ترجمه الميزان ج9 522 چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات ..... ص : 522
خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، هم چنان كه نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى
ترجمه الميزان ج10 176 وجوهى كه در معناى: ننجيك ببدنك گفته شده و بيان اينكه علت انتساب نجات به بدن فرعون، اتحاد شديد بين نفس و بدن است ..... ص : 175
و چه بسا بعضى از مفسرين كه گفتهاند: منظور از بدن در اين جمله" زره" است، چون فرعون زرهى از طلا داشت كه همه وى را به آن علامت مىشناختند، و خداى تعالى فرعون را با آن زره به بالاى آب آورد تا براى آيندگان آيت و عبرت باشد. و چه بسا كه بعضى گفته باشند: تعبير به" تنجية" از باب استهزاء به فرعون بوده است.
ترجمه الميزان ج10 312 پندارهاى جاهلانه عوام الناس در باره انبياء(ع) و توقعات نابجايشان از آنان ..... ص : 312
(1) ما هرگز به تو ايمان نمىآوريم تا وقتى كه از زمين چشمهاى برايمان بجوشانى، و يا باغى از خرما و انگور داشته باشى كه در بين آنها نهرها جارى باشد، و تو آن نهرها را از اين سو و آن سو جارى كنى، و يا آن طور كه مىپندارى با آسمان رابطه دارى قطعاتى از آسمان را بر سر ما بيفكنى، و يا خدا و ملائكه را رو در روى ما حاضر كنى، و يا خانهاى از طلا داشته باشى، و يا به طرف آسمان بالا بروى، و ما هرگز به افسون تو ايمان نمىآوريم تا كتابى بر ما نازل كنى كه خود، آن را بخوانيم. بگو سبحان اللَّه، مگر من به جز بشرى كه به رسالت مبعوث شده، چيز ديگرى هستم." سوره اسراء، آيات 90- 93"
ترجمه الميزان ج11 326 بحث روايتى روايتى در شرح داستان يوسف(عليه السلام) و برادران در مصر ..... ص : 324
مؤلف: در بعضى روايات ديگر آمده كه قدحى از طلا بوده كه يوسف با آن گندم را پيمانه مىكرد.
ترجمه الميزان ج11 329 چند روايت در مورد انتساب سرقت به يوسف(عليه السلام) در سخن برادران او: فقد سرق أخ له من قبل ..... ص : 328
روايت كرده كه در ذيل جمله" إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ" فرموده: يوسف در كودكى بتى را كه از طلا و نقره ساخته شده بود و مال جد مادريش بود دزديده و آن را شكسته و در راه انداخته بود، و برادران او را در اين عمل سرزنش كردند، (اين بود سابقه دزدى يوسف نزد برادران).
ترجمه الميزان ج11 361 3 - داستان يوسف از نظر تورات ..... ص : 356
تورات سپس مطالبى مىگويد كه خلاصهاش اين است: فرعون از گفتار يوسف خوشش آمد، و از تعبيرى كه كرد تعجب نموده او را احترام كرد، و امارت و حكومت مملكت را در جميع شؤون به او سپرد، و مهر و نگين خود را هم بعنوان خلعت به او داد، و جامهاى از كتان نازك در تنش كرده طوقى از طلا به گردنش آويخت و بر مركب اختصاصى خود سوارش نمود، و مناديان در پيشاپيش مركبش به حركت درآمده فرياد مىزدند: ركوع كنيد (تعظيم) پس از آن يوسف مشغول تدبير امور در سالهاى فراخى و سالهاى قحطى شده مملكت را به بهترين وجهى اداره نمود.
ترجمه الميزان ج11 363 3 - داستان يوسف از نظر تورات ..... ص : 356
همين كه از شهر بيرون شدند، هنوز دور نشده بودند كه وكيل يوسف از عقب رسيد و گفت: عجب مردم بدى هستيد، اين همه به شما احسان كرديم، شما در عوض طاس مولايم را كه با آن آب مىآشامد و فال مىزند دزديديد. فرزندان يعقوب از شنيدن اين سخن دچار بهت شدند و گفتند: حاشا بر ما از اينگونه اعمال، ما همانها هستيم كه وقتى بهاى گندم بار نخستين را در كنعان داخل خرجينهاى خود ديديم دوباره برايتان آورديم، آن وقت چطور ممكن است از خانه مولاى تو طلا و يا نقره بدزديم؟ اين ما و اين بارهاى ما، از بار هر كه درآورديد او را بكشيد، و خود ما همگى غلام و برده سيد و مولاى تو خواهيم بود.
ترجمه الميزان ج11 369 3 - خوابهاى راست ..... ص : 369
خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مىشود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقهاى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينهاى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود.
ترجمه الميزان ج11 453 رواياتى در بيان مراد از: إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم... ..... ص : 452
و شيخ در امالى به سند خود از انس بن مالك روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) مردى را نزد يكى از فراعنه عرب فرستاد تا او را بسوى خداى عز و جل دعوت كند، مرد دعوت خود را كرد، فرعون نامبرده پرسيد: بگو ببينم اين خدايى كه مرا بسويش مىخوانى آيا از نقره است يا از طلا يا از آهن؟ مرد نزد رسول خدا (ص) برگشته گفته او را نقل كرد، حضرت فرمود: برگرد و دعوت خود را مجددا برسان. عرض كرد يا رسول اللَّه او از پذيرفتن دعوتم سركشى كرد. فرمود: (به تو مىگويم) برگرد. مرد برگشته و او را بدين توحيد دعوت نمود، او هم همان پاسخ اولى را داد، در همين بين قطعه ابرى در آسمان غرش كرده صاعقهاى بر سر او انداخت و كاسه سرش را برد و او را هلاك كرد، آن گاه اين آيه نازل شد:
ترجمه الميزان ج11 460 معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال ..... ص : 458
" وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ"- كلمه" من" در" مما" نشويه است، و مقصود از" مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ" انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ريختهگرى است، كه از آنها زينت آلات و اثاث زندگى مىسازند. و معنايش اين است كه تنها كف از سيل ناشى نمىشود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مىدمند تا از آن (طلا و نقره) زينت و يا از آن (آهن و مس و غيره) اثاث زندگى درست كنند، كفى پديد مىآيد مانند كف سيل، و همچون آن بر روى ماده مذاب مىچرخد و بالا مىآيد.
