه منافقانند اما آنكه در حديث گفتم دروغگويند منافقان نزد من آمدند و گفتند ما بتو ايمان آورديم و به نبوت تو مقريم من قول ايشان را باور كردم حقتعالى درباره ايشان فرمود إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ الاية و آنچه گفتم اگر امينش كنند خيانت كند آن نماز است و شرايط آن ايشان در آن خيانت كردند حق تعالى در حق ايشان اين آيه فرستاده كه إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا و آنچه گفتم كه در وعده خلاف كنند مراد ثعلبة بن خاطب بود كه نزد من آمد و گفت يا رسول اللَّه لى غنمات و انى مولع بالساعة) من گوسفند چند دارم دعا كن تا حقتعالى بر آن بركت كند كه من حق خدا و ساير حقوقات واجبه آن را ادا كنم من دعا كردم حقتعالى او را گوسفند بسيار ارزانى فرمود چون وقت صدقه دادن شد عامل خود را باو فرستادم وى بخل ورزيد و وعده خلاف كرد حقتعالى در حق او اين آيه فرستاد كه وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ الى قوله بِما كانُوا يَكْذِبُونَ صحابه چون اين بشنيدند دلخوش شدند و مال عظيم بصدقه دادند و وجهى ديگر در تاويل حديث مذكور آنست كه ممكن است كه مراد حضرت از اين حديث آن باشد كه هر كه مرتكب اين سه خصلت شود بر وجه استحلال منافق باشد آورده‏اند كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اصحاب را بر انفاق و اعانت در تجهيز لشگر تبوك تحريص فرمود عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد و گفت يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هشت هزار درم داشتم چهار هزار درهم از براى عيالان نگاه داشتم و چهار هزار بصدقه دادم و بروايتى چهل اوقيه طلا با چهار هزار درم نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آورده رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم او را دعا كرد ببركت و گفت‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏5    57    [سوره يوسف(12): آيات 50 تا 59] .....  ص : 50

از سالهاى فراخى باشد و بجهت اين دانستم كه تو را بر خلاف عادت در ميان شب طعام ضرورت شود پس بفرمودم تا طباخان طعام مهيا ساختند ملك در تعجب فرو ماند از علم و ذكاى او (احمد بن) محمد بن عيسى از حسن بن على بن الياس از (امام ضامن على بن موسى) عليه السّلام روايت كرده كه از آن حضرت شنيدم كه ميفرمود چون سال‏هاى فراخى منقضى شد و سنوات قحط در رسيد و در زمين مصر و شام قحطى فرو گرفت اهل مصر روى بيوسف آوردند سال اول بنقودى كه داشتند غله بديشان بفروختند سال دوم بحلى و پيرايه و طلا آلات و سال سوم بغلام و كنيز سال چهارم بدواب و مواشى و سال پنجم بضياع و عقار و در سال ششم بفرزندان و در سال هفتم همه خط بندگى باو دادند پس يوسف را ملكى حاصل شد كه هيچ كس را نبود و خزينه كه كسى چنان نديده بود و چون صورت حال بر ملك عرض كرد ملك گفت همه بنده تواند و اختيار پيش تست يوسف بحضور ملك همه را آزاد كرد و اموال و اولاد و ضياع و عقار و هر چه از ايشان گرفته بود بديشان باز داد چون ملك اين احسان و كرم از او مشاهده كرد گفت (انا اشهد ان لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له و انك رسوله) و حكمت در اين آن بود كه مصريان يوسف را بوقت خريد و فروخت او بر صورت بندگى ديده بودند قدرت ازلى همه را طوق بندگى او بر گردن نهاد تا كسى را در باره او سخن بى‏ادبانه نرسد در خبر است كه يوسف در اين هفت سال هرگز طعام سيرى نخوردى تا گرسنگان را فراموش نكند و امر كرده بود كه هر روز نماز پيشين تا نماز ديگر طعام ملك بردندى ملك گفت اى يوسف چرا بر عادت معهوده هر روز طعام در مجلس حاضر نميكنى گفت تا تو نيز طعم گرسنگان بيابى و درويشان را فراموش نكنى ملك گفت نيكو گفتى آورده‏اند كه چون اثر قحط بر زمين كنعان رسيد كار بر اولاد يعقوب تنگ شد گفتند اى پدر در شهر مصر ملكى است كه همه قحط زدگان را مينوازد و كار غربا و ابناء السبيل را بدلخواه ايشان ميسازد اگر فرمايى برويم