طلا در ترجمه الميزان 2

طلا در ترجمه الميزان 2
خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، هم چنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر ...

ترجمه الميزان    ج‏9    522    چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات .....  ص : 522

خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، هم چنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى‏

ترجمه الميزان    ج‏10    176    وجوهى كه در معناى: ننجيك ببدنك گفته شده و بيان اينكه علت انتساب نجات به بدن فرعون، اتحاد شديد بين نفس و بدن است .....  ص : 175

و چه بسا بعضى از مفسرين كه گفته‏اند: منظور از بدن در اين جمله" زره" است، چون فرعون زرهى از طلا داشت كه همه وى را به آن علامت مى‏شناختند، و خداى تعالى فرعون را با آن زره به بالاى آب آورد تا براى آيندگان آيت و عبرت باشد. و چه بسا كه بعضى گفته باشند: تعبير به" تنجية" از باب استهزاء به فرعون بوده است.

ترجمه الميزان    ج‏10    312    پندارهاى جاهلانه عوام الناس در باره انبياء(ع) و توقعات نابجايشان از آنان .....  ص : 312

 (1) ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا وقتى كه از زمين چشمه‏اى برايمان بجوشانى، و يا باغى از خرما و انگور داشته باشى كه در بين آنها نهرها جارى باشد، و تو آن نهرها را از اين سو و آن سو جارى كنى، و يا آن طور كه مى‏پندارى با آسمان رابطه دارى قطعاتى از آسمان را بر سر ما بيفكنى، و يا خدا و ملائكه را رو در روى ما حاضر كنى، و يا خانه‏اى از طلا داشته باشى، و يا به طرف آسمان بالا بروى، و ما هرگز به افسون تو ايمان نمى‏آوريم تا كتابى بر ما نازل كنى كه خود، آن را بخوانيم. بگو سبحان اللَّه، مگر من به جز بشرى كه به رسالت مبعوث شده، چيز ديگرى هستم." سوره اسراء، آيات 90- 93"

ترجمه الميزان    ج‏11    326    بحث روايتى روايتى در شرح داستان يوسف(عليه السلام) و برادران در مصر .....  ص : 324

مؤلف: در بعضى روايات ديگر آمده كه قدحى از طلا بوده كه يوسف با آن گندم را پيمانه مى‏كرد.

ترجمه الميزان    ج‏11    329    چند روايت در مورد انتساب سرقت به يوسف(عليه السلام) در سخن برادران او: فقد سرق أخ له من قبل .....  ص : 328

روايت كرده كه در ذيل جمله" إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ" فرموده: يوسف در كودكى بتى را كه از طلا و نقره ساخته شده بود و مال جد مادريش بود دزديده و آن را شكسته و در راه انداخته بود، و برادران او را در اين عمل سرزنش كردند، (اين بود سابقه دزدى يوسف نزد برادران).

ترجمه الميزان    ج‏11    361    3 - داستان يوسف از نظر تورات .....  ص : 356

تورات سپس مطالبى مى‏گويد كه خلاصه‏اش اين است: فرعون از گفتار يوسف خوشش آمد، و از تعبيرى كه كرد تعجب نموده او را احترام كرد، و امارت و حكومت مملكت را در جميع شؤون به او سپرد، و مهر و نگين خود را هم بعنوان خلعت به او داد، و جامه‏اى از كتان نازك در تنش كرده طوقى از طلا به گردنش آويخت و بر مركب اختصاصى خود سوارش نمود، و مناديان در پيشاپيش مركبش به حركت درآمده فرياد مى‏زدند: ركوع كنيد (تعظيم) پس از آن يوسف مشغول تدبير امور در سالهاى فراخى و سالهاى قحطى شده مملكت را به بهترين وجهى اداره نمود.

ترجمه الميزان    ج‏11    363    3 - داستان يوسف از نظر تورات .....  ص : 356

همين كه از شهر بيرون شدند، هنوز دور نشده بودند كه وكيل يوسف از عقب رسيد و گفت: عجب مردم بدى هستيد، اين همه به شما احسان كرديم، شما در عوض طاس مولايم را كه با آن آب مى‏آشامد و فال مى‏زند دزديديد. فرزندان يعقوب از شنيدن اين سخن دچار بهت شدند و گفتند: حاشا بر ما از اينگونه اعمال، ما همانها هستيم كه وقتى بهاى گندم بار نخستين را در كنعان داخل خرجينهاى خود ديديم دوباره برايتان آورديم، آن وقت چطور ممكن است از خانه مولاى تو طلا و يا نقره بدزديم؟ اين ما و اين بارهاى ما، از بار هر كه درآورديد او را بكشيد، و خود ما همگى غلام و برده سيد و مولاى تو خواهيم بود.

ترجمه الميزان    ج‏11    369    3 - خوابهاى راست .....  ص : 369

خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى‏شود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقه‏اى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينه‏اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود.

ترجمه الميزان    ج‏11    453    رواياتى در بيان مراد از: إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم... .....  ص : 452

و شيخ در امالى به سند خود از انس بن مالك روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) مردى را نزد يكى از فراعنه عرب فرستاد تا او را بسوى خداى عز و جل دعوت كند، مرد دعوت خود را كرد، فرعون نامبرده پرسيد: بگو ببينم اين خدايى كه مرا بسويش مى‏خوانى آيا از نقره است يا از طلا يا از آهن؟ مرد نزد رسول خدا (ص) برگشته گفته او را نقل كرد، حضرت فرمود: برگرد و دعوت خود را مجددا برسان. عرض كرد يا رسول اللَّه او از پذيرفتن دعوتم سركشى كرد. فرمود: (به تو مى‏گويم) برگرد. مرد برگشته و او را بدين توحيد دعوت نمود، او هم همان پاسخ اولى را داد، در همين بين قطعه ابرى در آسمان غرش كرده صاعقه‏اى بر سر او انداخت و كاسه سرش را برد و او را هلاك كرد، آن گاه اين آيه نازل شد:

ترجمه الميزان    ج‏11    460    معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال .....  ص : 458

" وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ"- كلمه" من" در" مما" نشويه است، و مقصود از" مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ" انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ريخته‏گرى است، كه از آنها زينت آلات و اثاث زندگى مى‏سازند. و معنايش اين است كه تنها كف از سيل ناشى نمى‏شود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مى‏دمند تا از آن (طلا و نقره) زينت و يا از آن (آهن و مس و غيره) اثاث زندگى درست كنند، كفى پديد مى‏آيد مانند كف سيل، و همچون آن بر روى ماده مذاب مى‏چرخد و بالا مى‏آيد.