ترجمه الميزان ج11 460 معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال ..... ص : 458
" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ"- يعنى خدا اين چنين حق و باطل را اثبات و مشخص مىكند، همانطور كه كف را از سيل و از طلا و نقره و مس جدا مىسازد.
ترجمه الميزان ج12 128 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
بعضى گفتهاند: آن روز زمين نقره و آسمان طلا مىشود.
ترجمه الميزان ج12 128 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
چه بسا تعبير كردهاند كه زمين مانند نقره پاك و آسمان مانند طلا درخشان مىشود.
ترجمه الميزان ج12 129 وجوهى كه در معناى مبدل شدن زمين و آسمانها ذكر شده است(يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات) ..... ص : 128
دقت كافى در آياتى كه پيرامون تبديل آسمانها و زمين بحث مىكند اين معنا را مىرساند كه اين مساله در عظمت به مثابهاى نيست كه در تصور بگنجد، و هر چه در آن باره فكر كنيم- مثلا تصور كنيم زمين نقره و آسمان طلا مىشود و يا بلنديها و پستىهاى زمين يكسان گردد و يا كره زمين يك پارچه نان پخته گردد باز آنچه را كه هست تصور نكردهايم.
ترجمه الميزان ج12 133 بحث روايتى(رواياتى در باره تبديل زمين در قيامت در ذيل آيه: يوم تبدل الأرض غير الأرض... ..... ص : 132
باز در همان كتابست كه ابن ابى الدنيا در كتاب" صفة الجنة" و ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب نقل كردهاند كه در ذيل آيه" تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ" فرموده است: زمينى از نقره و آسمانى از طلا.
ترجمه الميزان ج12 203 معناى موزون و مراد از جمله: أنبتنا فيها من كل شيء موزون ..... ص : 203
و از آنجايى كه اعتبارات مذكور وزن، مختلف است بعضى گفتهاند" مقصود از كلمه" موزون" در آيه مورد بحث اين است كه ما از زمين سنجيدنيهايى چون معدنيها، از قبيل طلا و نقره و ساير فلزات را بيرون كرديم". و بعضى ديگر گفتهاند" مراد از آن اين است كه ما نباتات كه هر نوعش نظامى بديع و موزون مخصوص به خود دارد بيرون آورديم". بعضى ديگر گفتهاند" مقصود اين است كه در زمين هر امر مقدر و معلومى خلق كرده است".
ترجمه الميزان ج12 217 بحث روايتى(رواياتى در باره استراق سمع شياطين و رجم آنها با نجوم و در ذيل آيه: إن من شيء إلا عندنا خزائنه و...) ..... ص : 216
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از حضرت باقر (ع) در ذيل جمله" وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ" چنين آورده: خداى تعالى در كوهها طلا و نقره و گوهر و مس و روى و آهن و قلع و سرمه و زرنيخ و نظائر آن را قرار داده كه جز با وزن كردن مورد معامله واقع نمىشود.
ترجمه الميزان ج12 431 وجوهى كه در معناى جمله: ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الأرض شيئا گفته شده است ..... ص : 431
در اين آيه در باره اصنام دو اعتبار جمع شده از جهت اينكه معمولا از سنگ يا چوب يا طلا و يا نقره ساخته مىشد، غير عاقل حساب شده و موصول غير عاقل يعنى" ما- چيزى
ترجمه الميزان ج12 512 معناى مهر زدن خدا بر دلها و گوشها و ديدگان كفار ..... ص : 511
كلمه" فتنه" در اصل به معناى بردن طلا در آتش براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجهها بكار رفته، و اين جمله ناظر به شكنجههايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش مىديدند چون مشركين مكه مؤمنين را آزار مىدادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجهها را در باره آنان روا مىداشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مىداد، هم چنان كه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.
ترجمه الميزان ج13 28 روايات ديگرى در شرح اسراء و معراج ..... ص : 19
مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده نه اينكه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و هم چنان كه بعضىها پنداشتهاند مملو از امرى مادى بنام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينهاى است بر اينكه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.
ترجمه الميزان ج13 137 رواياتى در باره اجتناب از افراط و تفريط در انفاق در ذيل آيه: و لا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك... ..... ص : 136
اين است كه چند وقيه پول طلا نزدش مانده بود دلش نمىخواست شب آنها را نزد خود نگهدارد لذا همه را صدقه داد، و چون صبح شد چيزى در دست نداشت، و اتفاقا سائلى مراجعه نموده و چيزى خواست، و وقتى فهميد چيزى ندارد آن جناب را ملامت كرده و حضرت غمناك شد، زيرا از يك سو چيزى در دست نداشت و از سوى ديگر چون دلسوز و رقيق القلب بود، از وضع مرد متاثر شد، لذا خداى تعالى وى را به وسيله اين آيه مؤدب نمود كه:" لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً ..." خاطر نشانش كرد كه چه بسا مردم از تو درخواستى كنند كه اگر عذر بياورى عذرت را نپذيرند، پس هيچوقت نبايد همه آنچه را كه در دست دارى به يك نفر بدهى و دست خالى بمانى.
ترجمه الميزان ج13 203 بحث روايتى رواياتى در ذيل آيه: و ما منعنا أن نرسل بالآيات... ..... ص : 203
و در الدر المنثور است كه احمد و نسايى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگى از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت: اهل مكه از رسول خدا (ص) اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوههاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نمودهاند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت و زرع كنند، خطاب رسيد" اگر مىخواهى در باره خواسته آنها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجزه را برايشان آورديم آن وقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد هم چنان كه امم گذشته را به خاطر اينكه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه:" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ" در
ترجمه الميزان ج13 251 ترجمه آيات ..... ص : 250
يا آنكه خانهاى از طلا تو را باشد و يا بر آسمان بالا روى، البته ادعاى تو را كه به آسمان رفتم قبول نمىكنيم بلكه بايد كتابى بر ما نازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اى رسول) بگو خدا منزه است (از اينكه من او را و يا فرشتگانش را حاضر سازم) و من فرد بشرى بيشتر نيستم كه از جانب او به رسالت آمدهام (93).
ترجمه الميزان ج13 280 مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مىكنند ..... ص : 280
كلمه" فجر" به معناى باز كردن و شكافتن است، و همچنين است كلمه" تفجير" با اين تفاوت كه تفجير مبالغه و بسيارى را هم مىرساند، و" ينبوع" به معناى چشمهاى است كه آبش خشك نمىشود، و كلمه" خلال" به معناى وسط و اثناء هر چيزى است، و" كسف" جمع كسفه است هم چنان كه قطع جمع قطعه است، هم بر وزن آن است و هم به معناى آن، و كلمه" قبيل" به معناى مقابل است، مانند عشير كه به معناى معاشر است و كلمه" زخرف" به معناى طلا است، و" رقى" به معناى صعود و بالا رفتن است.
ترجمه الميزان ج13 281 مشركين از در عناد و لجاجت، ايمان آوردن خود را به انجام معجزاتى غريب و ناممكن مشروط مىكنند ..... ص : 280
(اين جمله اشاره است به حكايت كلام خدا كه فرموده بود:" أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ" و از همين جا فهميده مىشود كه سوره اسرى بعد از سوره سبأ نازل شده)" عَلَيْنا كِسَفاً" يا آسمان را بر سر ما قطعه قطعه فرو ريزى" أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا" و يا خدا و ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى تا آنها را ببينيم" أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ" و يا خانهاى از طلا داشته باشى" أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ" و يا به آسمان بالا روى" وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ" و هرگز به بالا رفتنت ايمان نياوريم" حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا" تا آنكه بر ما نازل كنى" كِتاباً نَقْرَؤُهُ" كتابى را كه بخوانيم.
ترجمه الميزان ج13 298 روايتى متضمن گفتگوى قريش با پيامبر(صلى الله عليه و آله) و پيشنهادات آنان به او در ذيل آيه: و قالوا لن نؤمن لك حتى... ..... ص : 296
رسول خدا (ص) فرمود: من به چنين چيزهايى مبعوث نشدهام، تنها به آن دينى كه مىدانيد مبعوث گشتهام، و من آن را به شما ابلاغ نمودم، اگر پذيرفتيد همان بهره شما در دنيا و آخرت است، و اگر رد نموديد در برابر امر خدا صبر مىكنم تا ميان من و شما حكم كند. گفتند: حال كه اين را هم قبول نمىكنى اقلا منفعت خودت را در نظر بگير و از پروردگارت درخواست كن فرشتهاى به سوى ما بفرستد و تو را تصديق كند و شر ما را از تو كوتاه كند، و تو از او بخواهى كه برايت باغى و گنجهايى و كاخهايى از طلا و نقره فراهم نمايد، و تو را از آنچه كه مىبينيم در طلبش هستى بىنياز كند، چون تو الآن مانند ما محتاج به بازار رفتن و تحصيل معاشى، اگر راستى پيغمبرى و با خداى تعالى ارتباط دارى اينكار كه مىگوئيم بكن تا ما به مقام و منزلت تو پى ببريم.
ترجمه الميزان ج13 391 موارد و جهات اختلاف در روايات راجع به داستان اصحاب كهف ..... ص : 390
و از جمله اختلافات اين است كه در بعضى از روايات دارد: رقيم اسم شهرى بوده كه اصحاب كهف از آنجا بيرون شدند. و در بعضى ديگر آمده اسم بيابانى است. و در بعضى ديگر آمده اسم كوهى است كه غار مزبور در آن قرار گرفته. و در بعضى ديگر آمده كه اسم سگ ايشان است. و در بعضى آمده كه اسم لوحى است از سنگ. و در بعضى ديگر گفته شده از قلع و در بعضى ديگر از مس و در بعضى ديگر آمده كه از طلا بوده و اسامى اصحاب كهف در آن حك شده و همچنين اسم پدرانشان و داستانشان، و اين نوشته را دم در كهف نصب كردهاند. بعضى ديگر از روايات مىگويد در داخل كهف بوده و در بعضى ديگر آمده كه بر سر در شهر آويزان بوده، و در بعضى ديگر آمده كه در خزانه بعضى از ملوك يافت شده، و در بعضى آن را دو لوح دانسته است.
ترجمه الميزان ج13 483 جدا شدن موسى و خضر(عليهما السلام) و اخبار خضر(عليه السلام) موسى(عليه السلام) را به تاويل اعمال خود(سوراخ) كردن كشتى، قتل نوجوان و بناى ديوار) ..... ص : 481
(1) كسانى كه طلا و نقره را دفينه مىكنند و در راه خدا انفاقش نمىكنند به عذاب دردناكى نويدشان ده. سوره توبه، آيه 34.
ترجمه الميزان ج13 492 بحث روايتى رواياتى در باره داستان مصاحبت و مفارقت موسى و خضر(عليهما السلام) و اختلاف فراوان روايات در جهات و جزئيات اين داستان ..... ص : 490
اختلاف ديگر در كيفيت سوراخ كردن كشتى و كيفيت كشتن آن كودك و در كيفيت بر پا داشتن ديوار و در گنج نهفته در زير آن است، ليكن اكثر روايات دارد كه گنج مذكور لوحى از طلا بوده كه در آن مواعظى چند نوشته شده بوده. و در خصوص پدر صالح ظاهر بيشتر روايات اين است كه پدر بلافصل آن دو كودك بوده ولى در بعضى ديگر آمده كه جد دهمى و در بعضى هفتمى بوده. و در بعضى آمده كه ميان آن كودك و آن پدر صالح هفتاد پدر فاصله بوده. و در بعضى از روايات آمده كه هفتصد سال فاصله بوده. و اختلافات ديگرى از اين قبيل كه در جهات مختلف اين داستان وجود دارد.