و طعامى جهت گرسنگان كنعان بياوريم يعقوب اجازت فرمود و بنيامين را كه فراق يوسف را باو تسلى دادى جهت خدمت خود باز گرفت و ده فرزند ديگر را هر يك با شترى و بضاعتى از پشم شتر رنگ كرده و كشك و پنير و امثال آن كه داشتندى روى براه آوردند و يك شتر بجهت بنيامين با بضاعت او همراه بردند وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ و آمدند برادران يوسف از كنعان بملازمت يوسف عليه السّلام فَدَخَلُوا عَلَيْهِ پس در آمدند برو و بزبان عبرى تكلم كرده رسم خدمت بجاى آوردند فَعَرَفَهُمْ پس بشناخت يوسف ايشان را در نظر اول وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ و ايشان مر او را ناشناسندگان بودند بجهت طول عهد چه بقول اصح چهل سال از واقعه ايشان بر آمده بود و وى را در كودكى رها كرده بودند و اكنون پادشاهى ديدند بر سرير پادشاهى نشسته و جامهاى ملوكانه پوشيده و تاج مرصع بانواع جواهر بر سر نهاده و طوق زرين در گردن كرده حكما گفته‏اند كه براى آن يوسف را نشناختند كه معصيت كرده بودند و معصيت ديده عاصى را تيره ميگرداند و گويند بجهت آنكه يوسف در پس پرده با ايشان سخن ميگفت پس يوسف از ايشان پرسيد كه شما چه كسانيد گفتند جماعت شبانانيم ولايت ما را قحط رسيده و آمده‏ايم تا ما را نوازشى كنى و از طعام محفوظ گردانى يوسف فرمود مبادا كه جاسوس باشيد و آمده باشيد تا از كيفيات حالات مملكت من واقف شويد و اعلام اعادى كنيد و فتنه در زمين مصر اندازيد گفتند اى ملك معاذ اللَّه ما پسران يك پدريم كه يعقوب صفى اللَّه است گفت پدر شما چند فرزند دارد گفتند دوازده پسر داشت يكى را در صغر سن گرگ بخورد و يكى را كه از مادر او حاصل شده بود پدر براى خدمت نگاه داشته و ماده تن بملازمت آمده‏ايم پس يوسف فرمود كه اينجا كسى باشد كه شما را شناسد گفتند نه مردم مصر ما را نميدانند يوسف گفت تا آن برادر ديگر نيايد صدق و كذب شما در آنچه مى‏گوييد معلوم نشود گفتند اين نوبت‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏5    150    [سوره إبراهيم(14): آيات 40 تا 52] .....  ص : 144

قال اللَّه تعالى ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ و اين قول از سعيد بن جبير و محمد بن كعب نيز مرويست و سهل ساعدى از پيغمبر (ص) نقل كرده كه مردمان روز قيامت محشور شوند بر زمين سفيد كه بهيچ رنگ ديگر مخلوط نباشد و ابن مسعود گفته كه حضرت فرمود كه زمين در آن روز تبديل شود بآتش پس همه زمين آن روز آتش باشد و بهشت در پس آن زمين باشد و عرق از سر مردمان بدهن ايشان برود وَ بَرَزُوا و ظاهر شوند مردمان از قبرهاى خود لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ براى محاسبه خداى يگانه قهر كننده توصيف حقتعالى باين دو صفت دلالت ميكند بر فرط صعوبت و شدت آن روز كقوله تعالى لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ و بينى گناهكاران يعنى مشركان را يَوْمَئِذٍ در آن روز مُقَرَّنِينَ با هم بسته و جمع كرده بحسب مشاركت در عقايد و اعمال يا قرين ساخته هر يكى را با ديوى كه موسوس او بوده فِي الْأَصْفادِ در بندها يا غلها يعنى دستها و پايهاى ايشان را باغلال بر گردنها بسته باشند يا بعضى با قرين خود باز بسته باشند بحسب مشاركت در عقايد و اعمال لقوله وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ يا كفار مقارن شيطان باشند و يا بآن چيزى باشند كه كسب كرده‏اند از عقايد زايغه و ملكات باطله سَرابِيلُهُمْ پيراهنهاى ايشان مِنْ قَطِرانٍ از قطرانست و آن روغنى باشد سياه و گويند كه صمغ ابهل است كه مى‏پزند و بر شتر گرگين طلا ميكنند تا بآن حدت جر را بسوزاند فردا بر جلود دوزخيان اندود كنند تا بحدت و شدت و چسبندگى آن و فتن رايحه و سرعت اشتعال آتش بآن معذب گردند و گفته‏اند كه تفاوت ميان قطران دوزخ و قطران دنيا مانند تفاوتست ميان آتش دوزخ و آتش دنيا وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ و فرو گيرد و بپوشد رويهاى