ترجمه الميزان    ج‏11    460    معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال .....  ص : 458

" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ"- يعنى خدا اين چنين حق و باطل را اثبات و مشخص مى‏كند، همانطور كه كف را از سيل و از طلا و نقره و مس جدا مى‏سازد.

ترجمه الميزان    ج‏12    128    وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمان‏ها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) .....  ص : 128

بعضى گفته‏اند: آن روز زمين نقره و آسمان طلا مى‏شود.

ترجمه الميزان    ج‏12    128    وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمان‏ها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) .....  ص : 128

چه بسا تعبير كرده‏اند كه زمين مانند نقره پاك و آسمان مانند طلا درخشان مى‏شود.

ترجمه الميزان    ج‏12    129    وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمان‏ها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) .....  ص : 128

دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مى‏كند اين معنا را مى‏رساند كه اين مساله در عظمت به مثابه‏اى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكر كنيم- مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلا مى‏شود و يا بلنديها و پستى‏هاى زمين يكسان گردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكرده‏ايم.

ترجمه الميزان    ج‏12    133    بحث روايتى(رواياتى در باره تبديل زمين در قيامت در ذيل آيه: يوم تبدل الأرض غير الأرض... .....  ص : 132

باز در همان كتابست كه ابن ابى الدنيا در كتاب" صفة الجنة" و ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب نقل كرده‏اند كه در ذيل آيه" تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ" فرموده است: زمينى از نقره و آسمانى از طلا.

ترجمه الميزان    ج‏12    203    معناى موزون و مراد از جمله: أنبتنا فيها من كل شي‏ء موزون .....  ص : 203

و از آنجايى كه اعتبارات مذكور وزن، مختلف است بعضى گفته‏اند" مقصود از كلمه" موزون" در آيه مورد بحث اين است كه ما از زمين سنجيدنيهايى چون معدنيها، از قبيل طلا و نقره و ساير فلزات را بيرون كرديم". و بعضى ديگر گفته‏اند" مراد از آن اين است كه ما نباتات كه هر نوعش نظامى بديع و موزون مخصوص به خود دارد بيرون آورديم". بعضى ديگر گفته‏اند" مقصود اين است كه در زمين هر امر مقدر و معلومى خلق كرده است".

ترجمه الميزان    ج‏12    217    بحث روايتى(رواياتى در باره استراق سمع شياطين و رجم آنها با نجوم و در ذيل آيه: إن من شي‏ء إلا عندنا خزائنه و...) .....  ص : 216

و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از حضرت باقر (ع) در ذيل جمله" وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مَوْزُونٍ" چنين آورده: خداى تعالى در كوه‏ها طلا و نقره و گوهر و مس و روى و آهن و قلع و سرمه و زرنيخ و نظائر آن را قرار داده كه جز با وزن كردن مورد معامله واقع نمى‏شود.

ترجمه الميزان    ج‏12    431    وجوهى كه در معناى جمله: ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الأرض شيئا گفته شده است .....  ص : 431

در اين آيه در باره اصنام دو اعتبار جمع شده از جهت اينكه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مى‏شد، غير عاقل حساب شده و موصول غير عاقل يعنى" ما- چيزى‏

ترجمه الميزان    ج‏12    512    معناى مهر زدن خدا بر دل‏ها و گوش‏ها و ديدگان كفار .....  ص : 511

كلمه" فتنه" در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايش‏ها و شكنجه‏ها بكار رفته، و اين جمله ناظر به شكنجه‏هايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش مى‏ديدند چون مشركين مكه مؤمنين را آزار مى‏دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه‏ها را در باره آنان روا مى‏داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى‏داد، هم چنان كه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.

ترجمه الميزان    ج‏13    28    روايات ديگرى در شرح اسراء و معراج .....  ص : 19

مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده نه اينكه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و هم چنان كه بعضى‏ها پنداشته‏اند مملو از امرى مادى بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينه‏اى است بر اينكه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.

ترجمه الميزان    ج‏13    137    رواياتى در باره اجتناب از افراط و تفريط در انفاق در ذيل آيه: و لا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك... .....  ص : 136

اين است كه چند وقيه پول طلا نزدش مانده بود دلش نمى‏خواست شب آنها را نزد خود نگهدارد لذا همه را صدقه داد، و چون صبح شد چيزى در دست نداشت، و اتفاقا سائلى مراجعه نموده و چيزى خواست، و وقتى فهميد چيزى ندارد آن جناب را ملامت كرده و حضرت غمناك شد، زيرا از يك سو چيزى در دست نداشت و از سوى ديگر چون دلسوز و رقيق القلب بود، از وضع مرد متاثر شد، لذا خداى تعالى وى را به وسيله اين آيه مؤدب نمود كه:" لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً ..." خاطر نشانش كرد كه چه بسا مردم از تو درخواستى كنند كه اگر عذر بياورى عذرت را نپذيرند، پس هيچوقت نبايد همه آنچه را كه در دست دارى به يك نفر بدهى و دست خالى بمانى.

ترجمه الميزان    ج‏13    203    بحث روايتى رواياتى در ذيل آيه: و ما منعنا أن نرسل بالآيات... .....  ص : 203

و در الدر المنثور است كه احمد و نسايى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگى از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت: اهل مكه از رسول خدا (ص) اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوه‏هاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده‏اند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت و زرع كنند، خطاب رسيد" اگر مى‏خواهى در باره خواسته آنها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجزه را برايشان آورديم آن وقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد هم چنان كه امم گذشته را به خاطر اينكه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه:" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ" در

ترجمه الميزان    ج‏13    251    ترجمه آيات .....  ص : 250

يا آنكه خانه‏اى از طلا تو را باشد و يا بر آسمان بالا روى، البته ادعاى تو را كه به آسمان رفتم قبول نمى‏كنيم بلكه بايد كتابى بر ما نازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اى رسول) بگو خدا منزه است (از اينكه من او را و يا فرشتگانش را حاضر سازم) و من فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب او به رسالت آمده‏ام (93).

ترجمه الميزان    ج‏13    280    مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مى‏كنند .....  ص : 280

كلمه" فجر" به معناى باز كردن و شكافتن است، و همچنين است كلمه" تفجير" با اين تفاوت كه تفجير مبالغه و بسيارى را هم مى‏رساند، و" ينبوع" به معناى چشمه‏اى است كه آبش خشك نمى‏شود، و كلمه" خلال" به معناى وسط و اثناء هر چيزى است، و" كسف" جمع كسفه است هم چنان كه قطع جمع قطعه است، هم بر وزن آن است و هم به معناى آن، و كلمه" قبيل" به معناى مقابل است، مانند عشير كه به معناى معاشر است و كلمه" زخرف" به معناى طلا است، و" رقى" به معناى صعود و بالا رفتن است.

ترجمه الميزان    ج‏13    281    مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مى‏كنند .....  ص : 280

 (اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود:" أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ" و از همين جا فهميده مى‏شود كه سوره اسرى بعد از سوره سبأ نازل شده)" عَلَيْنا كِسَفاً" يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فرو ريزى" أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا" و يا خدا و ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آنها را ببينيم" أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ" و يا خانه‏اى از طلا داشته باشى" أَوْ تَرْقى‏ فِي السَّماءِ" و يا به آسمان بالا روى" وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ" و هرگز به بالا رفتنت ايمان نياوريم" حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا" تا آنكه بر ما نازل كنى" كِتاباً نَقْرَؤُهُ" كتابى را كه بخوانيم.

ترجمه الميزان    ج‏13    298    روايتى متضمن گفتگوى قريش با پيامبر(صلى الله عليه و آله) و پيشنهادات آنان به او در ذيل آيه: و قالوا لن نؤمن لك حتى... .....  ص : 296

رسول خدا (ص) فرمود: من به چنين چيزهايى مبعوث نشده‏ام، تنها به آن دينى كه مى‏دانيد مبعوث گشته‏ام، و من آن را به شما ابلاغ نمودم، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا و آخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مى‏كنم تا ميان من و شما حكم كند. گفتند: حال كه اين را هم قبول نمى‏كنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير و از پروردگارت درخواست كن فرشته‏اى به سوى ما بفرستد و تو را تصديق كند و شر ما را از تو كوتاه كند، و تو از او بخواهى كه برايت باغى و گنجهايى و كاخهايى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مى‏بينيم در طلبش هستى بى‏نياز كند، چون تو الآن مانند ما محتاج به بازار رفتن و تحصيل معاشى، اگر راستى پيغمبرى و با خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مى‏گوئيم بكن تا ما به مقام و منزلت تو پى ببريم.

ترجمه الميزان    ج‏13    391    موارد و جهات اختلاف در روايات راجع به داستان اصحاب كهف .....  ص : 390

و از جمله اختلافات اين است كه در بعضى از روايات دارد: رقيم اسم شهرى بوده كه اصحاب كهف از آنجا بيرون شدند. و در بعضى ديگر آمده اسم بيابانى است. و در بعضى ديگر آمده اسم كوهى است كه غار مزبور در آن قرار گرفته. و در بعضى ديگر آمده كه اسم سگ ايشان است. و در بعضى آمده كه اسم لوحى است از سنگ. و در بعضى ديگر گفته شده از قلع و در بعضى ديگر از مس و در بعضى ديگر آمده كه از طلا بوده و اسامى اصحاب كهف در آن حك شده و همچنين اسم پدرانشان و داستانشان، و اين نوشته را دم در كهف نصب كرده‏اند. بعضى ديگر از روايات مى‏گويد در داخل كهف بوده و در بعضى ديگر آمده كه بر سر در شهر آويزان بوده، و در بعضى ديگر آمده كه در خزانه بعضى از ملوك يافت شده، و در بعضى آن را دو لوح دانسته است.

ترجمه الميزان    ج‏13    483    جدا شدن موسى و خضر(عليهما السلام) و اخبار خضر(عليه السلام) موسى(عليه السلام) را به تاويل اعمال خود(سوراخ) كردن كشتى، قتل نوجوان و بناى ديوار) .....  ص : 481

 (1) كسانى كه طلا و نقره را دفينه مى‏كنند و در راه خدا انفاقش نمى‏كنند به عذاب دردناكى نويدشان ده. سوره توبه، آيه 34.

ترجمه الميزان    ج‏13    492    بحث روايتى رواياتى در باره داستان مصاحبت و مفارقت موسى و خضر(عليهما السلام) و اختلاف فراوان روايات در جهات و جزئيات اين داستان .....  ص : 490

اختلاف ديگر در كيفيت سوراخ كردن كشتى و كيفيت كشتن آن كودك و در كيفيت بر پا داشتن ديوار و در گنج نهفته در زير آن است، ليكن اكثر روايات دارد كه گنج مذكور لوحى از طلا بوده كه در آن مواعظى چند نوشته شده بوده. و در خصوص پدر صالح ظاهر بيشتر روايات اين است كه پدر بلافصل آن دو كودك بوده ولى در بعضى ديگر آمده كه جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده. و در بعضى آمده كه ميان آن كودك و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده. و در بعضى از روايات آمده كه هفتصد سال فاصله بوده. و اختلافات ديگرى از اين قبيل كه در جهات مختلف اين داستان وجود دارد.

ترجمه الميزان    ج‏13    495    چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مى‏شود .....  ص : 494

و در كافى به سند خود از صفوان جمال روايت مى‏كند كه گفت: از امام صادق (ع) از قول خداى عز و جل پرسيدم كه مى‏فرمايد:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- كسى كه به مرگ يقين دارد چطور به خود اجازه خنده مى‏دهد؟ 3- كسى كه يقين به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمى‏گردد. 4- كسى كه به قدر، يقين دارد جز از خدا نمى‏هراسد.

ترجمه الميزان    ج‏13    495    چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مى‏شود .....  ص : 494

مؤلف: روايات از طرق شيعه و اهل سنت زياد رسيده كه گنجى كه در زير ديوار بود لوحى بوده كه در آن چهار كلمه نقش شده بود. و در بيشتر آن روايات آمده كه لوحى از طلا بوده، و اين منافات با روايت صفوان كه داشت:" آن گنج از طلا و نقره نبود" ندارد، چون مقصود امام در روايت مزبور اين است كه آن گنج از سنخ پول و درهم و دينار نبوده، متبادر از عبارت هم همين است.

ترجمه الميزان    ج‏13    495    چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مى‏شود .....  ص : 494

روايات مختلفى در تعيين كلماتى كه گفتيم بر آن لوح مكتوب بوده وجود دارد، و ليكن بيشتر آنها در كلمه توحيد و دو مساله قدر و مرگ اتفاق دارند. و در بعضى از آنها شهادت به رسالت خاتم الانبياء (ص) هم ذكر شده، مانند روايتى كه الدر المنثور از بيهقى در- كتاب شعب الايمان- از على بن ابى طالب نقل كرده كه در تفسير جمله" وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: لوحى از طلا بوده كه در آن نوشته بوده" لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه، عجب است كار كسى كه مى‏گويد مرگ حق است و خوشحالى هم به خود راه مى‏دهد، عجب است از كسى كه مى‏گويد آتش حق است و با اينحال مى‏خندد، و عجب است از كار كسى كه مى‏گويد قدر حق است و غمگين مى‏شود؟ و عجب است از كار كسى كه مى‏بيند وضع دنيا و دست به دست شدن و دگرگونى‏هايش را كه در اهل خود دارد و به آن دل مى‏بندد و اعتماد مى‏كند؟.

ترجمه الميزان    ج‏13    513    بحث روايتى اختلافاتى كه از جهات متعدد در روايات مربوط به ذو القرنين وجود دارد .....  ص : 509

بعضى ديگر گفته‏اند: بدين جهت كه وى دو دسته مو در سر داشت. و بعضى گفته‏اند: چون كه هم پادشاه روم و هم فارس شد. و بعضى گفته‏اند: چون در سرش دو برآمدگى چون شاخ بود. و بعضى گفته‏اند: چون در تاجش دو چيز به شكل شاخ از طلا تعبيه كرده بودند. و از اين قبيل اقوالى ديگر.

ترجمه الميزان    ج‏13    516    بحث روايتى اختلافاتى كه از جهات متعدد در روايات مربوط به ذو القرنين وجود دارد .....  ص : 509

يا امير المؤمنين ما را از داستان ذو القرنين خبر بده، آيا پيغمبر بوده و يا ملك؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آيا از طلا بوده يا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پيغمبر بود، و نه ملك. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود كه خداى را دوست مى‏داشت و خدا هم او را دوست داشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم برايش خير مى‏خواست، و بدين جهت او را ذو القرنين خواندند كه قومش را به سوى خدا دعوت مى‏كرد و آنها او را زدند و يك طرف سرش را شكستند، پس مدتى از مردم غايب شد، و بار ديگر به سوى آنان برگشت، اين بار هم زدند و طرف ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسى مانند او هست.

ترجمه الميزان    ج‏14    37    2 - تاريخ زندگيش .....  ص : 36

و در بعضى از اخبار ديگر آمده كه سبب قتلش اين بود كه پادشاه عاشق برادرزاده خود شد، و مى‏خواست با او ازدواج كند يحيى (ع) او را نهى مى‏كرد و مخالفت مى‏نمود، تا آنكه وقتى همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب شاه را مسخر كند، با چنين وضعى دخترش را نزد پادشاه فرستاد، و به او گفته بود كه چون خواست از تو كام بگيرد مخالفت كن، و بگو شرطش اين است كه سر يحيى را برايم حاضر كنى، او نيز بلا درنگ سر يحيى را از بدن جدا نموده در طشتى طلا گذاشت، و براى دختر برادر حاضر ساخت.

ترجمه الميزان    ج‏14    137    بيان آيات استدلال كفار براى صحت روش خود و اثبات سعادتشان به اينكه مال و منالشان بيشتر و مقام و مجلسشان بهتر از مؤمنان است و جواب خداوند به اين پندار باطل .....  ص : 135

 (1) و فرعون در قوم خود ندا كرد و گفت: اى مردم آيا ملك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنه قصرم نمى‏گذرد چرا پس نمى‏بينيد؟ با اين حال آيا من بهترم يا اين مرد بى‏كس و خوار كه حرف زدنش را بلد نيست؟ اگر او هم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد ...