ترجمه الميزان ج13 495 چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مىشود ..... ص : 494
و در كافى به سند خود از صفوان جمال روايت مىكند كه گفت: از امام صادق (ع) از قول خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- كسى كه به مرگ يقين دارد چطور به خود اجازه خنده مىدهد؟ 3- كسى كه يقين به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمىگردد. 4- كسى كه به قدر، يقين دارد جز از خدا نمىهراسد.
ترجمه الميزان ج13 495 چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مىشود ..... ص : 494
مؤلف: روايات از طرق شيعه و اهل سنت زياد رسيده كه گنجى كه در زير ديوار بود لوحى بوده كه در آن چهار كلمه نقش شده بود. و در بيشتر آن روايات آمده كه لوحى از طلا بوده، و اين منافات با روايت صفوان كه داشت:" آن گنج از طلا و نقره نبود" ندارد، چون مقصود امام در روايت مزبور اين است كه آن گنج از سنخ پول و درهم و دينار نبوده، متبادر از عبارت هم همين است.
ترجمه الميزان ج13 495 چند روايت در مورد اينكه خداوند بعد از مرگ بنده صالح، جانشين او در مال و اولاد او مىشود ..... ص : 494
روايات مختلفى در تعيين كلماتى كه گفتيم بر آن لوح مكتوب بوده وجود دارد، و ليكن بيشتر آنها در كلمه توحيد و دو مساله قدر و مرگ اتفاق دارند. و در بعضى از آنها شهادت به رسالت خاتم الانبياء (ص) هم ذكر شده، مانند روايتى كه الدر المنثور از بيهقى در- كتاب شعب الايمان- از على بن ابى طالب نقل كرده كه در تفسير جمله" وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: لوحى از طلا بوده كه در آن نوشته بوده" لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه، عجب است كار كسى كه مىگويد مرگ حق است و خوشحالى هم به خود راه مىدهد، عجب است از كسى كه مىگويد آتش حق است و با اينحال مىخندد، و عجب است از كار كسى كه مىگويد قدر حق است و غمگين مىشود؟ و عجب است از كار كسى كه مىبيند وضع دنيا و دست به دست شدن و دگرگونىهايش را كه در اهل خود دارد و به آن دل مىبندد و اعتماد مىكند؟.
ترجمه الميزان ج13 513 بحث روايتى اختلافاتى كه از جهات متعدد در روايات مربوط به ذو القرنين وجود دارد ..... ص : 509
بعضى ديگر گفتهاند: بدين جهت كه وى دو دسته مو در سر داشت. و بعضى گفتهاند: چون كه هم پادشاه روم و هم فارس شد. و بعضى گفتهاند: چون در سرش دو برآمدگى چون شاخ بود. و بعضى گفتهاند: چون در تاجش دو چيز به شكل شاخ از طلا تعبيه كرده بودند. و از اين قبيل اقوالى ديگر.
ترجمه الميزان ج13 516 بحث روايتى اختلافاتى كه از جهات متعدد در روايات مربوط به ذو القرنين وجود دارد ..... ص : 509
يا امير المؤمنين ما را از داستان ذو القرنين خبر بده، آيا پيغمبر بوده و يا ملك؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آيا از طلا بوده يا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پيغمبر بود، و نه ملك. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود كه خداى را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست داشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم برايش خير مىخواست، و بدين جهت او را ذو القرنين خواندند كه قومش را به سوى خدا دعوت مىكرد و آنها او را زدند و يك طرف سرش را شكستند، پس مدتى از مردم غايب شد، و بار ديگر به سوى آنان برگشت، اين بار هم زدند و طرف ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسى مانند او هست.
ترجمه الميزان ج14 37 2 - تاريخ زندگيش ..... ص : 36
و در بعضى از اخبار ديگر آمده كه سبب قتلش اين بود كه پادشاه عاشق برادرزاده خود شد، و مىخواست با او ازدواج كند يحيى (ع) او را نهى مىكرد و مخالفت مىنمود، تا آنكه وقتى همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب شاه را مسخر كند، با چنين وضعى دخترش را نزد پادشاه فرستاد، و به او گفته بود كه چون خواست از تو كام بگيرد مخالفت كن، و بگو شرطش اين است كه سر يحيى را برايم حاضر كنى، او نيز بلا درنگ سر يحيى را از بدن جدا نموده در طشتى طلا گذاشت، و براى دختر برادر حاضر ساخت.
ترجمه الميزان ج14 137 بيان آيات استدلال كفار براى صحت روش خود و اثبات سعادتشان به اينكه مال و منالشان بيشتر و مقام و مجلسشان بهتر از مؤمنان است و جواب خداوند به اين پندار باطل ..... ص : 135
(1) و فرعون در قوم خود ندا كرد و گفت: اى مردم آيا ملك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنه قصرم نمىگذرد چرا پس نمىبينيد؟ با اين حال آيا من بهترم يا اين مرد بىكس و خوار كه حرف زدنش را بلد نيست؟ اگر او هم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد ...
ترجمه الميزان ج14 143 بحث روايتى(رواياتى كه در باره شان نزول آيه: أ فرأيت الذي كفر... وارد شده و بيان ضعف و عدم انطباق آنها با آيات) ..... ص : 143
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه" أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً" فرمود: منظور عاص بن وائل پسر هشام قرشى سهمى، يكى از استهزاء كنندگان بوده، زيرا خباب بن ارت، طلبى از او مىخواسته، آمده بود آن را بگيرد، عاص گفت مگر شما معتقد نيستيد كه در بهشت طلا و نقره و حرير است؟ گفت: چرا معتقديم. گفت: پس موعد من و تو همان بهشت، به خدا قسم آنجا ثروتمند مىشوم، بيش از ثروتى كه در دنيا دارم.
ترجمه الميزان ج14 156 رواياتى در باره مقصود از حشر متقين الى الرحمن وفدا ..... ص : 156
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (ع) از رسول خدا (ص) روايت كرده كه در ذيل اين آيه فرمود: بدانيد كه به خدا سوگند با پاى خود محشور نمىشوند، و هيچ كس سوقشان نمىدهد، بلكه برايشان از بهشت ناقههايى مىآورند كه نظير آنها را خلايق نديده است، جهازشان از طلا، و مهارشان از زبرجد، بر آن مىنشينند تا درب بهشت را بكوبند مؤلف: و نيز اين معنا از ابن ابى الدنيا، و ابن ابى حاتم، ابن مردويه، از طرق چندى، از على (ع) از رسول خدا رسول خدا روايت شده كه در حديثى طولانى، طرز سوار شدن متقين و حركت به سوى بهشت و داخل شدن و استقرارشان در آن، و تنعم به نعمتهاى آن را بيان فرموده، و در همان كتاب حديث را از عدهاى از ارباب جوامع از على (ع) آورده است.
ترجمه الميزان ج14 210 ياد آورى منتها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... ..... ص : 209
" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً"- يعنى تو را آزموديم، آزمودنى، راغب در مفردات مىگويد كلمه" فتن" در اصل به معناى اين است كه طلا را در آتش كنند و خوبى و بدى جنس آن را معلوم سازند، و در داخل آتش شدن انسان نيز استعمال شده، از آن جمله قرآن كريم فرموده" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ- روزى كه در آتش در مىآيند" و نيز فرموده" ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ- بچشيد عذابتان را" و آن گاه گفته است: گاهى وسيله عذاب را هم فتنه مىگويند، و كلمه فتنه را نيز در آن استعمال مىكنند، مانند آيه" أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا- آگاه باش كه در فتنه افتادهاند" و گاهى در آزمايش به كار مىرود، مانند" وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً" آن گاه با كلمه فتنه معامله كلمه بلاء را كردند، كه هر دو را هم در شدت و هم در رخايى كه آدمى به آن مىرسد استعمال نمودند ولى ظهور آن دو و استعمالشان در شدت بيشتر است، كه در آيه" وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- شما را به خير و شر مىآزماييم، آزمودنى" هر دو در هر دو معنا به كار رفته، اين بود آن مقدار از كلام راغب كه مورد حاجت ما بود.
ترجمه الميزان ج14 210 ياد آورى منتها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... ..... ص : 209
ترجمه الميزان ج14 210 ياد آورى منتها و تفضلات ديگر خدا به موسى(عليه السلام) در نجات يافتن از مصر و ازدواج با دختر شعيب و اقامت در مدين و... ..... ص : 209
بعضىها از اين اشكال كه چرا فتنه و بلاء را منت شمرده؟ چه بسا پاسخ گويند كه: فتنه در اينجا به معناى خلوص و خلاصى است، همانطور كه طلا به وسيله آتش خالص مىشود، و چه بسا بگويند منت بودن آن به اعتبار ثوابى است كه در برابر آن مىدهند.
ترجمه الميزان ج14 275 معناى آيه: قال بصرت بما لم يبصروا به... كه كلام سامرى در جواب باز خواست موسى(عليه السلام) را حكايت مىكند و وجوه مختلفى كه در معناى آن گفته شده است ..... ص : 272
ممكن است براى آيه معنايى ديگر تصور كرد- كه ديگران هم احتمالش را دادهاند- و آن اينكه: مقصود از (أوزارى از زينت قوم) زيورهايى از طلا كه از قبطيان بوده باشد و موسى دستور داده بوده كه آنها را جمع آورى نموده و با خود حمل كنند و چون طلاهاى مذكور مال موسى (ع) و يا منسوب به او بوده، لذا مراد از اثر رسول، همانها باشد پس سامرى در جمله" فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ" مىخواهد بگويد من در كار ريختهگرى و مجسمهسازى ماهرم مقدارى از اموال رسول را گرفته ريختهگرى كردم و اطلاعاتى دارم كه مردم ندارند، پس وسوسه مرا گرفت كه خوب است با طلاهاى رسول مجسمهاى بسازم، پس مشتى از اثر رسول را- كه همان زيورهاى طلايى باشد- گرفتم و در آتش انداختم، و براى مردم گوسالهاى در آوردم كه صدا مىكرد، طورى ساختم كه هر وقت هوا در جوف آن وارد مىشد و با فشار از دهانش بيرون مىآمد صداى گوساله در مىآورد.
ترجمه الميزان ج14 276 معناى آيه: قال بصرت بما لم يبصروا به... كه كلام سامرى در جواب باز خواست موسى(عليه السلام) را حكايت مىكند و وجوه مختلفى كه در معناى آن گفته شده است ..... ص : 272
بعضىها به اين سخن كه فرمود: آن را مىسوزانيم استدلال كردهاند بر اينكه گوساله مزبور حيوانى داراى گوشت و خون بوده، چون كه اگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و اين خود مؤيد تفسيريست كه گفتيم بيشتر مفسرين كردهاند كه با ريختن آن خاك، گوساله مزبور حيوانى جاندار شده، و ليكن حق مطلب اين است كه اينقدر دلالت دارد كه طلاى خالص نبوده و اما اينكه خون و گوشت داشته باشد، نه.
ترجمه الميزان ج14 285 بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل ..... ص : 280
مىگويد پس آن را گرفت و سرش را بريده ذبحش كرد و سپس با سوهان برادهاش نمود، و آن گاه آن را به دريايش پاشيد، پس نهرى كه در آن روز جريان داشت نماند، مگر آنكه مقدارى از آن براده در آن بيفتاد، سپس موسى به ايشان گفت: از اين آب بياشاميد، پس هر كس آن گوساله را دوست مىداشت در شارب او طلا روئيده شد، و اين است معناى آن آيه كه مىفرمايد:" وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ...".
ترجمه الميزان ج14 285 بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل ..... ص : 280
مؤلف: از عجائبى كه در اين قصه آمده روييدن طلا است در شارب دوستداران گوساله، و اينكه مراد از آيه" وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ" همين امر عجيب است و حال آنكه بهترين دليل بر بطلان آن خود همين آيه است، براى اينكه آيه شريفه محل اشراب را قلبهاى آنان دانسته، نه شاربهاشان و اين خود دليل بر اين است كه مقصود از اشراب، حلول محبت و نفوذ آن در دلها است، نه نوشيدن آبى كه غبار گوساله در آن ريخته شده باشد.
ترجمه الميزان ج14 286 بررسى چند روايت در اطراف داستان گوساله پرستى بنى اسرائيل ..... ص : 280
از اين عجيبتر اين است كه دارد هم آن را ذبح كرد و هم با سوهان برادهاش نمود، اگر ذبح كرده لا بد حيوانى بوده كه گوشت و خون داشته و گوشت و خون را نمىشود با سوهان براده كرد، و اگر مجسمهاى از طلا يا آهن بوده ديگر ذبح معنا ندارد.
ترجمه الميزان ج14 421 گفتگوى ابراهيم(عليه السلام) با قوم بت پرست خود ..... ص : 419
راغب گفته: كلمه" جذ" به معناى خرد كردن چيزى است، به شمش خرده شده طلا، و يا طلاهاى تكه تكه هم جذاذ مىگويند، و از اين باب است آيه شريفه" فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً". و بنا به گفته وى معناى آيه اين مىشود كه: ابراهيم (ع) بتها را قطعه قطعه
ترجمه الميزان ج14 504 ترجمه آيات ..... ص : 503
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند به بهشتهايى مىبرد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23).
ترجمه الميزان ج15 269 بحث روايتى روايتى در باره شان نزول آيه: و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام... و دو روايت در باره جهنم و ورود در آن ..... ص : 268
گفتند: اى محمد اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما را قبول نمىكنى، يك پيشنهاد ديگرى مىكنيم، و آن اين است كه اگر آن طور كه ادعا مىكنى رسول هستى براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشتهاى با تو روانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند، و نيز بخواهى كه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعه به بازار و كسب معيشت بى نياز كند و مانند ما محتاج آن نباشى، تا ما يقين كنيم كه با ما فرق دارى، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى.
ترجمه الميزان ج15 403 بيان اينكه سود نداشتن مال و فرزندان در قيامت نتيجه انحلال اجتماع مدنى و بطلان اسباب اعتبارى در آن روز است ..... ص : 403
در اين جمله سود داشتن مال و فرزندان در روز قيامت بكلى نفى شده، و اين بدان جهت است كه رابطه مال و فرزندان كه در دنيا مناط در يارى و مساعدت طرفينى است، رابطهاى است و همى و خيالى، كه تنها در نظام اجتماعى بشر معتبر شمرده مىشود و در خارج از ظرف اجتماع مدنى هيچ اثرى ندارد، (مال كه يا كاغذى است به نام اسكناس و يا فلزى است به نام طلا و امثال آن و نيز يك انسان به نام فرزند كه موجودى است مستقل، چه ارتباطى به زندگى من كه نيز انسانى هستم مستقل مىتواند داشته باشد؟) و روز قيامت كه روز انكشاف حقايق و جدا شدن آنها از موهومات است و روزى است كه ديگر اسباب و مؤثرات اعتبارى، از سببيت مىافتد، مال به ماليتش و فرزند به عنوان فرزنديش، و خويشاوند به عنوان قرابتش نيز از اعتبار مىافتد، هم چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:" وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ" و نيز فرموده:" فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ".
ترجمه الميزان ج16 115 وجوهى كه در معناى جواب قارون(إنما أوتيته على علم عندي) گفته شده است ..... ص : 115
بعضى ديگر گفتهاند:" مراد علم كيمياء بوده، چون قارون كيمياء را از موسى و يوشع بن نون و كالب بن يوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اينكه گفت:" عَلى عِلْمٍ عِنْدِي- با علمى كه نزد من است" اين بوده كه علم كيمياء مخصوص او بوده، و ساير مردم آن را نمىدانستند، و با اين علم مقدار زيادى طلا درست كرده بود".
ترجمه الميزان ج16 163 بحث روايتى رواياتى در معنى و شان نزول آيه: أ حسب الناس أن يتركوا... و آيه: و من الناس من يقول آمنا... كه ناظر بر عدم كفايت ايمان لفظى و جريان حتمى امتحان و آزمايش مىباشند ..... ص : 160
آن چنان آزمايش مىشوند، كه طلا مىشود، و آن چنان خالص مىگردند كه طلا مىگردد.
ترجمه الميزان ج17 56 ترجمه آيات ..... ص : 56
بهشتهاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا حرير است (33).
ترجمه الميزان ج17 176 بحث روايتى(رواياتى در باره بيگانه بودن پيامبر(صلى الله عليه و آله) از شعر و شاعرى، اعاده و احياء اموات، و اراده قول خداوند) ..... ص : 174
سائل عرضه داشت: اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده. فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك، و اما بدنها خاك مىشود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مىخورند و دوباره بيرون مىاندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مىداند، محفوظ است و خاك روحانيان به منزله طلا است در خاك.
ترجمه الميزان ج18 140 ترجمه آيات ..... ص : 140
و نيز طلا آلات قرار مىداديم، چون همه اينها تنها بهرههاى زندگى دنيا است، و آخرت در نزد پروردگارت خاص مردم با تقوى است (35).
ترجمه الميزان ج18 149 مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمىشدند، سقف خانه كافران را از نقره مىكرديم و... ..... ص : 149
" وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ وَ زُخْرُفاً" در اين جمله كلمه" ابوابا" و كلمه" سررا" نكره (بدون الف و لام) آمده، و اين به منظور عظمت دادن بدانها است. و كلمه" زخرف" به معناى طلا و يا به معناى مطلق زينت
ترجمه الميزان ج18 150 مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمىشدند، سقف خانه كافران را از نقره مىكرديم و... ..... ص : 149
است. و در مجمع البيان گفته: كلمه" زخرف" به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم" زخرف" مىگويند. و وقتى گفته مىشود:" زخرفه زخرفة" معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را" زخرف" مىگويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (ص) (در فتح مكه) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
ترجمه الميزان ج18 162 ترجمه آيات ..... ص : 161
اگر او هم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، و يا (چون من كه خدم و حشم دارم) ملائكه با او قرين نشدند، و بياريش نيامدند؟ (53).
ترجمه الميزان ج18 165 بيان آيات بيان آيات مربوط به ارسال موسى(ع) به سوى فرعون و فرعونيان ..... ص : 162
" فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ" كلمه" اسورة" جمع" سوار"- به كسر سين- است كه راغب آن را معرب كلمه" دستواره" دانسته. مىگويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيس مىكردند، دستبندى از طلا به دستش و گردنبندى از طلا به گردنش مىانداختند. و بنا بر اين معناى آيه چنين مىشود: اگر موسى رسول مىبود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى
ترجمه الميزان ج18 166 بيان آيات بيان آيات مربوط به ارسال موسى(ع) به سوى فرعون و فرعونيان ..... ص : 162
مىداشت بايد از آسمان دستبندى از طلا برايش انداخته مىشد.
ترجمه الميزان ج18 180 ترجمه آيات ..... ص : 179
در بهشت قدحها از طلا و تنگها برايشان در گردش است، و در آن هر چه كه نفس اشتهايش كند و چشم لذت ببرد وجود دارد، و شما در آن جاودانيد (71).
ترجمه الميزان ج18 443 فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه... ..... ص : 440
ابن ابى الحقيق شخصى را نزد رسول خدا (ص) فرستاد كه در يك جا جمع شويم با شما صحبتى دارم. حضرت پذيرفت. ابن ابى الحقيق تقاضاى صلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعهها ماندهاند محفوظ باشد، و متعرض ذريه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند، و هر چه مال و زمين و طلا و نقره و چارپايان و اثاث و لباس دارند براى مسلمانان بگذارند، و تنها با يك دست لباس كه به تن دارند بروند. رسول خدا (ص) هم اين پيشنهاد را پذيرفت به شرطى كه از اموال چيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گر نه ذمه خدا و رسولش از ايشان برى خواهد بود. ابن ابى الحقيق پذيرفت و بر اين معنا صلح كردند.
ترجمه الميزان ج18 552 توضيحى در مورد جمله: أيان يوم الدين كه سؤال خراصون از زمان روز قيامت است ..... ص : 552
" يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ" ضمير جمع به خراصان برمىگردد، و كلمه" فتن" در اصل به معناى اين عمل بوده كه طلا را در آتش كنند تا خوبى و بديش معلوم شود، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل كردن هر چيز در آتش و يا سوزاندنش را فتنه خواندهاند. و ظرف" يوم" متعلق به فعلى است كه در كلام نيامده. و يا متعلق است به مبتدايى كه در كلام نيامده، و تقديرش اين است كه:" يوم الدين در روزى واقع مىشود كه خراصان در آتش معذبند و يا مىسوزند".
ترجمه الميزان ج19 162 منظور از رفع سماء و وضع ميزان ..... ص : 161
و اما اينكه فرمود:" وَ وَضَعَ الْمِيزانَ" مراد از" ميزان" همان چيزى است كه به وسيله آن هر چيزى را مىسنجند و اندازهگيرى مىكنند اعم از اينكه ميزان براى عقيده باشد يا فعل و يا قول و از مصاديق آن ميزانى است كه اشياى سنگين را به وسيله آن وزن مىكنند، چيزى كه هست ميزان هر چيزى به حسب خود آن چيز است، (مثلا ميزان حرارت، چيزى است و ميزان طول چيزى ديگر، ميزان كاه چيزى است و ميزان طلا چيزى ديگر و ميزانى كه با آن عقايد و اخلاق و گفتار و كردارها را مىسنجند چيزى ديگر است) و در آيه مورد بحث منظور از ميزان همان معنايى است كه در آيه" لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ" منظور است.
ترجمه الميزان ج19 192 چند روايت در باره وجود دو قسم بهشت و در باره همسران بهشتى ..... ص : 192
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از ابو موسى از رسول خدا (ص) روايت كردهاند كه در تفسير دو آيه" وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ" و" وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ" فرموده: دو بهشت اول از طلا، و براى مقربين، و دو بهشت دوم از نقره و براى اصحاب يمين است.
ترجمه الميزان ج19 279 بحث روايتى(رواياتى در ذيل آيه مربوط به انفاق قبل از فتح و بعد از فتح، گفتگوى منافقان و مؤمنان در قيامت و روايتى در باره آرزوى دراز) ..... ص : 278
نه، و ليكن اهل يمنند، كه دلهايى رقيقتر و قلوبى نرمتر دارند، پرسيديم: آيا آنها بهتر از ما هستند يا رسول اللَّه؟ فرمود: اگر هر يك از آنان كوهى از طلا در راه خدا انفاق كنند هرگز به يك چهارم اجر شما و بلكه به نصف آن هم نمىرسند، و همين فصل مميز ميان ما و ساير مسلمانان آينده است، كه ما قبل از فتح مكه در راه خدا انفاق كرديم،" لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ ..."
ترجمه الميزان ج19 288 پنج خصلت زندگى دنيا: لهو، لعب، زينت، تفاخر و تكاثر و سخنى از شيخ بهايى در اين باره ..... ص : 288
كلمه" لعب" به معناى بازى نظامدارى است (كه دو طرف بازى به نظام آن آشنايى دارند، مانند الكدولك و نظاير آن) كه اطفال به منظور رسيدن به غرضى خيالى آن را انجام مىدهند. و كلمه" لهو" به معناى هر عمل سرگرم كنندهاى است كه انسان را از كارى مهم و حياتى و وظيفهاى واجب باز بدارد. و كلمه" زينت" به اصطلاح علم صرف" بناى نوع" است، يعنى مىفهماند كه مثلا فلانى به نوعى مخصوص خود را آراسته، و چه بسا منظور از آن وسيله آرايش باشد، و به اين منظورش استعمال كنند و" آرايش"، عبارت از آن است كه چيز مرغوبى را ضميمه چيز ديگرى كنى تا مردم به خاطر جمالى كه از اين ضميمه حاصل شده مجذوب آن چيز شوند، (مثلا آرايش زنان عبارت از اين است كه زن با طلا و جواهرات و يا رنگهاى سرخ و سفيدى خود را جلوه دهد، و از ضميمه كردن آنها به خود جمالى كسب كند، به طورى كه بيننده مجذوب جمال او شود). و" تفاخر" به معناى مباهات كردن به حسب و نسب است. و" تكاثر در اموال و اولاد" به اين معنا است كه شخصى به ديگرى فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشترى دارم.
ترجمه الميزان ج19 370 بحث روايتى(چند روايت راجع به تبعيد بنى النضير، عهد شكنى منافقان با آنان و داستان برصيصاى عابد كه كارش به كفر انجاميد) ..... ص : 370
به ناچار بنى النضير از رسول خدا (ص) خواهش كردند به ريختن خون ايشان نپردازد، و به جلاى وطن ايشان رضايت دهد، و قبول كردند كه بيش از بار يك شتر از اموال خود نبرند، و هر چه حلقه (گويا منظور طلا آلات باشد) دارند نيز با خود نبرند. رسول خدا (ص) هم اين تقاضا را پذيرفت. و بنى النضير (براى اينكه خانههايشان سالم به دست مسلمين نيفتد) آنها را خراب كردند، و آن را (گويا منظور اثاث است) بر پشت شتر خود نهاده روانه خيبر شدند، و بعضى هم به شام رفتند.
ترجمه الميزان ج20 10 مراد از اينكه كفار عذاب قيامت را دور مىبينند و خداوند نزديك مىبيند ..... ص : 9
" يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ" كلمه" مهل" به معناى فلزات ذوب شده است، مس ذوب شده و يا طلا و يا غير آن.
ترجمه الميزان ج20 145 بحث روايتى(رواياتى در باره آنچه وليد بن مغيره در باره قرآن گفت، و نزول آيات گذشته در باره او) ..... ص : 143
و اگر او را وحيد خواند، براى آن بود كه او به قريش گفته بود پوشش خانه كعبه يك سال به عهده من به تنهايى است، و يك سال به عهده همه شما، چون او مال بسيار و باغهاى زيادى داشت، و دوازده پسر در مكه داشت، و داراى ده برده بود، كه نزد هر يك از آنها هزار دينار مال التجاره بود، و قنطار آن روز هم همين هزار دينار بود. مىگويند:" قنطار" عبارت بود از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد.
ترجمه الميزان ج20 194 مقصود از ابتلاء انسان(نبتليه) و آنچه از تفريع فجعلناه سميعا بصيرا بر آن استفاده مىشود ..... ص : 194
و كلمه" ابتلاء" كه جمله" نبتليه" از آن مشتق است، به معناى نقل چيزى از حالى به حالى و طورى به طور ديگر است، مثلا طلا را در بوته ابتلا مىكنند، تا ذوب شود و به شكلى كه مىخواهند در آيد، و خداى تعالى انسان را ابتلا مىكند، يعنى از نطفه خلقش مىكند، و سپس آن نطفه را علقه و علقه را مضغه مىكند، تا آخر اطوارى كه يكى پس از ديگرى به او مىدهد، تا در آخر خلقتى ديگرش مىكند.
ترجمه الميزان ج20 423 بحث روايتى رواياتى در باره مراد از و شاهد و مشهود داستان اصحاب اخدود، وصف لوح محفوظ، و...) ..... ص : 422
از پيش او هم گذشته نزد جوانى رفتم كه رخسارهاى چون دينار طلا درخشنده داشت، او نيز از رسول خدا (ص) حديث مىكرد، پرسيدم: به من خبر بده از اينكه شاهد و مشهود چيست؟ گفت: بله شاهد، محمد رسول اللَّه (ص)، و مشهود روز قيامت است، مگر كلام خدا را نشنيدهاى كه مىفرمايد:" يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً" و در آن رسول خدا (ص) را شاهد و مبشر و نذير ناميده، و نيز مگر نشنيدهاى كه مىفرمايد:" ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ"، و در آن روز قيامت را روز مشهود مىخواند.
ترجمه الميزان ج20 622 بحث روايتى(داستان اصحاب فيل و هلاكتشان) ..... ص : 622
سپس هم چنان داستان استيلاى ابرهه بر يمن را نقل مىكند تا آنجا كه مىگويد: او در يمن كعبهاى بنا كرد، و در آن گنبدهايى از طلا نهاد، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زيارت نموده پيرامون آن طواف كنند، و در اين بين مردى از بنى كنانه از قبيله خود به يمن آمد، و در آنجا به اين كعبه (قلابى) بر خورد، پس در همانجا نشست تا قضاى حاجت كند، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت، و آن نجاست را ديد، پرسيد چه كسى به چنين عملى جرأت كرده؟ به نصرانيتم سوگند كه آن خانه را ويران خواهم كرد تا كسى به حج و زيارت آنجا نرود، آن گاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند، مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از عك و اشعرون و خثعم بودند.