ايشان را آتش يعنى در آن پيچد و روى‏هاى ايشان را كه محل مشاعر و حواس ايشانست و آن را در تدابير امور آخرت كار نفرموده باشند بسوزانند هم چنان كه بر افئده ايشان مطلع شوند بجهت آنكه فارغ بوده باشند از معرفت و مملو بجهالات و نظير اينست أَ فَمَنْ يَتَّقِي بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ و قوله يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ لِيَجْزِيَ اللَّهُ متعلق است به برزوا يعنى بيرون ايند از قبرها تا جزاى دهد خداى و يا متعلق است بفعل محذوف اى يفعل بهم ذلك ليجزى يعنى بآنها اين عمل كند تا جزا دهد كُلَّ نَفْسٍ هر تنى را ما كَسَبَتْ جزاى آنچه كسب كرده است إِنَّ اللَّهَ بدرستى كه خداى تعالى سَرِيعُ الْحِسابِ زود حسابست مر بندگان را زيرا كه حساب يكى او را از حساب ديگرى باز نميدارد هذا اين قرآن يا آنچه در اين سوره است از مواعظ بَلاغٌ لِلنَّاسِ كفايتست مردمان را تا پند داده شوند بآن وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ و تا بيم كرده شوند بدان معطوف عليه اين مقدار است اى لينصحوا و لينذروا وَ لِيَعْلَمُوا و تا بدانند بتامل در دلايل قدرت كه در او مذكور است أَنَّما هُوَ آنكه او است إِلهٌ واحِدٌ خداى يگانه وَ لِيَذَّكَّرَ و هر آينه بايد كه پند گيرند أُولُوا الْأَلْبابِ خداوندان خرد و باز ايستند از مناهى و قيام كنند باوامر الهى حقتعالى باين بلاغ سه فايده ذكر كرده و آن غايت حكمت است در انزال كتب يكى تكميل رسل مردمان را دوم استكمال ايشان بقوة نظريه كه منتهاى كمال آن توحيد است سوم استصلاح قوت عمليه كه آن تدرع است بلباس تقوى (جعلنا اللَّه من الفائزين بها) الجزء الرابع عشر من الاجزاء الثلاثين‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏5    156    [سوره الحجر(15): آيات 10 تا 19] .....  ص : 153

اهل شرك و كفر و عناد ميفرمايد وَ لَقَدْ جَعَلْنا و بدرستى كه ما آفريديم و پيدا كرديم فِي السَّماءِ بُرُوجاً در آسمان‏ها برجهاى دوازده‏گانه بهيئات و صفات و خواص مختلفه كه منازل شمس و قمرند چنانچه رصد دالست بر آن وَ زَيَّنَّاها و آراستيم آن را بصورتها يا آسمان را مزين ساختيم به نيرين و ساير كواكب لِلنَّاظِرِينَ براى نگرندگان كه بعبرت در آن نگرند و بر آن بقدرت مبدع و وحدانيت صانع آن استدلال كنند وَ حَفِظْناها و نگه داشتيم آسمان را مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ از هر ديوى رانده شده از رحمت تا نتوانند بر آن صعود كنند و بر احوال اخبار علويه مطلع شوند إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ استثنا است از مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ يعنى مگر كسى كه بر آسمان رود و به دزدد و بربايد سخنى مسموع باين وجه كه بجهة مناسبت ميان او و ملائكه در جوهر سخنى را از ايشان بشنود و يا باستدلال از اوضاع كواكب و حركات آن چيزى معلوم كند فَأَتْبَعَهُ پس از پى درآيد او را و بدو رسد و بسوزدش شِهابٌ مُبِينٌ ستاره روشن و درخشان مر بينندگان را نزد اكثر استثنا منقطع است يعنى لكن هر ديوى كه بآسمان رسيده سخن ملائكه را بربايد شهاب ثاقب باو رسيده بسوزاند وى را و شهاب شعله نار ساطعه است و گاه است اطلاق آن بر كواكب ميكنند بجهت شرك براقت بينهما از ابن عباس منقولست كه از زمان آدم (ع) تا وقت عيسى ع ديوان بر آسمان ميرفتند و از ملائكه اخبار لوح محفوظ درس ميكردند سخنان مير بودند و بزمين آمده با دوستان خود از كاهتان ميگفتند چون روح اللَّه متولد شد ايشان را از سه آسمان منع كردند و چون ولادت با سعادت خاتم الانبياء (ص) دست داد از همه آسمانها ممنوع گشتند و بجهة رجم ايشان شهب ثاقبه مقرر شده ابواب كهانت بالكلية مسدود گشت و چون هر ديوى بآسمان ميرفت شهاب ثاقب بر او ريزان ميشد در اين باب مضطر شدند و نزد ابليس مجتمع شده اين حال با وى طرح كردند گفت در زمين حادثه واقع شده برويد و در اقطار عالم منتشر شده خبرى بگيريد چون ديوان در زمين پراكنده شده تفحص ميكردند تا مكه معظمه رسيدند رسول (ص) را ديدند كه قرآن ميخواند دانستند كه بجهت اينست ممنوع شده‏اند از صعود بر آسمان و از حسن نقلست كه شهاب ايشان را ميسوزاند و هلاك ميكند و از ابن عباس نقلست كه ايشان را نميسوزد بلكه عضوى از اعضاى ايشان را فاسد ميكند بعضى را مخيل ميگرداند تا مثل غول بيابان ميشود وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها و زمين را باز كشيديم بر روى آب از زير خانه كعبه وَ أَلْقَيْنا و در افكنديم و پيدا كرديم فِيها رَواسِيَ در زمين كوه‏هاى بر افراخته پا بر جاى وَ أَنْبَتْنا فِيها و رويانيديم در زمين مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ از هر چيزى سنجيده بميزان حكمت يعنى مقدر بمقدار معين بر وجهى كه مقتضاى مشيت بى‏علت است يا موزون بمعنى مستحسن است و منه كلام موزون يعنى برويانيديم از زمين چيزهاى نيكو مشتمل بر منافع كليه از اشجار و مزروعات و امثال آن و يا مراد هر چيزيست كه بوزن در آرند و بپيماونند از انواع حبوب و ساير اطعمه و غير آن از موزونات و ذكر مكيل نكرد بجهت آنكه وزن اعم از كيلست و شامل وزن طلا و نقره و امثال آن‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏5    362    [سوره الكهف(18): آيات 80 تا 89] .....  ص : 360

وَ أَمَّا الْغُلامُ اما پسر كشته گشته فَكانَ أَبَواهُ پس بودند پدر و مادر او مُؤْمِنَيْنِ گرويدگان فَخَشِينا پس ترسيديم يعنى بجهت الهام خداى كراهت داريم يا دانسته‏ايم و از ابن عباس مرويست كه خوف خضر بجهت اعلام حق تعالى بود باو أَنْ يُرْهِقَهُما آنكه در رساند بديشان طُغْياناً سركشى و ناپاكى وَ كُفْراً و كفران نعمت يعنى با فسق و كفر او در سازند بجهت مهربانى كه والدين را بر ولد هست و آن در ساختن موجب كفر و طغيان ايشان گردد فَأَرَدْنا پس خواستيم ما أَنْ يُبْدِلَهُما آنكه بدلى دهد ايشان را رَبُّهُما پروردگار ايشان خَيْراً مِنْهُ فرزندى بهتر از او زَكاةً از روى طهارت و پاكيزگى يعنى از لوث گناه و شوب اخلاق رديه مزكى مانند وَ أَقْرَبَ رُحْماً و نزديكتر از روى بخشايش و مهربانى بر پدر و مادر از ابن عباس مرويست كه حقتعالى بعوض آن پسر ايشان را دخترى داد و پيغمبرى او را بعقد خود در آورده هفتاد پيغمبر از نسل او پديد آمد و اين قول از ابى عبد اللَّه (ع) نيز مروى است و قتاده گفته كه چون پسر در وجود آمد پدر و مادرش خرم شدند و چون او را بكشتند دلتنگ شدند و اگر بماندى ايشان را هلاك كردى پس بنده بايد كه بقضاى خدا راضى شود كه آنچه قضا كند بهتر باشد و اگر چه بنده از آن كاره باشد و بدانكه حكمت در امر حقتعالى بقتل غلام با آنكه قادر بود بر ازاله حياة وى بموت يا بجهت آن بود كه مصلحت الهى در آن بود كه پدر و مادر بر ايمان ثابت و راسخ نشوند مگر بقتل پسر خود و يا آنكه قتل موجب اعواض كثيره مقبوله شود وَ أَمَّا الْجِدارُ و اما آن ديوار كه راست كردم فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ پس هست براى دو كودك يتيم نام يكى اصرم و ديگرى صريم و ايشان هستند فِي الْمَدِينَةِ در شهر مذكور وَ كانَ تَحْتَهُ و هست در زير ديوار كَنْزٌ لَهُما گنجى براى ايشان و اگر ديوار بيفتادى آن گنج ظاهر شدى و مردمان برداشتندى وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً و بود پدر ايشان مردى شايسته نام او كاشح و گفته‏اند ميان ايشان و پدر صالح ايشان هفت پدر ديگر بود و حقتعالى بجهت صلاح آن پدر محافظة آن گنج فرمود فَأَرادَ رَبُّكَ پس خواست آفريدگار تو أَنْ يَبْلُغا آنكه برسند يتيمان أَشُدَّهُما بحد قوت و كمال و رشد خود وَ يَسْتَخْرِجا و بيرون آورند كَنزَهُما گنج خود را از زير ديوار رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ بجهت بخشش از پروردگار تو يا در حالتى كه مرحوم‏اند از نزد او و گويند اين متعلق است بفعل محذوف اى (ما فعلت رحمة من ربك) و ميتواند بود كه اسناد اراده اولا بنفس خود بجهت آن باشد كه او مباشر تعييب بوده و ثانيا بخدا و بنفس خود بجهت تبديل اهلاك غلام و ايجاد حقتعالى بدل او را و ثالثا بخدا زيرا كه او را مدخلى نبود در بلوغ هر دو غلام و يا بجهة اختلاف حال عارف در التفات بوسايط وَ ما فَعَلْتُهُ و نكردم آنچه ديدى عَنْ أَمْرِي از راى خود بلكه بفرمان حقتعالى بوده و بدانكه علما را در كنز مذكور اختلاف است ابو ذر از رسول (ص) روايت كرده آن صحيفه‏هاى طلا و نقره بود و قتاده و عكرمه بر اينند و بروايت ابن عباس و سعيد بن جبير صحيفه بود از علوم هاديه و از صادق (ع) مرويست كه لوحى بود از زبرجد و در آنجا نوشته كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏5    439    [سوره مريم(19): آيات 80 تا 89] .....  ص : 435

بخدا سوگند كه ايشان را حشر نكنند بر قدم‏هاى ايشان يعنى پياده بلكه محشور شوند بر بالاى شتران كه پالانهاى آنها از زر باشد و بر اسبهاى نجيب كه زينهاى آنها از ياقوت بود و آن چنان ايشان را ببهشت در آرند و اگر خواهند طيران كرده بر موضع خود نشينند و صالح بن محمد نيز از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه من از رسول خدا (ص) پرسيدم كه يا رسول اللَّه وفد خدا چگونه باشد و بچه كيفيت ببهشت روند فرمود كه يا على چون مؤمنان از نزد خدا باز گردند يعنى از موقف حساب او سبحانه فرشتگان باستقبال ايشان بيايند با اشترانى كه پالانهاى ايشان از زر باشد و مهارها از زبرجد بر هر يكى حله‏ها افكنده كه قيمت هر يك از آن از قيمت همه دنيا بيشتر باشد و هر مؤمنى حله از آن بپوشد و بر مركبى نشيند و مركبان رو ببهشت آرند چون بدر بهشت رسند رضوان با تابعان خود روى باستقبال ايشان آورند و گويند سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ و ابن عباس فرموده كه (يؤتون بنوق لم ير مثلها و عليها رحال الذهب و ازمتها الزبرجد فيركبون عليها حتى يضربوا باب الجنة) ناقه‏ها بيارند كه هيچ كس مثل آنها نديده باشد و پالانهاى آن از طلا و مهارهاى آن از زبرجد باشد و مؤمنان را بر آن سوار كنند تا بدر بهشت رسند و درهاى بهشت را بزنند و خدمه بهشت در گشوده ايشان را بتكريم و اجلال تمام ببهشت در آرند و بر مواضع خودشان نشانند امام قريشى آورده كه بعضى بر نجايب طاعات و عبادات سوار باشند و برخى بر مراكب هم عليا كه مقاصد ايشان قرب جوار حقتعالى باشد جماعت اولى بهشت جويانند ايشان را به روضه جنان برند و طايفه ثانيه خدا طلبانند ايشان را بقرب الرحمن خوانند چه فرق بسيار است ميان طالب جنان و طالب رحمن و در كشف الاسرار مذكور است كه ممشاد دينورى قدس سره در نزع بود و درويشى در پيش وى ايستاده بود و دعا ميكرد كه خدايا بر او رحمت نماى و بهشت او را كرامت فرماى ممشاد بانك بر وى زد كه اى غافل سى سالست كه بهشت را با شرف و غرف و حور و قصور بر من جلوه ميكنند و من گوشه چشم همت بر او نيفكنده‏ام اكنون كه بدرگاه قرب ميروم از براى من بهشت ميطلبى و ببايد دانست كه اختيار ذكر رحمن در اينسوره در مواضع مذكوره بجهة آنست كه سوق كلام در آن از براى تعداد نعم احسان او سبحانه و شرح حال شاكران آن نعم و بيان مآل ناسپاسان آن و بعد از ذكر احوال اهل ايمان در آن جهان تبيين كيفيت حالات كافران و طاغيان ميفرمايد بقوله وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ و برانيم كافران را إِلى‏ جَهَنَّمَ بسوى دوزخ چنانچه بهايم را رانند وِرْداً در حالتى كه تشنگان باشند مانند شتران تشنه كه بآب وارد شوند و حقيقة ورد مسير جماعت است باب و تسميه عطاش بآن بجهت آنست كه هيچكس به آب وارد نميشود مگر بجهت عطش يا آنكه هم چنان كه دواب كه بآب وارد ميشوند ايشان بدوزخ وارد شوند از ابن عباس و حسن و قتاده روايت است كه ايشان را پياده و تشنه به دوزخ برانند و ابى مسلم گفته كه ورد بمعنى نصيب است يعنى كفار نصيب دوزخند هم چنان كه اهل ايمان كه نصيب جنتند و بدانكه ناصب يوم نحشر مضمر است و تقدير اينست كه (يوم نحشر و نسوق نفعل بالفريقين ما لا يحيط به الوصف و يا اذكر يوم نحشر) و ميتواند بود كه منصوب باشد بقوله لا يَمْلِكُونَ و ضمير در آن راجعست بجميع عباد كه مدلول عليه است بذكر متقين و مجرمين يعنى در روزى كه حشر كنند متقيان را و سوق نمايند مجرمان را مالك نباشند و نتوانند هيچكدام از ايشان الشَّفاعَةَ درخواست هيچ مستشفعى و بنا بر آنكه ناصب ظرف مذكور را لا يملكون باشد اينكلام مستانف خواهد بود و معنى اينكه هيچ كس از مردمان مالك شفاعت نميتواند شد إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ مگر كسى كه فرا گرفته باشد عِنْدَ الرَّحْمنِ نزد خداى تعالى عَهْداً پيمانى براى شفاعت كه آن ايمان و عمل صالح است و تبرى بحول و قوه غير خدا چه اهليت شفاعت از براى عصاة موقوفست بآن يا آنكه مراد از آن اذن او سبحانه باشد در باب شفاعت يعنى كسى نتواند كه شفيع شخصى‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏6    138    [سوره الحج(22): آيات 20 تا 29] .....  ص : 136

اگر گرزى از آن گرزها در زمين دنيا نهند و همه آدميان و پريان بر آن جمع شوند و خواهند كه آن را بردارند برنتوانند داشت راوى اينحديث ابى سعيد خدرى است و عذاب موصوف براى يكى از آن خصمين باشد كه كافرند پس در حق خصم ديگر كه اهل ايمان‏اند ميفرمايد كه إِنَّ اللَّهَ بتحقيق كه خداى يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا داخل گرداند آنان را كه گرويده‏اند بخدا و رسول وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و كردند عملهاى شايسته جَنَّاتٍ تَجْرِي در بوستان‏هايى كه ميرود مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ از زير آنها اشجار يا مساكن و قصور آن جويهاى آب تغيير اسلوب در اين آيه نسبت بآيه سابقه كه درباره كفار است و اسناد ادخال بخدا و تاكيد آن بآن بجهة احماد حال ايمانست و تعظيم‏شان ايشان يُحَلَّوْنَ فِيها آراسته گردانيده و زيور و پيراسته بسته شوند در آن بهشتها مِنْ أَساوِرَ از دستون‏ها اين صفت مفعول مطلق محذوف است اى تحلية حاصلا من اساور و آن جمع اسوره است كه جمع سوار و قوله مِنْ ذَهَبٍ بيان جنس اساور است يعنى از دستورانها كه از طلا باشد وَ لُؤْلُؤاً عطف است بر اساور نه بر ذهب زيرا كه معهود نيست كه سوار از لؤلو باشد مگر در صورتى كه مراد اساور مرصعه باشد يعنى زيور بسته شوند از مرواريد يا دستوانها از طلا كه مرواريد در آن نشانده باشند و عاصم لؤلؤ بنصب ميخواند معطوف بر محل من اساور يا باضمار فعل اى و يؤتون لؤلؤ يعنى داده شوند مرواريد تابان را و خود را محلى و مزين گرداند وَ لِباسُهُمْ فِيها و جامه كه پوشند ايشان در بهشت حَرِيرٌ ابريشم خالص است تغيير اسلوب كلام بجهة دلالتست بر آنكه حرير ثياب معتاد ايشانست و يا بجهة محافظة هيئة فواصل و در حديث آمده كه هر كه در دنيا حرير پوشد در آخرت نپوشد مراد مردان امتند كه لباس حرير بر ايشان حرامست و طلا هم مثل اينست و چون حق سبحانه ابريشم و طلا را برجال امت حرامكرده پس در اين آيه بجهة تسليه ايشان بر صبر اجتناب از آن و تشويق ايشان در امر آخرت اخبار فرمود كه حلى و لباس ايشان در آخرت طلا و ابريشمست وَ هُدُوا و راه نموده شوند مؤمنان إِلَى الطَّيِّبِ بچيزى طيب و پاكيزه مِنَ الْقَوْلِ از گفتار يعنى خداى تعالى در آخرت ايشان را بكلمه طيبه راه‏نمونى نمايد و آن چنان باشد كه نظر ايشان در بهشت افتد گويند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا و چون ببهشت درآيند بر زبان رانند كه‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏6    153    [سوره الحج(22): آيات 30 تا 39] .....  ص : 148

بلكه همان را هدى كن و در روايت آمده كه حضرت رسالت (ص) يك سال صد شتر نجيب را اهدا نمود كه در ميان آن شتر نرى بود در غايت نجابت كه حلقه طلا در بينى او كشيده بودند و ابن عمر شتران را محلل ميساخت بحلل مصرى و در مكه و منى ذبح ميكرد و بآن حلل كه بر آن بود تصدق ميكرد و نزد حسن مراد جميع شعاير دين اسلام است و احكام و حدود آن و تعظيم آن الزام نمودنست بهمه او امر و نواهى آن و مصداق قول ثانيست اينكه بعد از اين ميفرمايد لَكُمْ فِيها مر شما راست در شتران مَنافِعُ منفعتها از شير و پشم و موى و سوارى و حمل زاد و ساير اسباب بر آن إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا وقتى نام برده كه آن زمان نحر است يا تا قيامت اين اخذ منافع شما را جايز است و منسوخ نخواهد گشت يا از آن منتفع شوند تا حين مردن آنها ثُمَّ مَحِلُّها پس جاى نحر آن منتهى است إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ بخانه آزاد از غرق يا از تسلط جبابره يا خانه قديم يا بزرگوار مراد خانه كعبه است و وجه تسميه آن انفا سمت ذكر يافت از ابن عباس مرويست كه اخذ منافع از بدن قبل از آنست كه نام هدى بر او اطلاق كنند و اشعار يا تقليد كنند يعنى كوهان وى شكافند و يا نعلى كه در آن نماز گذارده باشند در گردن آن آويزند و فقهاى ما متفق‏اند بر جواز اخذ منافع مذكوره از آن و اگر چه بعد از اشعار يا تقليد باشد وقتى كه ضررى بآن و ولد آن نرسد و اين را از امام محمد باقر (ع) نقلكرده‏اند و محل نحر بدن در مكه است به حزوره اگر هدى براى عمره باشد و در منى اگر براى حج بود پس مراد نحر است در حرم كه آن در حكم بيت است زيرا كه حريم بيت است و در مجمع البيان آورده كه كسانى كه شعاير را بهدى تفسير كرده‏اند مراد بمنافع ركوب ظهور و شرب البان آنست و اين مرويست از ابى جعفر (ع) و عطاء ابن ابى رياح و شافعى بر اينند و بنا بر اين اجل مسمى زمان نحر است و مجاهد و قتاده و ضحاك بر آنند كه مراد بمنافع نسل آن و ركوب طهر و اصواف دوابا انست تا محلى كه نام هدى بر او واقع شود و بعد از آن منافع آن منقطعست و اين موافق قول ابن عباس است چنان كه گذشت و قول اول اصح است زيرا كه قبل از اطلاق هدى بر آن آن را شعاير نميگويند و اما كسانى كه گفته‏اند كه شعاير مناسك حج است پس مراد بمنافع تجارتست و باجل مسمى زمان عود از مكه و آنها كه شعاير را بدين اسلام تفسير مى كنند مراد ايشان بمنافع اجر و ثوابست و باجل مسمى قيامت و مراد بمحلهاى الى البيت العتيق كعبه است مطلقا نزد بعضى و همه حرم نزد جمعى ديگر و اصحاب ما بر آنند كه اگر هدى براى حج است محل آن منى است و اگر براى عمره مفردة خروره چنان كه گذشت و اگر شعاير مناسك حج است پس مراد بمحل محل حج و عمره است كه آن طواف بيت عتيقست و منتهاى آن چه تحلل واقع شود بطواف و طواف مختص بيت است و اگر مراد بشعاير همه دينست پس محتمل آنست كه معنى اين باشد كه محل آن عباداتيست كه مختص است باحرام بيت عتيق و آن حج و عمره است در قصد بآن و صلواة است در توجه بآن و يا معنى آن كه جارى گردانيد عبادت را بر وفق مراد رب بيت عتيق و اين بعيد است جدا و در انوار گفته كه ثم براى تراخى است در وقت و ميتواند بود كه مراد تراخى در رتبه باشد يعنى مر شما راست در انعام منافع دنيويه تا وقت نحر و بعد از آن منافع دينيه كه اعظم از آنست وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ و مر هر گروهى را كه از اهل اديان كه وقت نحر و بعد از آن منافع دينيه كه اعظم از آنست وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ و مر هر گروهى را كه از اهل اديان كه پيش از شما بودند جَعَلْنا مَنْسَكاً گردانيديم محل عبادتى كه ذبح كنند در آن از براى تقرب بما يا قربانى را كه حلال بود مر ايشان را ذبح آن كردن‏

تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين    ج‏6    199    [سوره المؤمنون(23): آيات 10 تا 19] .....  ص : 197

يعنى هيچ كس از شما نباشد مگر كه او را دو منزل باشد يكى در بهشت و يكى در دوزخ پس اگر بميرد و در دوزخ در آيد بجهت عصيان اهل بهشت منزل او را بميراث گيرند در روضه جنان و در زاد المسير آورده كه بهشت را بنظر كفار درآورند و مقامهاى ايشان را كه اگر ايمان آوردندى نام زد ايشان بودى به ايشان نمايند و در مشاهده ايشان آن را باهل بهشت دهند تا حسرت ايشان زياده گردد هُمْ و ايشان كه وارثان فردوس‏اند فِيها خالِدُونَ در آن جاويد مانندگانند كه هرگز از آن موضع نزه و كرامت بيرون نيايند بدانكه فردوس اسم روضه‏ايست از روضات جنت كه اعلاى طبقات آنست ماخوذ از كرم مفردس اى مغرس و تانيت ضمير باعتبار اينست و در روايت آمده كه حقتعالى فردوس را بنا كرد خشتى از طلا و خشتى از نقره و خلال آن خشتهاى بجاى گل مشك ازفر نهاد و در روايت ديگر آمده كه خشتى از آن از طلا بنا نهادند و خشتى از نقره و خشتى از مشك و فواكه لذيذه و رياحين طيبه را در آنجا غرس فرموده و چون حق سبحانه بيان نعمت جنت نمود براى اهل ايمان تنبيه ايشان كرد بر اعظم نعمت دنيويه كه ايجاد ايشان است بر احسن وجه و فرمود كه وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ و بدرستى كه آفريديم آدم را مِنْ سُلالَةٍ از خلاصه و نقاوه بيرون كشيده شده مِنْ طِينٍ از گل اين جار مجرور متعلق است بمحذوفى كه صفت سلالة است اى حاصله من طين يا آنكه من بيانيه است و يا متعلق است بسلاله بجهة آنكه در معنى مسلوله است پس من از براى ابتدائيه باشد هم چنان كه اولى و مراد بالانسان ابو البشر (ع) است كه آدم صفى است كه مخلوقشده از صغوه و خلاصه مسلول و بيرون كشيده شده از طين و يا مراد جنس است زيرا كه همه آدميان مخلوق شده‏اند از سلالاتى كه بعد از ادوار نطف شده‏اند چه نطف از نباتات حاصل شده‏اند بى‏واسطه چون حنطه يا بواسطه چون لحوم و نباتات از اجزاى ارضيه‏اند كما قال منها خلقناكم و گويند مراد بطين آدم است زيرا كه وى از آن مخلوق گشته و سلالة نطفه او يعنى بيافريديم آدميان را از منى كه بيرون آمد از گل كه آدم است على الخاتم و عليه السلام ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً در كلام مضاف محذوف است اى ثم جعلنا نسله يعنى گردانيديم نسل آدم را از نطفه مراد آنست كه آفريديم ذريه او را از آب منى و بنا بر تفسير ثانى معنى آنست كه گردانيديم سلاله را بنطفه و بنا بر اين تذكير ضمير بر تاويل جوهر است يا مسلول يا ماء و قوله فِي قَرارٍ مَكِينٍ متعلق است به محذوف اى نطفة مستقرة فى قرار مكين و قرار بمعنى مستقر است كقوله جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً اى مستقرا يعنى نطفه قرار گرفت در قرارگاه استوار كه رحم است و وصف محل كه مستقر است بمكانت كه محل است يا آنكه حقيقت صفت نطفه است كه حال است و مستقر در رحم بجهت مبالغه است هم چنان كه تغيير مستقر بقرار كقولك طريق ساير و ميتواند بود كه وصف رحم بمكانت بر حقيقت خود باشد چه رحم فى نفسها ممكنست و محروز و محفوظ از ضعف ماسكه و فتور حفظ حاصل كه حق سبحانه ميفرمايد كه ما نطفه را در رحم جاى داديم و تا چهل روز آنجا سفيد نگاه داشتيم ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ پس قرار داديم آن نطفه سفيد را عَلَقَةً پاره خون سرخ بسته چهل روز ديگر فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ پس ساختيم آن خون بسته را مُضْغَةً آن مقدار گوشتى كه به يك بار بخايند چهل روز ديگر فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ پس گردانيديم آن گوشت را عِظاماً استخوان بآنكه محكم گردانيديم آن را بعد از سه اربعين فَكَسَوْنَا الْعِظامَ پس پوشانيديم آن استخوان را لَحْماً گوشتى يعنى گوشتى كه از آن مضغه باقى مانده بود بر آن پوشانيديم يا آنكه گوشتى مجدد بر آن استخوان برويانيديم بعد از رستن عروق و اعصاب و اوتار و عضلات بر آن و در انوار آورده كه اختلاف عواطف بجهت تفاوت استحالاتست و جمع عظام و توحيد غير آن بجهة اخلاف استحاله آنست در هيئت و صلابت نسبت باستحالات ديگر ابو بكر و ابن عامر بتوحيد خوانده در هر دو جا بجهت اكتفاء باسم جنس از جمع ثُمَّ أَنْشَأْناهُ پس بيافريديم او را خَلْقاً آخَرَ آفريدنى ديگر

 

منبع خبر: aligold
  ۶ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۷:۳۲:۳۹ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد