تفسير شريف لاهيجي ج1 340 [سوره آلعمران(3): آيات 75 تا 78] ..... ص : 339
وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ و از گروه يهود و نصارى مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ كسيست كه اگر او را امين سازى بِقِنْطارٍ بمال بسيار يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا ميكند آن مال را بتو و خيانت در امانت نميكند، مانند عبد اللَّه بن سلام كه شخصى از اهل قريش هزار و دو صد اوقيه طلا باو سپرده بود و او حق امانت را بجاى آورده مال آن شخص را باو پس داد وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ و از ايشان كسى باشد كه اگر او را امين گردانى بيك دينار كه چيزى اندك است لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ ادا نميكند آن قليل را بتو إِلَّا ما دُمْتَ مگر آنكه هميشه باشى تو عَلَيْهِ قائِماً بر سر او ايستاده و بعنف و تعدى مطالبه حق خود نمايى، مثل فنحاص بن عازورا كه شخصى ديگر از اهل قريش يك دينار باو سپرده بود و او انكار حق آن شخص نمود.
تفسير شريف لاهيجي ج1 412 [سوره آلعمران(3): آيات 176 تا 180] ..... ص : 407
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ و بايد كه گمان نكنند آنان كه از دنائت طبع بخيلى ميكنند در أداء زكاة مفروضه بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بآن مالى كه عطا كرده ايشان را خداى تعالى يعنى بايد كه اين بخيلان مذكور گمان نكنند بخل خود را كه هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ آن بخل بهتر است مر ايشان را بلكه آن بخل بدتر است مر ايشان را هم در دنيا بعدم بركت در مال ايشان و هم در آخرت باستحقاق عذاب، بنا برين ترجمه «الذين يبخلون» فاعل «لا تحسبن» است و مفعول آن محذوفست كه «بخلهم» باشد و مفعول ثانى «خيرا لهم» است و «هو» ضمير فصل است و تقدير كلام چنين است كه «و لا يحسبن البخلاء بخلهم خيرا لهم بل هو شر لهم» سَيُطَوَّقُونَ زود باشد كه در گردن ايشان طوق كنند ما بَخِلُوا بِهِ آن مالى را كه بخل كردهاند بآن و زكاة آن را ندادهاند يَوْمَ الْقِيامَةِ در روز قيامت به اين معنى كه آن مال را بصورت مارى كنند و آن مار را طوق گردن او سازند چنانچه در فقيه از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند كه: هر صاحب مال طلا و نقره كه زكاة بر آن واجب شده باشد و زكاة آن را ندهد البته حق سبحانه و تعالى در روز قيامت او را حبس نمايد در صحرايى كه زمينش سخت و لغزنده باشد مانند آبگينه و مسلط گرداند بر او اژدهايى را كه از بسيارى عمر موى سرش را ريخته باشد و اين مار از عقب او بدود و آن شخص از او بگريزد و از لغزندگى زمين هر ساعتى بر خيزد و بيفتد تا آن اژدها خود را باو رساند، چون بيند كه از دست او خلاصى ندارد دست خود را بدهان او دهد چنانچه متعارفست كه اگر سبعى بكسى رسد دست خود را وقايه خود سازد، پس آن مار بجايد دست او را چنانچه ترب را ميجايند و بعد ازين بر گردنش مىپيچد، و اينست مراد از قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده: «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و در كافى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند كه نيست هيچ بنده كه زكاة واجبى مال خود را ندهد مگر آنكه بگرداند خداى تعالى براى او آن مال را در روز قيامت مارى از آتش دوزخ كه طوق زند آن مار در گردن او و بگزد گوشت بدن او را تا آنكه از حساب فارغ شود و اين قول خداى تعالى است كه فرموده: «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و امام گفت كه؟ مراد از بخل بخل در دادن زكاة مفروضه است. وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و مر خداى راست ميراث آسمانها و زمين يعنى هر كه در آسمانها و زمين است هلاك شوند و جميع ملك آسمان و زمين او را مسلّم ماند پس بايد كه قبل از آنكه دست تصرف از آن كوتاه شود حقوق واجبه را در راه خدا صرف كنند وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ و خداى بآنچه ميكنند مردمان از ايتاء زكاة و منع آن داناست و جزا بر طبق آن خواهد داد.
تفسير شريف لاهيجي ج1 452 [سوره النساء(4): آيات 19 تا 28] ..... ص : 449
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ و اگر خواهيد شما بواسطه كراهت از صحبت زنان خود بدون نشوزى و مخالفتى اسْتِبْدالَ زَوْجٍ طلب بدل كردن زنى مَكانَ زَوْجٍ بجاى زنى ديگر يعنى خواهيد كه بدل گيريد زن نو بجاى زن كهنه وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ و داده باشيد يكى از زنان كهنه را بحساب مهر قِنْطاراً مال بسيار، چون مراد از زوج جنس زوج است كه مفاد آن جمع است لهذا «احداهن» را ضمير جمع آورد و در حديث آمده كه قنطار يك پوست گاو پر از طلا است، و هو المروى عن الصادقين عليهما السلام فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ پس مگيريد از قنطار كه بحساب مهر بايشان دادهايد شَيْئاً چيزى را مخفى نيست كه اين آيه دلالت دارد بر اينكه مهر را در شرع قدرى معين نيست بلكه هر چه زوج و زوجه بآن راضى شوند همان مهر است، و اداى آن لازم است بر زوج، هر چند بسيار باشد.
تفسير شريف لاهيجي ج1 672 [سوره المائدة(5): آيات 51 تا 56] ..... ص : 665
يعنى امام عاليمقام عليه الصلاة و السلام در تفسير اين آيه فرمودند كه: جزين نيست كه ميخواهد خداى تعالى از ولى افعل التفضيل را كه آن اولى است و معنى آيه بنا برين چنين ميشود كه سزاوارتر بشما و بكارهاى شما از نفس شما و بمالهاى شما خداى تعالى است و رسول او و جمعى كه ايمان آوردند امام گفت: ميخواهد خداى تعالى به «الذين آمنوا» على و اولاد او را كه امامان امت پيغمبر اويند تا روز قيامت، بعد از اين توصيف و بيان كرده حق سبحانه و تعالى على و اولاد او را در تتمه آيه به اين روش كه آن على و اولاد او جمعىاند كه بر پا ميدارند نماز را و ميدهند زكاة را بر حالى كه ايشان ركوع كنندگانند، و بود امير المؤمنين در نماز ظهر و بتحقيق گزارده بود دو ركعت نماز را و او راكع بود و در بر او حلهاى بود يعنى جامهاى بود آستردار كه قيمت آن هزار دينار طلا ميشد و حضرت رسالت پناه صلى اللَّه عليه و آله آن جامه را باو عطا كرده بود و نجاشى پادشاه حبشه آن را بطريق هديه بحضرت فرستاده بود پس آمد درين هنگام سائلى و گفت: رحمت خداى تعالى بر تو باد أى حاكم خداى تعالى در خلايق بعد از رسول او و نزديكتر بمؤمنان از نفس ايشان، تصدق كن بر مسكينى، بعد ازين سؤال امير المؤمنين عليه السّلام انداخت آن حله را بسوى آن مسكين و اشارت كرد بدست خود بجانب سائل كه بردار آن را، پس نازل گردانيد خداى تعالى در حق على عليه السّلام اين آيه را و گردانيد خداى تعالى يعنى حاضر ساخت در أذهان امت رسول صلى اللَّه عليه و آله نعمت دادن أولاد او سائلان را كه هنوز اثرى از آن ظاهر نشده بود بسبب نعمت دادن او، پس هر كه رسد از أولاد او بمرتبه امامت ميباشد باين نعمت مثل أمير المؤمنين در دخول تحت اين آيه، پس تصدق ميكنند بر حالى كه راكع باشند، و سائلى كه سؤال كرد أمير المؤمنين را از ملائكه بود و جمعى كه سؤال ميكنند ائمه را از اولاد او ميباشند از ملائكه.
تفسير شريف لاهيجي ج1 727 [سوره المائدة(5): آيات 109 تا 115] ..... ص : 721
يعنى شنيدم من از حضرت امام موسى يا از حضرت امام رضا عليهما السلام كه آن حضرت ميفرمود كه: بودند خنازير قومى از گازران كه تكذيب مائده كردند و آن را بسحر نسبت دادند پس مسخ شدند بصورت خنازير و از حضرت أبى جعفر الباقر عليه السّلام روايت كرده كه مائده بنى اسرائيل بزنجيرها از طلا بسته نازل ميشد و در آن مائده نه ماهى و نه رغيف ميبود و در مجمع البيان از آن حضرت روايت كرده كه ملائكه آن مائده را كه در آن هفت رغيف و هفت ماهى بود براى قوم عيسى مىآوردند
تفسير شريف لاهيجي ج2 254 [سوره التوبة(9): آيات 30 تا 35] ..... ص : 250
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اى آن كسانى كه ايمان آوردهايد إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ بدرستى كه بسيارى از فقهاى يهود و زاهدان نصارى لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ هر آينه ميخورند مالهاى مردم را بِالْباطِلِ بطريق باطل كه آن رشوتست تا تغيير احكام الهى كنند وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ و بازدارند مردمان را از راه حق كه دين مبين حق تعالى است وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ و آنان كه جمع ميكنند و در زمين پنهان ميسازند طلا و نقره را وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ و نفقه نميكنند آن كنوز را كه منتزع از «يكنزون» است يا كل واحد از ذهب و فضه را كه «ذهب» مؤنث معنوى و جمع ذهبه است و «فضه» مؤنث لفظى.
تفسير شريف لاهيجي ج2 290 [سوره التوبة(9): آيات 38 تا 89] ..... ص : 259
وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وعده داده خداى تعالى مردان مؤمن و زنان مؤمنه را جَنَّاتٍ بوستانهايى كه تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ميرود از زير قصور و اشجار آن جويهاى آب خالِدِينَ فِيها در حالتى كه جاويد مانندگانند در آن بوستانها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً اى و مساكن يطيب فيها العيش، يعنى و ديگر وعده داده ايشان را بمسكنهايى كه در آنجا بخوبترين وجهى عيش ميكنند فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ آن مساكن در بوستانهاى دائمى است از حضرت رسالت پناه صلّى اللَّه عليه و آله مرويست كه «جنات عدن» سراى خداى است كه هيچ چشمى آن را نديده، و بر خاطر هيچ كس بآن خوبى نگذشته، و در آن مسكن نگيرند مگر سه گروه پيغمبران و صديقان و شهيدان و فخر رازى در تفسير كبير خود از ابن عباس نقل كرده كه «جنت عدن» مدينه ايست كه سقف آن عرش رحمانست و در آنجا رسل و انبيا و شهدا و ائمه هدى ميباشند و جنتهاى ديگر در اطراف اين جنت عدن است و در اين جنت قصرها بنا شده از در و ياقوت و طلا و بادى خوش از زير عرش بر آن ميوزد پس داخل ميشود در آن تلهاى مشك سفيد وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ و خوشنودى از خداى تعالى مر مؤمنانرا بزرگتر و بهتر است از جنات عدن زيرا كه منشأ جميع سعادات همين رضاى واهب العطياتست و بس تعالى و تقدس ذلِكَ اين رضوان الهى هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ آنست رستگارى بزرگ كه همه لذتها و بهجتها در جنب آن حقير و نابود است محمد بن مسعود عياشى رضى اللَّه عنه از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند كه: چون أهل بهشت داخل بهشت شوند و اولياء خداى تعالى بمساكن خود قرار گيرند و تكيه بر ارائك خود زنند و ميوههاى بهشت تناول كنند و حور العين در خدمت ايشان باشند و خدمتكاران قبل از سؤال هر چه را كه خواهند براى ايشان حاضر گردانند، و درين وقت حق تعالى مشرف بر ايشان شود پس گويد كه:
تفسير شريف لاهيجي ج2 436 [سوره هود(11): آيات 25 تا 49] ..... ص : 425
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه در وقت ساختن سفينه نوح متوجه بارگاه الوهيت شد و گفت اى پروردگار من كيست كه در ساختن اين سفينه با من يارى كند و همراهى نمايد؟ وحى ربانى برو نازل گرديد كه قوم خود را بخوان و بايشان بگو كه: هر كدام بر شما كه در ساختن اين سفينه همراهى من كند برابر آنچه او بتراشد از من طلا و نقره بگيرد، پس اين قوم بمعاونت حضرت نوح در آمدند و مع هذا بآن حضرت سخريه و استهزا مينمودند حق تعالى فرموده: وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ و هر گاه بگذشتندى بر او مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ گروهى از رؤساء قوم او سَخِرُوا مِنْهُ استهزا ميكردند با او از ساختن كشتى، بعضى ميگفتند كه: نوح بعد از نبوت اختيار صنعت نجارى كرده و بعضى ميگفتند كه: در جايى كه اصلا آب يافت نميشود سفينه ميسازد قالَ گفت نوح مر اين قوم را: إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا اگر سخريت و استهزا ميكنيد از فعل ما فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ پس بدرستى كه ما نيز سخريه و استهزا خواهيم كرد از عمل شما در آن وقت كه بمكافات آن خواهيد رسيد كه آن غرق در دنيا و حرق در آخرتست كَما تَسْخَرُونَ چنانچه شما امروز استهزاء ما ميكنيد، هر چند سخريه از قبيل معاصى است و انبيا مبرا از معاصىاند اما اطلاق سخريه بر مقابل آن از باب صنعت مشاكله است مانند قول خداى تعالى كه فرموده «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بمثلها» فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ پس زود باشيد كه بدانيد مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ يُخْزِيهِ آن كس را كه بيايد بدو عذابى كه رسوا گرداند او را در دنيا و آن اهلاك اوست بطوفان وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ و فرود آيد بر او واجب شود او را در آخرت عَذابٌ مُقِيمٌ عذابى دايم كه احراق اوست بآتش دوزخ.
تفسير شريف لاهيجي ج2 531 [سوره يوسف(12): آيات 50 تا 57] ..... ص : 526
يعنى اگر يوسف ولايت عهد خود را مقيد نميگردانيد بخزائن ارض كه مراد از آن انبارهاى غلاتست در زمان ملك مصر او را ولى عهد خود ميساخت اما چون مقيد بآن گردانيد و رسيدن غلات در سال تمام است لهذا ولايت عهد او تا يك سال موقوف ماند و ايضا در مجمع البيان از كتاب النبوة نقل ميكنند كه حسن بن على ابن بنت الياس از حضرت امام رضا عليه التحية و الثنا روايت كرده كه من شنيدم كه آن حضرت ميفرمودند كه: چون يوسف مستولى بر خزائن ارض گرديد بر جمع غلات و محصولات پرداخت و در هفت سال كه غلات در غايت ارزانى بود آن را در خزائن ضبط فرمود على بن ابراهيم روايت كرده كه حضرت يوسف كندوچها از سنگ فرمود بنا كردند و آنها را بساروج اندودند و محصولات را با خوشه در آن كناديچ ذخيره فرمودند و چون سالهاى فراخى منقضى شد و سالهاى قحطى در رسيد و زمين مصر و شام را قحط و غلا فرو گرفت اهالى آن بلاد رو بسوى يوسف آوردند، و حضرت يوسف در سال اول بنقودى كه داشتند از درهم و دنانير غله بديشان فروخت و در سال دوم به حلى و زراين طلا آلات و نقره آلات و در سال سوم بدواب و مواشى و در سال چهارم به عبيد و اماء، در سال پنجم بدور و عقار و در سال ششم بمزارع و انهار و در سال هفتم همه مردمان مصر و حوالى مصر را بغلات خريد، حاصل كلام آنكه همگى و جملگى آن ملك از احرار و عبيد و اموال و نقود بملكيت يوسف درآمد و مردم ميگفتند: ما پادشاهى نديدهايم كه حقتعالى اينچنين ملكى را نصيب او كرده باشد بعد از اين يوسف بملك مصر گفت:
تفسير شريف لاهيجي ج2 542 [سوره يوسف(12): آيات 58 تا 101] ..... ص : 531
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ پس آن هنگام كه ساز راه ايشان سرانجام فرمود و متاع ايشان را بشترها بار نمود جَعَلَ السِّقايَةَ بنهاد يوسف يعنى أمر كرد ملازمان خود را كه بنهند سقايه يعنى مشربه را كه در آخر بآن كيل غلات ميكردند على بن ابراهيم گويد كه: آن سقايه صاعى از طلا بود كه بآن محصولات را وزن مينمودند و عياشى از حضرت ابى جعفر الباقر عليه السّلام روايت كرده كه آن قدحى بود از طلا كه بآن كيل مينمودند فِي رَحْلِ أَخِيهِ در بار برادر خود بطرزى كه برادران او اصلا اطلاعى بآن بهم نرسانيدند، و بعضى از قراء «و جعل السقاية» خواندهاند كه «جعل» مصدر بواو عطف باشد و بنا برين جواب شرط محذوفست باين تقدير كه «فلما جهزهم بجهازهم أمهلهم حتى انطلقوا و جعل السقاية فى رحل أخيه» يعنى پس چون متاع ايشان را بشترها بار كردند مهلت داد ايشان را تا آنكه رو براه آرند و گردانيد سقايه را در ميان بار برادر خود و چون ايشان روبراه نهادند ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ پس ندا كرد ندا كنندهاى أَيَّتُهَا الْعِيرُ اى كاروانيان «عير» در اصل اسم شتريست كه حمل أثقال بر آن ميكنند و بعد ازين اطلاق آن بر صاحب شتر كردند على بن ابراهيم گفته كه: «أيّتها العير بمعنى يا اهل العير» است چنانچه «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» بتقدير «و اسأل اهل القريه» است إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ بدرستى كه شما دزدانيد و چون درين مقام دزدى واقع نشده، پس لازم است توجيه اين كلام تا آن كه كذب حضرت يوسف لازم نيايد زيرا كه اينكلام يا از يوسف صادر شده يا از يكى از ملازمان او بحكم او لهذا على بن ابراهيم در تفسير خود گفته كه:
تفسير شريف لاهيجي ج2 547 [سوره يوسف(12): آيات 58 تا 101] ..... ص : 531
و چون حضرت يوسف بنيامين را بجرم آنچه باو نسبت داده بودند پيش خود نگاهداشت برادران در مقام گفتگو در آمده قالُوا گفتند: يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ اى عزيز مصر إِنَّ لَهُ بدرستى كه مرين بنيامين را كه تو پيش خود حبس كردهاى أَباً شَيْخاً كَبِيراً پدريست پير و در پيرى بحد كمال رسيده و بعد از خوردن گرگ برادر او يوسف را پدر پير با او انس گرفته و الفت دارد فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ پس حبس كن يكى از ما را بجاى او إِنَّا نَراكَ بدرستى كه ما مىبينيم ترا مِنَ الْمُحْسِنِينَ از نيكوكاران اگر اين كار با ما بكنى على بن ابراهيم آورده كه چون برادران يوسف بواسطه استخلاص بنيامين با يوسف در مقام جدال و گفتگو در آمدند و غضبناك گرديدند خون زرد از جلد بدن ايشان متقاطر گرديد و قاعده اولاد يعقوب اين بود كه در حين غضب موى بدن ايشان سر از جامه ايشان بدر مىآورد و از سر ايشان خونى زرد متقاطر ميگرديد و در تسير عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه يهودا چون با يوسف در استخلاص بنيامين در مقام گفتگو و جدال درآمد و يوسف قبول سخن او نمينمود عرق حميت و غضب او بحركت آمد و قاعده يهودا اين بود كه هنگام غضب مويهاى كتف او راست مىايستاد و از آنجا خون روان ميگرديد تا آنكه بدن او ببدن يكى از از اولاد يعقوب برسد كه درين وقت صورت غضب او برطرف ميشد و يوسف چون حال را بدان منوال ديد و در پيش او پسر كوچك او با گويى طلا بازى ميكرد يوسف آن گوى طلا را گرفته بطرف يهودا انداخت و چون آن طفل بواسطه گرفتن گوى بپيش يهودا آمد دست او ببدن يهودا رسيد التهاب غضب يهودا فرو نشست، و باز با يوسف در مقام گفتگو در آمد تا سه مرتبه و هر مرتبه يوسف آتش غضب او را بآب مساس بدن فرزند خود فرو مىنشانيد پس يهودا گفت كه: بيقين درين خانه شخصى از أولاد يعقوب هست.
تفسير شريف لاهيجي ج2 593 [سوره الرعد(13): آيات 17 تا 26] ..... ص : 591
و چون حق تعالى بيان كرد كفى را كه حاصل ميشود از آب پس ذكر ميكند كفى را كه بهم ميرسد از آتش و ميفرمايد كه: وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ و ناشى مى شود از آنچه در كوه بر مىافروزند مردمان بر آن آتش حالكونى كه ثابت در آتش است ابْتِغاءَ حلية بجهت طلب پيرايه و زيور أَوْ مَتاعٍ يا بجهت طلب اوانى و آلات حرث و حرب زَبَدٌ مِثْلُهُ كفى مانند كف آب يعنى از طلا و نقره و مس و آهن و فولاد كه آتش بر آن مىافروزند بواسطه ساختن زيور و آلات ناشى ميشود كفى و خبثى مانند كف آب بنا بر اين كلمه «من» در «وَ مِمَّا يُوقِدُونَ» براى ابتداء غايت است زيرا كه چون براى ابتداء غايت باشد بمعنى ينشأ ميشود چنانچه در جوامع الجامع تصريح كرده و ضمير «يوقدون» راجع بناس معلوم است هر چند بحسب لفظ مذكور نباشد، و مى تواند كه «من» براى تبعيض باشد يعنى پارهاى از آن چه آتش بر آن مىافروزند بواسطه طلب زيور يا بواسطه طلب روانى و آلات زراعت و جنگ كفى است مانند كف آب و پارهاى از آن خالص و بيغش است مانند آب صافى چون بعضى چيزها كه خارج از آتشاند آتش بر آنها افروخته ميشود و بعضى چيزها كه در ميان آتشاند مع هذا آتش بر آن بر مى افروزند چنانچه كسى كه خواهد طلا و نقره و ساير فلزات را بگداز آنها را در ميان آتش ميندازد و بواسطه آنكه تا آنها خوب گداخته شوند آتش بر آنها بر مىافروزد لهذا حق سبحانه و تعالى اشارت بر اين قسم كرده فرمود كه: وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ.
تفسير شريف لاهيجي ج2 593 [سوره الرعد(13): آيات 17 تا 26] ..... ص : 591
كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ اى كذلك يضرب اللَّه الامثال للحق و الباطل، يعنى اين چنين ميزند خداى تعالى مثلها را براى حق و باطل زيرا كه مثل زده حق را در نفع رسانيدن بمردم و ثابت بودن آن بآب صافى و طلا و نقره خالص كه مردمان از آنها منتفع ميشوند و آنها مدت مديد باقى ميمانند، و مثل زده سخنان باطل و شبهات لا طائل را بكف آب و خبث فلزات كه نه مردم از آنها منتفع ميشوند و نه ثباتى و دوامى دارند چنانچه حق سبحانه و تعالى ميفرمايد كه:
تفسير شريف لاهيجي ج2 651 [سوره إبراهيم(14): آيات 42 تا 52] ..... ص : 645
محمد بن على است، نافع گفت: مرا سؤالى چند هست كه جواب آن را بجز نبى يا وصى نبى يا فرزند نبى كسى ديگر نداند شاهد باش كه من آن سؤالات را از او خواهم پرسيد، هشام گفت: بپرس شايد تو او را بوسيله اينگونه سؤالات خجل سازى، پس نافع ضار بخدمت آن حضرت شتافت و گفت: اى محمد بن على بدانكه من عالمم بآيات كتب اربعه سماوى و دانستهام حلال آن كتب و حرام آن را مرا سؤالى چند است كه جواب آن را يا پيغمبر بايد بگويد يا وصى او يا فرزند او، حضرت سر مبارك خود را برداشت و فرمود: هر چه خواهى سؤال كن پس سؤالى چند كرد و جواب آن را شنيد و خائب و خاسر گرديد، از جمله آن سؤالات و اجوبه آن همان سؤال و جوابى بود كه ابرش كلبى از حضرت پرسيده بود، ليكن وقتى كه نافع مانند ابرش گفت كه: خلايق در جهنم مشغول ترند حضرت فرمود: قال اللَّه: «وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» پس هر گاه در جهنم با وجود شغل عذاب سؤال از طعام و شراب كنند در موقف حساب بطريق اولى طالب آن خواهند بود، و نافع نزد هشام آمده گفت: او داناترين خلايق است بىشبهه و پسر رسول خداست و سزاوار است اصحاب آن حضرت را كه او را پيغمبر بگويند. و در تهذيب الاحكام از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه مراد از تبديل أرض و سماوات اينست كه مبدل ميشود زمين و آسمان بزمين و آسمان نقره و در اخبار عامه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روايت كردهاند كه تبديل زمين بزمين از نقره خواهد شد و سماء بسماء از طلا و در صحيحين است كه «تحشر الناس على ارض بيضاء نقية» و ثوير بن ابى فاخته از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه تبديل ارض بزمينى خواهد شد كه كسب كرده نشده باشد در آن گناهى، و در آن زمين نه كوه باشد نه گياه مانند آن زمين كه بار اول بسط آن كرده بودند.
تفسير شريف لاهيجي ج2 664 [سوره الحجر(15): آيات 1 تا 25] ..... ص : 654
وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها و زمين را پهن گردانيديم و «الارض» منصوبست بفعل مقدر كه «و مددناها» مفسر آن و دال بر آنست، اى و مددنا الارض مددناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ و انداختيم ما در زمين كوههاى بلند و استوار وَ أَنْبَتْنا فِيها و رويانيديم يعنى آفريديم در زمين يا در كل واحد از زمين و رواسى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ از هر چيزى مستحسن خوب چنانچه ميگويند كه: اين كلام موزون است يعنى كلامى است كه مستحسن طباع است يا مراد اينست كه آفريديم از هر چيزى سنجيده شده مانند طلا و نقره عن ابى جعفر عليه السّلام فى قوله: وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ فان اللَّه تبارك و تعالى أنبت فى الجبال الذهب و الفضة و الجوهر و الصفر و النحاس و الحديد و الرصاص و الكحل و الزرنيخ و أمثال هذه لا تباع الا وزنا» ظاهر اين حديث دلالت دارد بر اينكه ضمير فيها در «وَ أَنْبَتْنا فِيها» راجع برواسى است چنانچه در تفسير كبير گفته كه:
تفسير شريف لاهيجي ج2 779 [سوره الإسراء(17): آيات 1 تا 8] ..... ص : 771
«فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» بيان آن مىكند كه فاء «فاذا جاء» فصيحه باشد و بنا بر اين معنى آيه اينست كه پس چون بيايد وعده بعثت طايفه ديگر بفرستيم قائم ال محمد را و آنچه در ترجمه گفتهايم معنى ظاهريست اللَّه اعلم و مراد از «ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ» كرت و رجعت سيد شهدا است بنا برين مخاطب درين جا غير مخاطب در سابق است زيرا كه مراد از مخاطبين سابق اعداء اهل بيتاند و درين جا شيعيان ايشان، امام عليه السّلام ميفرمايد كه: رجعت كند حضرت سيد الشهدا عليه السّلام با هفتاد كس از اصحاب خود كه بر سر ايشان باشد خودهاى مزين بطلا كه هر خودى را دو رو باشد يعنى پيش و پس آن را طلا نشان و مصقل كرده باشند و آن هفتاد كس ميرسانند بسوى مردم كه اين شخص كه رجعت كرده امام حسين است تا آنكه اهل ايمان را شكى و شبههاى در خروج آن حضرت نماند و يقين كنند كه او دجال و شيطان نيست، بلكه حجت خداى تعالى است كه در ميان ايشان قائم شده پس چون ايشان معرفت بهم رسانند كه اين امام حسين است كه رجعت كرده پس صاحب الامر عليه السّلام فوت شود و حضرت امام حسين كه شهيد در معركه جهاد است و احتياج تغسيل و تكفين ندارد متعرض تغسيل و تكفين و تحنيط و بقبر گذاشتن حضرت صاحب عليه السّلام گردد زيرا كه متولى وصى نيست مگر وصى و محمد بن مسعود عياشى رحمه اللَّه تعالى در تفسير خود در آخرين حديث روايت كرده كه
تفسير شريف لاهيجي ج2 851 [سوره الإسراء(17): آيات 88 تا 96] ..... ص : 848
أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ يا آنكه باشد مر تو را خانهاى از طلا چنانچه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرموده كه:
تفسير شريف لاهيجي ج2 893 [سوره الكهف(18): آيات 27 تا 31] ..... ص : 889
و بعد از ذكر وعيد در مقام وعد ميفرمايد كه: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا بدرستى كه آنان كه ايمان آوردند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و كردند كارهاى نيك إِنَّا لا نُضِيعُ بدرستى كه ما ضايع نگردانيم أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا مزد كسى را كه او نيكوتر است از روى عمل از آن جماعت مؤمنين «إِنَّا لا نُضِيعُ» تا آخر خبر «أنّ» است در «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا» محذوفست و تقدير كلام چنين است: «انّا لا نضيع اجر من أحسن عملا منهم» چنانچه در ترجمه تصريح بر آن شد أُولئِكَ جمله مستأنفه است در بيان اجر يعنى اين گروه مؤمنان لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ مر ايشانراست بهشتهاى دائمى كه تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ ميرود از زير منازل و قصور ايشان جوىهاى آب يُحَلَّوْنَ مزين شوند ايشان فِيها در بهشت مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ از طوقهايى كه صفت آنها اينست كه ساخته شدهاند از طلا كلمه «من» اوّل ابتدايى است و ثانى بيانى و صفت «اساور» يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً و مىپوشند ايشان جامههاى سبز كه آن بهترين الوانست و طراوت آن بيشتر است مِنْ سُنْدُسٍ از ديباى نازك وَ إِسْتَبْرَقٍ و از ديباى سطبر. و بعضى از عرفاء معاصرين مدّ اللَّه ظلالهم گفتهاند كه: محتمل است كه درين آيه «ثياب خضر» كنايه باشد از ابدان مثاليّه برزخيّه كه متوسّطاند ميان سواد اين عالم و بياض عالم اعلى چنانچه لون خضرت متوسط است ميان لون سواد و بياض و مركب است ازين دو لون و بودن آن ثياب از ديباى رقيق و غليظ كنايت باشد از تفاوت مراتب لطافت آن ابدان. و حاصل معنى آيه كريمه باين برگردد كه مؤمنين نيكوكار در آن عالم متلبّس شوند بلباس ابدان مثاليّه كه آن ابدان مانند لون خضرت واسطهاند ميان سواد عالم كثيف و بياض عالم لطيف و آن ابدان از جهت لطافت در مراتب مختلف و درجات متفاوتاند.
تفسير شريف لاهيجي ج2 895 [سوره الكهف(18): آيات 32 تا 44] ..... ص : 893
وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ و بود آن كافر صاحب دو باغ را غير از آن دو باغ اموال بسيار از طلا و نقره بنا برين «ثمر» مشتق است از «ثمر ماله اذا كثره» و مىتواند كه ثمر جمع ثمره يا جمع ثمار باشد باين معنى كه بود آن كافر صاحب باغ را بوسيله آن باغ ميوه- هاى بسيار فَقالَ پس گفت آن كافر غنى: لِصاحِبِهِ مر صاحب خود مؤمن فقير را وَ هُوَ يُحاوِرُهُ در حالتى كه محاوره و گفتگو ميكرد با او و مفاخرت مينمود باين طرز كه أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا من بيشترم از او از روى مال وَ أَعَزُّ نَفَراً و غالب تر از جهت اولاد و خدم يعنى من هم در مال و هم در عزّت و جاه از تو افزونم.