ترجمه الميزان    ج‏14    143    بحث روايتى(رواياتى كه در باره شان نزول آيه: أ فرأيت الذي كفر... وارد شده و بيان ضعف و عدم انطباق آنها با آيات) .....  ص : 143

در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً" فرمود: منظور عاص بن وائل پسر هشام قرشى سهمى، يكى از استهزاء كنندگان بوده، زيرا خباب بن ارت، طلبى از او مى‏خواسته، آمده بود آن را بگيرد، عاص گفت مگر شما معتقد نيستيد كه در بهشت طلا و نقره و حرير است؟ گفت: چرا معتقديم. گفت: پس موعد من و تو همان بهشت، به خدا قسم آنجا ثروتمند مى‏شوم، بيش از ثروتى كه در دنيا دارم.

ترجمه الميزان    ج‏14    156    رواياتى در باره مقصود از حشر متقين الى الرحمن وفدا .....  ص : 156

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه در ذيل اين آيه فرمود: بدانيد كه به خدا سوگند با پاى خود محشور نمى‏شوند، و هيچ كس سوقشان نمى‏دهد، بلكه برايشان از بهشت ناقه‏هايى مى‏آورند كه نظير آنها را خلايق نديده است، جهازشان از طلا، و مهارشان از زبرجد، بر آن مى‏نشينند تا درب بهشت را بكوبند مؤلف: و نيز اين معنا از ابن ابى الدنيا، و ابن ابى حاتم، ابن مردويه، از طرق چندى، از على (ع) از رسول خدا رسول خدا روايت شده كه در حديثى طولانى، طرز سوار شدن متقين و حركت به سوى بهشت و داخل شدن و استقرارشان در آن، و تنعم به نعمتهاى آن را بيان فرموده، و در همان كتاب حديث را از عده‏اى از ارباب جوامع از على (ع) آورده است.

ترجمه الميزان    ج‏14    210    ياد آورى منت‏ها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... .....  ص : 209

" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً"- يعنى تو را آزموديم، آزمودنى، راغب در مفردات مى‏گويد كلمه" فتن" در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده، از آن جمله قرآن كريم فرموده" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ- روزى كه در آتش در مى‏آيند" و نيز فرموده" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ- بچشيد عذابتان را" و آن گاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مى‏گويند، و كلمه فتنه را نيز در آن استعمال مى‏كنند، مانند آيه" أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا- آگاه باش كه در فتنه افتاده‏اند" و گاهى در آزمايش به كار مى‏رود، مانند" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً" آن گاه با كلمه فتنه معامله كلمه بلاء را كردند، كه هر دو را هم در شدت و هم در رخايى كه آدمى به آن مى‏رسد استعمال نمودند ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است، كه در آيه" وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- شما را به خير و شر مى‏آزماييم، آزمودنى" هر دو در هر دو معنا به كار رفته، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود.

ترجمه الميزان    ج‏14    210    ياد آورى منت‏ها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... .....  ص : 209

 

ترجمه الميزان    ج‏14    210    ياد آورى منت‏ها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... .....  ص : 209

بعضى‏ها از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده؟ چه بسا پاسخ گويند كه: فتنه در اينجا به معناى خلوص و خلاصى است، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مى‏شود، و چه بسا بگويند منت بودن آن به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مى‏دهند.

ترجمه الميزان    ج‏14    275    معناى آيه: قال بصرت بما لم يبصروا به... كه كلام سامرى در جواب باز خواست موسى(عليه السلام) را حكايت مى‏كند و وجوه مختلفى كه در معناى آن گفته شده است .....  ص : 272

ممكن است براى آيه معنايى ديگر تصور كرد- كه ديگران هم احتمالش را داده‏اند- و آن اينكه: مقصود از (أوزارى از زينت قوم) زيورهايى از طلا كه از قبطيان بوده باشد و موسى دستور داده بوده كه آنها را جمع آورى نموده و با خود حمل كنند و چون طلاهاى مذكور مال موسى (ع) و يا منسوب به او بوده، لذا مراد از اثر رسول، همانها باشد پس سامرى در جمله" فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ" مى‏خواهد بگويد من در كار ريخته‏گرى و مجسمه‏سازى ماهرم مقدارى از اموال رسول را گرفته ريخته‏گرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند، پس وسوسه مرا گرفت كه خوب است با طلاهاى رسول مجسمه‏اى بسازم، پس مشتى از اثر رسول را- كه همان زيورهاى طلايى باشد- گرفتم و در آتش انداختم، و براى مردم گوساله‏اى در آوردم كه صدا مى‏كرد، طورى ساختم كه هر وقت هوا در جوف آن وارد مى‏شد و با فشار از دهانش بيرون مى‏آمد صداى گوساله در مى‏آورد.

ترجمه الميزان    ج‏14    276    معناى آيه: قال بصرت بما لم يبصروا به... كه كلام سامرى در جواب باز خواست موسى(عليه السلام) را حكايت مى‏كند و وجوه مختلفى كه در معناى آن گفته شده است .....  ص : 272

بعضى‏ها به اين سخن كه فرمود: آن را مى‏سوزانيم استدلال كرده‏اند بر اينكه گوساله مزبور حيوانى داراى گوشت و خون بوده، چون كه اگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤيد تفسيريست كه گفتيم بيشتر مفسرين كرده‏اند كه با ريختن آن خاك، گوساله مزبور حيوانى جاندار شده، و ليكن حق مطلب اين است كه اينقدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و اما اينكه خون و گوشت داشته باشد، نه.

ترجمه الميزان    ج‏14    285    بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل .....  ص : 280

مى‏گويد پس آن را گرفت و سرش را بريده ذبحش كرد و سپس با سوهان براده‏اش نمود، و آن گاه آن را به دريايش پاشيد، پس نهرى كه در آن روز جريان داشت نماند، مگر آنكه مقدارى از آن براده در آن بيفتاد، سپس موسى به ايشان گفت: از اين آب بياشاميد، پس هر كس آن گوساله را دوست مى‏داشت در شارب او طلا روئيده شد، و اين است معناى آن آيه كه مى‏فرمايد:" وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ...".

ترجمه الميزان    ج‏14    285    بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل .....  ص : 280

مؤلف: از عجائبى كه در اين قصه آمده روييدن طلا است در شارب دوستداران گوساله، و اينكه مراد از آيه" وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ" همين امر عجيب است و حال آنكه بهترين دليل بر بطلان آن خود همين آيه است، براى اينكه آيه شريفه محل اشراب را قلب‏هاى آنان دانسته، نه شاربهاشان و اين خود دليل بر اين است كه مقصود از اشراب، حلول محبت و نفوذ آن در دلها است، نه نوشيدن آبى كه غبار گوساله در آن ريخته شده باشد.

ترجمه الميزان    ج‏14    286    بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل .....  ص : 280

از اين عجيب‏تر اين است كه دارد هم آن را ذبح كرد و هم با سوهان براده‏اش نمود، اگر ذبح كرده لا بد حيوانى بوده كه گوشت و خون داشته و گوشت و خون را نمى‏شود با سوهان براده كرد، و اگر مجسمه‏اى از طلا يا آهن بوده ديگر ذبح معنا ندارد.

ترجمه الميزان    ج‏14    421    گفتگوى ابراهيم(عليه السلام) با قوم بت پرست خود .....  ص : 419

راغب گفته: كلمه" جذ" به معناى خرد كردن چيزى است، به شمش خرده شده طلا، و يا طلاهاى تكه تكه هم جذاذ مى‏گويند، و از اين باب است آيه شريفه" فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً". و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى‏شود كه: ابراهيم (ع) بتها را قطعه قطعه‏

ترجمه الميزان    ج‏14    504    ترجمه آيات .....  ص : 503

خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند به بهشتهايى مى‏برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23).

ترجمه الميزان    ج‏15    269    بحث روايتى روايتى در باره شان نزول آيه: و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام... و دو روايت در باره جهنم و ورود در آن .....  ص : 268

گفتند: اى محمد اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما را قبول نمى‏كنى، يك پيشنهاد ديگرى مى‏كنيم، و آن اين است كه اگر آن طور كه ادعا مى‏كنى رسول هستى براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشته‏اى با تو روانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند، و نيز بخواهى كه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعه به بازار و كسب معيشت بى نياز كند و مانند ما محتاج آن نباشى، تا ما يقين كنيم كه با ما فرق دارى، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى.

ترجمه الميزان    ج‏15    403    بيان اينكه سود نداشتن مال و فرزندان در قيامت نتيجه انحلال اجتماع مدنى و بطلان اسباب اعتبارى در آن روز است .....  ص : 403

در اين جمله سود داشتن مال و فرزندان در روز قيامت بكلى نفى شده، و اين بدان جهت است كه رابطه مال و فرزندان كه در دنيا مناط در يارى و مساعدت طرفينى است، رابطه‏اى است و همى و خيالى، كه تنها در نظام اجتماعى بشر معتبر شمرده مى‏شود و در خارج از ظرف اجتماع مدنى هيچ اثرى ندارد، (مال كه يا كاغذى است به نام اسكناس و يا فلزى است به نام طلا و امثال آن و نيز يك انسان به نام فرزند كه موجودى است مستقل، چه ارتباطى به زندگى من كه نيز انسانى هستم مستقل مى‏تواند داشته باشد؟) و روز قيامت كه روز انكشاف حقايق و جدا شدن آنها از موهومات است و روزى است كه ديگر اسباب و مؤثرات اعتبارى، از سببيت مى‏افتد، مال به ماليتش و فرزند به عنوان فرزنديش، و خويشاوند به عنوان قرابتش نيز از اعتبار مى‏افتد، هم چنان كه قرآن كريم مى‏فرمايد:" وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ" و نيز فرموده:" فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ".

ترجمه الميزان    ج‏16    115    وجوهى كه در معناى جواب قارون(إنما أوتيته على علم عندي) گفته شده است .....  ص : 115

بعضى ديگر گفته‏اند:" مراد علم كيمياء بوده، چون قارون كيمياء را از موسى و يوشع بن نون و كالب بن يوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اينكه گفت:" عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِي- با علمى كه نزد من است" اين بوده كه علم كيمياء مخصوص او بوده، و ساير مردم آن را نمى‏دانستند، و با اين علم مقدار زيادى طلا درست كرده بود".

ترجمه الميزان    ج‏16    163    بحث روايتى رواياتى در معنى و شان نزول آيه: أ حسب الناس أن يتركوا... و آيه: و من الناس من يقول آمنا... كه ناظر بر عدم كفايت ايمان لفظى و جريان حتمى امتحان و آزمايش مى‏باشند .....  ص : 160

آن چنان آزمايش مى‏شوند، كه طلا مى‏شود، و آن چنان خالص مى‏گردند كه طلا مى‏گردد.

ترجمه الميزان    ج‏17    56    ترجمه آيات .....  ص : 56

بهشت‏هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است (33).

ترجمه الميزان    ج‏17    176    بحث روايتى(رواياتى در باره بيگانه بودن پيامبر(صلى الله عليه و آله) از شعر و شاعرى، اعاده و احياء اموات، و اراده قول خداوند) .....  ص : 174

سائل عرضه داشت: اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده. فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك، و اما بدن‏ها خاك مى‏شود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مى‏خورند و دوباره بيرون مى‏اندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مى‏داند، محفوظ است و خاك روحانيان به منزله طلا است در خاك.

ترجمه الميزان    ج‏18    140    ترجمه آيات .....  ص : 140

و نيز طلا آلات قرار مى‏داديم، چون همه اينها تنها بهره‏هاى زندگى دنيا است، و آخرت در نزد پروردگارت خاص مردم با تقوى است (35).

ترجمه الميزان    ج‏18    149    مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمى‏شدند، سقف خانه كافران را از نقره مى‏كرديم و... .....  ص : 149

" وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ وَ زُخْرُفاً" در اين جمله كلمه" ابوابا" و كلمه" سررا" نكره (بدون الف و لام) آمده، و اين به منظور عظمت دادن بدانها است. و كلمه" زخرف" به معناى طلا و يا به معناى مطلق زينت‏

ترجمه الميزان    ج‏18    150    مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمى‏شدند، سقف خانه كافران را از نقره مى‏كرديم و... .....  ص : 149

است. و در مجمع البيان گفته: كلمه" زخرف" به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم" زخرف" مى‏گويند. و وقتى گفته مى‏شود:" زخرفه زخرفة" معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را" زخرف" مى‏گويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (ص) (در فتح مكه) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.

ترجمه الميزان    ج‏18    162    ترجمه آيات .....  ص : 161

اگر او هم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، و يا (چون من كه خدم و حشم دارم) ملائكه با او قرين نشدند، و بياريش نيامدند؟ (53).

ترجمه الميزان    ج‏18    165    بيان آيات بيان آيات مربوط به ارسال موسى(ع) به سوى فرعون و فرعونيان .....  ص : 162

" فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ" كلمه" اسورة" جمع" سوار"- به كسر سين- است كه راغب آن را معرب كلمه" دستواره" دانسته. مى‏گويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيس مى‏كردند، دستبندى از طلا به دستش و گردن‏بندى از طلا به گردنش مى‏انداختند. و بنا بر اين معناى آيه چنين مى‏شود: اگر موسى رسول مى‏بود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى‏

ترجمه الميزان    ج‏18    166    بيان آيات بيان آيات مربوط به ارسال موسى(ع) به سوى فرعون و فرعونيان .....  ص : 162

مى‏داشت بايد از آسمان دستبندى از طلا برايش انداخته مى‏شد.

ترجمه الميزان    ج‏18    180    ترجمه آيات .....  ص : 179

در بهشت قدحها از طلا و تنگ‏ها برايشان در گردش است، و در آن هر چه كه نفس اشتهايش كند و چشم لذت ببرد وجود دارد، و شما در آن جاودانيد (71).

ترجمه الميزان    ج‏18    443    فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه... .....  ص : 440

ابن ابى الحقيق شخصى را نزد رسول خدا (ص) فرستاد كه در يك جا جمع شويم با شما صحبتى دارم. حضرت پذيرفت. ابن ابى الحقيق تقاضاى صلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعه‏ها مانده‏اند محفوظ باشد، و متعرض ذريه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند، و هر چه مال و زمين و طلا و نقره و چارپايان و اثاث و لباس دارند براى مسلمانان بگذارند، و تنها با يك دست لباس كه به تن دارند بروند. رسول خدا (ص) هم اين پيشنهاد را پذيرفت به شرطى كه از اموال چيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گر نه ذمه خدا و رسولش از ايشان برى خواهد بود. ابن ابى الحقيق پذيرفت و بر اين معنا صلح كردند.

ترجمه الميزان    ج‏18    552    توضيحى در مورد جمله: أيان يوم الدين كه سؤال خراصون از زمان روز قيامت است .....  ص : 552

" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ" ضمير جمع به خراصان برمى‏گردد، و كلمه" فتن" در اصل به معناى اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبى و بديش معلوم شود، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خوانده‏اند. و ظرف" يوم" متعلق به فعلى است كه در كلام نيامده. و يا متعلق است به مبتدايى كه در كلام نيامده، و تقديرش اين است كه:" يوم الدين در روزى واقع مى‏شود كه خراصان در آتش معذبند و يا مى‏سوزند".

ترجمه الميزان    ج‏19    162    منظور از رفع سماء و وضع ميزان .....  ص : 161

و اما اينكه فرمود:" وَ وَضَعَ الْمِيزانَ" مراد از" ميزان" همان چيزى است كه به وسيله آن هر چيزى را مى‏سنجند و اندازه‏گيرى مى‏كنند اعم از اينكه ميزان براى عقيده باشد يا فعل و يا قول و از مصاديق آن ميزانى است كه اشياى سنگين را به وسيله آن وزن مى‏كنند، چيزى كه هست ميزان هر چيزى به حسب خود آن چيز است، (مثلا ميزان حرارت، چيزى است و ميزان طول چيزى ديگر، ميزان كاه چيزى است و ميزان طلا چيزى ديگر و ميزانى كه با آن عقايد و اخلاق و گفتار و كردارها را مى‏سنجند چيزى ديگر است) و در آيه مورد بحث منظور از ميزان همان معنايى است كه در آيه" لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ" منظور است.

ترجمه الميزان    ج‏19    192    چند روايت در باره وجود دو قسم بهشت و در باره همسران بهشتى .....  ص : 192

و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابو موسى از رسول خدا (ص) روايت كرده‏اند كه در تفسير دو آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" و" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ" فرموده: دو بهشت اول از طلا، و براى مقربين، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است.

ترجمه الميزان    ج‏19    279    بحث روايتى(رواياتى در ذيل آيه مربوط به انفاق قبل از فتح و بعد از فتح، گفتگوى منافقان و مؤمنان در قيامت و روايتى در باره آرزوى دراز) .....  ص : 278

نه، و ليكن اهل يمنند، كه دلهايى رقيق‏تر و قلوبى نرم‏تر دارند، پرسيديم: آيا آنها بهتر از ما هستند يا رسول اللَّه؟ فرمود: اگر هر يك از آنان كوهى از طلا در راه خدا انفاق كنند هرگز به يك چهارم اجر شما و بلكه به نصف آن هم نمى‏رسند، و همين فصل مميز ميان ما و ساير مسلمانان آينده است، كه ما قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق كرديم،" لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ ..."

ترجمه الميزان    ج‏19    288    پنج خصلت زندگى دنيا: لهو، لعب، زينت، تفاخر و تكاثر و سخنى از شيخ بهايى در اين باره .....  ص : 288

كلمه" لعب" به معناى بازى نظامدارى است (كه دو طرف بازى به نظام آن آشنايى دارند، مانند الك‏دولك و نظاير آن) كه اطفال به منظور رسيدن به غرضى خيالى آن را انجام مى‏دهند. و كلمه" لهو" به معناى هر عمل سرگرم كننده‏اى است كه انسان را از كارى مهم و حياتى و وظيفه‏اى واجب باز بدارد. و كلمه" زينت" به اصطلاح علم صرف" بناى نوع" است، يعنى مى‏فهماند كه مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته، و چه بسا منظور از آن وسيله آرايش باشد، و به اين منظورش استعمال كنند و" آرايش"، عبارت از آن است كه چيز مرغوبى را ضميمه چيز ديگرى كنى تا مردم به خاطر جمالى كه از اين ضميمه حاصل شده مجذوب آن چيز شوند، (مثلا آرايش زنان عبارت از اين است كه زن با طلا و جواهرات و يا رنگهاى سرخ و سفيدى خود را جلوه دهد، و از ضميمه كردن آنها به خود جمالى كسب كند، به طورى كه بيننده مجذوب جمال او شود). و" تفاخر" به معناى مباهات كردن به حسب و نسب است. و" تكاثر در اموال و اولاد" به اين معنا است كه شخصى به ديگرى فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشترى دارم.

ترجمه الميزان    ج‏19    370    بحث روايتى(چند روايت راجع به تبعيد بنى النضير، عهد شكنى منافقان با آنان و داستان برصيصاى عابد كه كارش به كفر انجاميد) .....  ص : 370

به ناچار بنى النضير از رسول خدا (ص) خواهش كردند به ريختن خون ايشان نپردازد، و به جلاى وطن ايشان رضايت دهد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هر چه حلقه (گويا منظور طلا آلات باشد) دارند نيز با خود نبرند. رسول خدا (ص) هم اين تقاضا را پذيرفت. و بنى النضير (براى اينكه خانه‏هايشان سالم به دست مسلمين نيفتد) آنها را خراب كردند، و آن را (گويا منظور اثاث است) بر پشت شتر خود نهاده روانه خيبر شدند، و بعضى هم به شام رفتند.

ترجمه الميزان    ج‏20    10    مراد از اينكه كفار عذاب قيامت را دور مى‏بينند و خداوند نزديك مى‏بيند .....  ص : 9

" يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ" كلمه" مهل" به معناى فلزات ذوب شده است، مس ذوب شده و يا طلا و يا غير آن.

ترجمه الميزان    ج‏20    145    بحث روايتى(رواياتى در باره آنچه وليد بن مغيره در باره قرآن گفت، و نزول آيات گذشته در باره او) .....  ص : 143

و اگر او را وحيد خواند، براى آن بود كه او به قريش گفته بود پوشش خانه كعبه يك سال به عهده من به تنهايى است، و يك سال به عهده همه شما، چون او مال بسيار و باغهاى زيادى داشت، و دوازده پسر در مكه داشت، و داراى ده برده بود، كه نزد هر يك از آنها هزار دينار مال التجاره بود، و قنطار آن روز هم همين هزار دينار بود. مى‏گويند:" قنطار" عبارت بود از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد.

ترجمه الميزان    ج‏20    194    مقصود از ابتلاء انسان(نبتليه) و آنچه از تفريع فجعلناه سميعا بصيرا بر آن استفاده مى‏شود .....  ص : 194

و كلمه" ابتلاء" كه جمله" نبتليه" از آن مشتق است، به معناى نقل چيزى از حالى به حالى و طورى به طور ديگر است، مثلا طلا را در بوته ابتلا مى‏كنند، تا ذوب شود و به شكلى كه مى‏خواهند در آيد، و خداى تعالى انسان را ابتلا مى‏كند، يعنى از نطفه خلقش مى‏كند، و سپس آن نطفه را علقه و علقه را مضغه مى‏كند، تا آخر اطوارى كه يكى پس از ديگرى به او مى‏دهد، تا در آخر خلقتى ديگرش مى‏كند.

ترجمه الميزان    ج‏20    423    بحث روايتى رواياتى در باره مراد از و شاهد و مشهود داستان اصحاب اخدود، وصف لوح محفوظ، و...) .....  ص : 422

از پيش او هم گذشته نزد جوانى رفتم كه رخساره‏اى چون دينار طلا درخشنده داشت، او نيز از رسول خدا (ص) حديث مى‏كرد، پرسيدم: به من خبر بده از اينكه شاهد و مشهود چيست؟ گفت: بله شاهد، محمد رسول اللَّه (ص)، و مشهود روز قيامت است، مگر كلام خدا را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً" و در آن رسول خدا (ص) را شاهد و مبشر و نذير ناميده، و نيز مگر نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد:" ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ"، و در آن روز قيامت را روز مشهود مى‏خواند.

ترجمه الميزان    ج‏20    622    بحث روايتى(داستان اصحاب فيل و هلاكتشان) .....  ص : 622

سپس هم چنان داستان استيلاى ابرهه بر يمن را نقل مى‏كند تا آنجا كه مى‏گويد: او در يمن كعبه‏اى بنا كرد، و در آن گنبدهايى از طلا نهاد، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زيارت نموده پيرامون آن طواف كنند، و در اين بين مردى از بنى كنانه از قبيله خود به يمن آمد، و در آنجا به اين كعبه (قلابى) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضاى حاجت كند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت، و آن نجاست را ديد، پرسيد چه كسى به چنين عملى جرأت كرده؟ به نصرانيتم سوگند كه آن خانه را ويران خواهم كرد تا كسى به حج و زيارت آنجا نرود، آن گاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند، مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از عك و اشعرون و خثعم بودند.

 

منبع خبر: aligold
  ۶ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۶:۱۳:۲۶ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد