تفسير عاملي ج1 102 [سوره البقرة(2): آيات 67 تا 71] ..... ص : 100
مجمع: از حضرت رضا (ع) نقل است: مردى از بنى اسرائيل يكى از خويشاوندان خود را كشت و بر سر راه يكى از اسباط و تيرههاى محترم بنى اسرائيل گذارد و رفت خدمت موسى بداد خواست كه اين خويشاوند من در فلان تيره كشته شده قاتل را پيدا كنيد. حضرت موسى فرمود گاوى بياوريد، آنها گفتند: تو ما را مسخره مىكنى. تا اينكه گاو معين شد و جوانى از بنى اسرائيل چنين گاوى داشت و حاضر نشد كه آن را بفروشد مگر كه پوستش را از طلا پر كنند. ابن عباس گفته است چون گاو را كشتند موسى فرمود: دم يا پا يا قسمتى از بدن حيوان را بآن كشته بزنند تا زنده شود و كشندهى خود را معرّفى كند.
تفسير عاملي ج1 274 [سوره البقرة(2): آيه 177] ..... ص : 272
بوى جان آيدم از لب كه حديث تو كنم شاخ عزّ رويدم از دل كه بلاء تو كشم وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ- 176 طبرى: از ابن مسعود و ديگران نقل است مقصود از على حبّه اين است كه آدمى با علاقه بمال و كمال بخل و آرزوى زندگى و ترس فقر از سرمايهى خود ببخشد، و حديث است كه فاطمه دختر قيس به پيغمبر عرض كرد: هفتاد مثقال طلا دارم، آن حضرت فرمود
تفسير عاملي ج1 493 [سوره البقرة(2): آيات 248 تا 252] ..... ص : 493
معنى لغات: «التَّابُوتُ» صندوق چوبى وسيلهى چوبى مخصوص براى برداشتن مرده. «سَكِينَةٌ» وقار و آرامش و سنگينى و ترسناكى. «فَصَلَ» از مصدر فصل بمعنى جدا كردن و جدا شدن. «نهر» همان نهر است كه جوى وسيع باشد كه هم با سكون و هم با زبر راء تلفّظ ميشود. «اغْتَرَفَ» از مصدر اغتراف بمعنى با مشت آب برداشتن. «غُرْفَةً» مقدار يك مشت آب و مانند آن و اطاق داخل اطاق ديگر و صندوقخانه و پستوى خانه. «فِئَةٍ» دسته و گروه. «أَفْرِغْ» از مصدر افراغ بمعنى ريختن آب و خالى كردن ظرف و ريختن طلا در قالب و فرود آوردن صبر و شكيبائى بر انسان كه آرام كردن خاطر از بيتابى باشد.
تفسير عاملي ج1 495 [سوره البقرة(2): آيات 248 تا 252] ..... ص : 493
ابن عباس گفته است: طشت طلا بوده است كه دل پيغمبرها را در آن شستشو ميدادهاند.
تفسير عاملي ج1 577 [سوره البقرة(2): آيه 274] ..... ص : 576
فخر رازى: پس از نزول آيت پيش عبد الرّحمان بن عوف پول طلا براى اصحاب صفّه فرستاد علىّ عليه السلام در شب يك شتر خرما فرستاد و بخشش على بهتر بود. اين آيه نازل شد.
تفسير عاملي ج1 587 [سوره البقرة(2): آيات 278 تا 280] ..... ص : 583
غزالى قسمت چهارم احياء العلوم در شكر ص 58: درهم و دينار از نعمتهاى خداوند است كه خود قابل استفاده نيست امّا وسيلهى رفع احتياج مردم است چون هر كس بچيزهائى احتياج دارد كه در اختيارش نيست و آنچه در اختيار دارد رفع احتياجش را نمىكند براى نمونه كسى زعفران زياد دارد و محتاج است بشتر براى سوارى خود و ديگر شتر زياد دارد و محتاج به زعفران است و چون اين دو قابل معاوضه نيست پس ناچار بايستى جنس متوسّطى باشد كه بتوانند اين اجناس بىتناسب را بوسيلهى آن تبديل كنند از اين جهت خداوند درهم و دينار را آفريد تا با آنها بسنجند و وسيلهى دسترسى باشد بتمام كالاهاى نيازمندى بشر چون خود اين دو ماده فايدى مخصوص ندارد ولى واسطهى مبادله است. پس هر كس اينها را داشته باشد مثل اين است كه داراى تمام اجناس احتياجى خود است و مثل آئينه است كه خود رنگ و شكل مخصوص ندارد ولى وسيلهى نمايش رنگها و شكلهاى ساير موجودات است و مثل حروف الف باء كه خود معنى ندارد ولى وسيلهى فهم معانى مختلف احساسات و تمايلات درونى بشر است پس اين دو جنس وسيلهى حكومت و تعيين ارزش اجناس مختلف نيازمندى انسان است. بنابراين اگر كسى در اين درهم و دينار طورى تصرّف كند كه مناسب با فايدهى آن و غرض از خلقت آن نباشد كفران نعمت خدا كرده است و اگر آنها را ذخيره كند ستم كرده است و بر خلاف مصلحت رفتار كرده است مثل كسى كه حاكم مسلمين را حبس كند و او نتواند كار حكمرانى خود را انجام دهد و در نتيجه كار مردم نامنظّم شود چون معلوم است كه درهم و دينار براى فرد خاصّ ساخته نشده است زيرا قابليّت استفادهى خاصّ ندارد تا براى شخص معيّن مفيد باشد و همچنين اگر از آنها ظرف طلا و نقره بسازند كفران نعمت است و بدتر است از ذخيره كردن آنها زيرا مانند آن است كه كسى حاكم شهر را مجبور كند به پارچه بافى يا وصول عوارض و درآمدهاى دروازه و مانند آن كه كار هر كسى است. و اين اجبار او بدتر است از حبس او و همين طور هم ساختن ظروف طلا و نقره زيرا با فلزات و چينى و سفال ميتوانند ظرف بسازند ولى بوسيلهى آنها معامله و حكومت ميان اجناس مختلف ممكن نيست و همچنين هر كس با درهم و دينار معاملهى مرابحه و ربا بكند ستم كرده است و كفران نعمت چون اينها خود قابل استفاده نيست و وسيلهى استفاده از اجناس ديگر است.
تفسير عاملي ج1 588 [سوره البقرة(2): آيات 278 تا 280] ..... ص : 583
منتسكيو در روح القوانين چاپ دوّم ص 541: پول شاخص و نمايندهى ارزشها است و همانطوريكه ميتوان ساير ما يحتاج را كرايه نمود، در صورت نيازمندى باين شاخص بايد بتوانند آنرا هم كرايه نمايند تفاوتى كه پول با ساير چيزها دارد اين استكه ميتوان چيزهاى ديگر را اجاره كرد و هم خريدارى نمود و حال آنكه پول را فقطّ ميتوان اجاره كرد و قابل خريدارى نيست مگر اينكه بصورت طلا و نقرهى بازرگانى يعنى مال التجاره درآيد. اگر انسان پول خود را بدون نفع بديگرى قرض بدهد كار خوبى كرده ولى اين عمل كه در اديان بدان توصيه شده يك كار اخلاقى است نه يك قانون و رسم كشورى و اجتماعى. براى رواج تجارت بايد پول نفع داشته باشد مشروط بر آنكه نفع آن از حدود معيّن تجاوز نكند زيرا اگر نفع پول زياد شد آنوقت تاجر براى تجارت پولى قرض نمىكند زيرا فايدهى تجارت او باندازهاى نيست كه بتواند هم نفع پول را بپردازد و هم خود انتفاع ببرد. و چنانچه پول هيچ نفع نداشته باشد باز هم موجب ركود تجارت است زيرا هيچكس آن را قرض نميدهد و دست تجارى كه نيازمند پول هستند بسته ميماند. ولى از آنجائى كه بايد همواره كار جامعه راه بيفتد وقتى پول ربح رسمى و تجارتى نداشت اصول ربا خوارى رايج ميگردد و اين اصول داراى معايبى است كه در تمام ادوار ديده شده است. در قانون محمّد نظر به اين كه ربح رسمى پول با ربا خوارى يك سان فرض شده و ممنوع گرديده باين جهت اصول ربا خوارى رايج گرديده و چون از لحاظ ممنوعيّت خطرناك ميباشد ربا خواران هم زيادتر ربا مىگيرند كه در قبال خطر احتمالى خود را بيمه نموده باشند.
تفسير عاملي ج1 593 [سوره البقرة(2): آيات 278 تا 280] ..... ص : 583
اگرچه از قوانين مرابحه و بانگى مسلكهاى سوسياليستى و كمونيستى اطّلاع نداريم ولى اين اندازه مسلم است كه رهبرهاى اين مسلكها ربا و سود پول را براى مردم تجويز نكردهاند. يعنى بشرى كه بخيال خود بمنتهاى تمدّن رسيده است و بهترين روشها در زندگى براى خود پيدا كرده است. يكى از راههاى آسايش از اختلافات طبقات و رفع نگرانى مردم را از يكديگر در اين دانسته است كه پول در دست اشخاص نباشد و معاملهى بمرابحه نه كنند. بقول مرحوم محمّد عبده در تفسير اين آيه: دانشمندان ممالكى كه قوانين آنها ربا را تجويز كرده است ميگويند: امروز براى مشكلات مولود از مرابحه فقط بايستى بهمان دستورهاى دين و منع معاملات مرابحه متوسّل بشويم. و تولستوى دانشمند روسى در كتاب خود بنام (معنى كار چيست؟) نوشته است: اروپا در قانون منع بردگى خوب موفّق شد ولى غافل است از يوغ پول طلا كه روى گردن مردم گذارده شده است و بزودى طبقات مردم را برده و زر خريد خواهد كرد. پس ما باين نتيجه رسيديم: از يهود تا كمونيست ربا خوارى و مرابحه كارى خلاف مصلحت بشر دانسته شده است و دين اسلام در برابر اين حكم عمومى بشرى، خود براى جلوگيرى از ذخيره و بيكار بودن پول و رفع احتياج تاجر كم پول مسئلهى مضاربه را معيّن كرده است كه از هيچ جهت موجب ستم و تعطيل سرمايه و دست تنگى تاجر نباشد. اينجا مطلبى بياد آمد:
تفسير عاملي ج2 20 [سوره آلعمران(3): آيه 14] ..... ص : 19
مردم دلباختهاند به زن و فرزند و اندوختههاى طلا و نقره و اسبهاى بچراگاه رها شده و دگر چارپايان و كشتزار كه همگى بهرههاى زود گذر زندگى است با اينكه بهترين بازگشت به پيشگاه خداوند است [كه سود دوران زندگى است].
تفسير عاملي ج2 111 [سوره آلعمران(3): آيات 75 تا 77] ..... ص : 110
جهت نزول: مجمع: ابن عبّاس گفت: عبد اللّه بن سلام كه مردى بود يهودى و مسلمان شد دو هزار و دويست اوقيه طلا نزدش امانت گذاردند و در موقع بصاحبش پس داد و به فنحاص بن عاذور يك دينار امانت دادند او خيانت كرد، دو جملهى اوّل آيه براى توصيف آن دو نفر است و هم در مجمع است: در پارهاى تفسيرها نوشتهاند جملهى اوّل و بيان امانت براى توصيف مسيحيها است و ذكر خيانت وصف اخلاق يهود است.
تفسير عاملي ج2 132 [سوره آلعمران(3): آيات 90 تا 91] ..... ص : 132
91 البتّه آنها كه كافر شدند و بىدين مردند اگر روى زمين پر طلا كنند و بجان خريد خود دهند از هيچ يكشان پذيرفته نباشد و ايشان را آزارى دردناك باشد و ياورى ندارند.
تفسير عاملي ج2 133 [سوره آلعمران(3): آيات 90 تا 91] ..... ص : 132
«مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً» 91 مفسّرين از قتاده و از انس بن مالك روايت كردهاند كه پيغمبر (ص) فرمود: كافران را در قيامت حاضر مىكنند و مىپرسند كه مىخواهيد باندازهى گنجايش زمين طلا داشته باشيد تا خود را از اين سختى بخريد؟ مىگويند اين آرزوى ما است. در جواب آنها مىگويند بسيار سادهتر از اينها بشما گفتند و نكرديد.
تفسير عاملي ج2 134 [سوره آلعمران(3): آيه 92] ..... ص : 133
مجمع: ارتباط اين آيه بآيات پيش: چون اعلام شد: كافر بظرفيّت زمين اگر طلا بدهد قبول نيست اين آيه براى دفع توهّم است كه گمان نبرند در بخششهاى لازم مىتوان سستى كرد و از آن خوددارى نمود.
تفسير عاملي ج2 136 [سوره آلعمران(3): آيه 92] ..... ص : 133
كه از اين چيزى دوستتر ندارم، زرگران را احضار كرد و آن طلا و جواهر بفروخت و قيمت آن را مصرف چاههاى بيابان كرد كه تا امروز منسوب باو است.
تفسير عاملي ج2 229 [سوره آلعمران(3): آيات 142 تا 148] ..... ص : 219
پس از اين مطلب از آثار شكسپير شاعر انگليسى بعربى منظوم ترجمه كرده است اينك ترجمهى مختصرى از آن: آنكه در دنيا خود را در خوشى مىبيند مانند كسى است كه در گور طلا اندود زندگى كند، ما گرفتار سرنوشتى هستيم كه گناه آدم ابو البشر موجب آن شده است و سختيهاى حيات هر يك از پس ديگرى ما را گرفتار دارد از پس گرماى تابستان ببادهاى سوزناك زمستان دچار مىشويم ليكن در اين شدائد كه مانند مارهاى كشنده هستند گوهرهاى گرانبهائى نهفته است كه از تاج افتخار سلاطين بالاتر است اين سنگهاى سخت بما پند مىدهند و درختها و رودها كتابهاى موعظه است كه نمىتوانيم هيچيك آنها را دروغ بپنداريم بلكه هر كدام پرتوى است از نور خداوند.
تفسير عاملي ج2 304 [سوره آلعمران(3): آيات 190 تا 195] ..... ص : 303
جهت نزول: اسباب النّزول از ابن عبّاس نقل كرده است كه اعراب از يهود معجزات موسى را پرسيدند آنها عصا و يد بيضا را در جواب گفتند و از مسيحيها پرسيدند آنها هم جواب دادند، آنگاه از پيغمبر تقاضا كردند كه كوه صفا براى آنها تبديل به طلا شود، آيت اوّل در جواب آنها نازل شد.
تفسير عاملي ج2 364 [سوره النساء(4): آيات 19 تا 21] ..... ص : 364
معنى لغات: «تعضلوا» از مصدر عضل بمعنى سختى و جلوگيرى «استبدال» چيزى را بجاى چيزى گرفتن و عوض كردن، «قنطار» مال زياد و پوست گاو كه از طلا پر شود، «بهتانا» نسبت بدو تهمت بستن و دروغ، «أفضى» از مصدر افضاء وسعت دادن، رساندن، مطلّع كردن.
تفسير عاملي ج2 406 [سوره النساء(4): آيات 40 تا 42] ..... ص : 404
دوست دارند كه زمين شكافته شود و آنها فرو روند و همسر زمين شوند، ابن كيسان گفته است: مىخواهند كه زنده نمىشدند و آن روز حاضر نمىشدند و از اول هموار زمين مىبودند، كلبى گفته است: چون ديگر موجودات همه خاك مىشوند آنها هم آرزو مىكنند كه مانند بقيّه خاك شوند تا مردم در بالاى آنها راه بروند، ابو القاسم بن حبيب گفت از بعضى اهل تفسير شنيدم اينطور معنى مىكرد: مردم بيدين آرزو مىكنند: باندازه و برابر زمين زر و طلا بايشان بدهند كه جان خود از آن مهلكه بخرند.
تفسير عاملي ج2 411 [سوره النساء(4): آيه 43] ..... ص : 407
1- ابو حنيفه و شيعه لازم نمىدانند كه از گرد و خاك زمين چيزى بدست بچسبد ولى بر پارهاى چيزهاى زمينى مانند گچ و آهك و سنگهاى قيمتى نرم او تيمّم را جايز مىداند، و ما جايز نمىدانيم، و بر نرمهى طلا و نقره و ديگر فلزّات هيچكدام جايز نمىدانيم.
تفسير عاملي ج3 67 [سوره النساء(4): آيات 92 تا 93] ..... ص : 64
«وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ» 92 مجمع: اگر آنكه بايد ديه بدهد بيابانى و شتردار است و عمدهى سرمايهى او شتر است، بايد صد شتر ديه بدهد، و اگر سرمايه او شتر نيست هزار دينار طلا و يا ده هزار درهم نقره ديه بدهد و «مسلّمة» يعنى كامل و بىكم و كاست بايد مبلغ ديه بوارثين مقتول بنسبت سهم الإرث تقسيم شود.
تفسير عاملي ج3 67 [سوره النساء(4): آيات 92 تا 93] ..... ص : 64
طبرى: مكحول گفته است: ديه كم و زياد ميشد و هنگام وفات پيغمبر هشتصد دينار بود عمر انديشيد كه شايد پس از مرگش مراعات حقوق مردم نشود، ديه را تثبيت كرد بر دوازده هزار درهم پول نقره يا هزار دينار طلا.
تفسير عاملي ج3 274 [سوره المائدة(5): آيات 38 تا 40] ..... ص : 273
سخن مفسّرين: «وَ السَّارِقُ» 38 طبرى: اختلاف است كه چه اندازه دزدى موجب بريدن دست ميشود، ولى آنچه ما تفحّص كردهايم دليلى مطمئن و صحيح بر تعيين نيافتهايم مگر فرمودهى پيغمبر (ص): كه در دزدى كمتر از يك چهارم دينار نبايد دست بريده شود. «شايد بتوان آنرا منطبق كنيم بر حدود قيمت وزن شش نخود طلا بمقياس قديم و بيست گرم بمقياس امروز». مجمع: از عبد اللّه بن مسعود نقل شده است كه او اين طور قرائت مىكرده است: «و السّارقون و السّارقات فاقطعوا ايمانهم» و در مقدار دزدى كه مجازاتش دست بريدن است اختلاف است: اصحاب ما شيعهها گفتهاند ربع دينار است، و مذهب شافعى و اوزاعى و ابى ثور نيز همين است، و از عايشه نقل شده است كه گفته است پيغمبر (ص) فرمود: اين حكم در ربع دينار است و آنچه بيشتر باشد. و ابو حنيفه و همفكرهاى او در ده درهم دزدى حكم ببريدن دست كردهاند، و خوارج براى هر مقدار دزدى، دست بريدن را لازم دانستهاند. و نيز مجمع نوشته است: در بريدن دست اختلاف است كه از كجا باشد؟ بيشتر فقها گفتهاند از بند دست كه حدّ فاصل بازو و كف دست هست، و شافعى گفته است در نوبت اوّل دزدى دست راست، در دوّم پاى چپ در سوّم دست چپ در چهارم پاى راست ببرند، و در نوبت پنجم حبس كنند، ولى در نزد اصحاب ما فقهاى شيعه بايد از بن چهار انگشت بريده شود كه كف دست و يك انگشت ابهام بماند، و در مرتبهى دوّم پاى راست از ساق طورى بايد بريده شود كه پاشنهى پا بجاى بماند براى ايستادن، و در مرتبهى سوّم تا زنده است بايد زندانى باشد، و همين عمل از علىّ عليه السّلام روايت شده است.
تفسير عاملي ج3 279 [سوره المائدة(5): آيات 41 تا 46] ..... ص : 277
معنى لغات: سمّاعون- جمع سمّاع، آنكه بهر سخن گوش ميدهد، فرمان بر جاسوس، فتنة- اختيار كردن، طلا را در بوته ذوب كردن، خوش آمدن بىاختيارى و دلباختن، گمراهى، گرفتارى، اختلاف عقيده و آشوب. سحت- حرام، كسب زشت و ننگ آور، رشوه. يحكّمونك- از حكم بمعنى حاكم قرار داد، اختيار كار به كسى واگذاشت، مانع از كار شد و از آن برگرداند كسى را، جهت نزول: طبرى نوشته است كه در جهت نزول اين آيات روايات مختلف است: سدّى گفته است: در روزى كه بنى قريظه گرفتار مسلمين شدند و قرار شد راضى بحكومت كسى شوند، و آنها بحكومت سعد بن معاذ راضى شدند كه آنچه او معيّن كند مسلمين با آنها رفتار كنند و آنها هم قبول كنند، چند نفر از آن يهود با يكى از مسلمين بنام ابو لبابه مشورت كردند كه تكليف ما در اين حكميّت سعد چه خواهد بود؟ ابو لبابه نميخواست آشكارا بگويد اشاره كرد كه نتيجهى اين حكميّت نابودى شما است، اين آيه براى دلدارى پيغمبر نازل شد كه كفر اين مسلمانان بد دل موجب ناراحتى تو نشود. و از ديگرى نقل كرده است كه مردى يهودى كسى از همكيشان خود را كشت، خواستند او را مجازات را پاك كند و براى شان خوارى باين جهان است و آزارى بزرگ به جهان ديگر. 45
تفسير عاملي ج3 365 [سوره المائدة(5): آيات 106 تا 109] ..... ص : 364
جهت نزول: طبرى و مجمع البيان و ديگران با مختصر اختلاف نقل كردهاند كه دو نفر مسيحى و يك نفر مسلمان از مدينه بعزم تجارت بطرف شام روانه شدند در راه مسلمان بيمار شد، و وصيّتنامهاى بدست خود نوشت و در اسباب خود پنهان كرد و برفيقانش گفت: اموال من را بخانوادهام تسليم كنيد، و پس از آن بمرد، آن دو مسيحى اموال او را گشتند و آنچه پسندشان شد برداشتند و پس از رسيدن بوطن بقيّه را بوارثان او تسليم كردند، آنها اموال را كمتر از آنچه برده بود تحويل گرفتند، چون وارسى كردند و نوشتهى آن مرد را ديدند معلومشان شد كه از اموالش چيزى مصرف نكرده است، از آن دو رفيق امين پرسيدند، آنها جواب دادند ما اطّلاع نداريم، آنچه بما سپرده شده است به شما تسليم كردهايم، وارثان بپيغمبر (ص) شكايت كردند، آيت اوّل نازل شد، پس از نزول آيه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون نماز عصر خواند آن دو نفر مسيحى را در نزديك منبر سوگند داد بخدا كه خيانت نكردهاند و آنها را رها نمود، پس از چندى ظرف قيمتى كه طلا بود و يا از نقره و منقّش و آراسته بطلا بود ديده شد كه از اموال ميّت بوده است و آنها تصرّف كردهاند، چون وارثها بر آن دو مسيحى چنين ادّعا كردند، آنها گفتند: ما فراموش كرديم بگوئيم كه ما از او خريدهايم، چون بپيغمبر شكايت كردند آيت دوّم نازل شد، «فَإِنْ عُثِرَ» تا آخر آيه، و دو نفر از اختياردارهاى ميّت كه عمرو عاص و مطّلب بن ابى وداعه بودند بلند شدند، و سوگند ياد كردند كه آن دو مسيحى دروغ گفتند و خيانت كردند و پيغمبر آن ظرف را بآنها برگرداند، و پس از آنكه يكى از آن دو مسيحى مسلمان شد مىگفت:
تفسير عاملي ج3 504 [سوره الأنعام(6): آيات 93 تا 94] ..... ص : 503
سخن مفسّرين: «أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ» 94 طبرى: قتاده گفت: براى ما نقل كردهاند كه پيغمبر (ص) فرمود: در خواب چنين بنظرم رسيد كه در دست دو دستبند، از طلا دارم و من را ناراحت كرد. آنگاه بمن الهام شد كه بر آنها بدمم و پف كنم، چون بر آنها دميدم هر دو بهوا رفتند، در هماندم بخاطرم رسيد كه اين دو دستبند كنايه هستند از دو نفر مدّعى دروغگو كه مسيلمهى كذّاب است و اسود عنسى، مسيلمه را وحشى قاتل حمزه كشت، و اسود عنسى را فيروز ديلمى كشت آنگاه كه پيغمبر در مرض فوت بود.
تفسير عاملي ج3 517 [سوره الأنعام(6): آيات 104 تا 107] ..... ص : 517
نصرّف- از مصدر تصريف بمعنى زيادى و فزونى در برگرداندن و گمراه كردن و پول طلا و نقره را تبديل كردن. و تصريف كلام بمعنى مشتقّ كردن كلماتى از كلمات ديگر. درست- از مصدر درس با فتح دال و سكون سين بمعنى متوالى خواندن و حفظ كردن آثار چيزى محو و نابود شدن، و كهنه كردن لباس.
تفسير عاملي ج3 523 [سوره الأنعام(6): آيات 108 تا 110] ..... ص : 522
جهت نزول: دو آيت صد و ده و يازده از «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ تا يَعْمَهُونَ» مجمع: كلبى و محمّد بن كعب قرظى گفتند كه اعراب بپيغمبر عرض كردند: تو از موسى و عيسى و ديگران معجزه نقل ميكنى، پس تو هم براى ما كوه صفا را طلا كن و از مردههاى ما زنده نما تا بپرسيم كه تو راست ميگوئى يا دروغ، و ملائكه را حاضر كن تا براستى تو شهادت دهند، و سوگند ياد كردند كه با اين معجزات مسلمان خواهند شد اين دو آيه براى اين گفتگو نازل شد.
تفسير عاملي ج3 531 [سوره الأنعام(6): آيات 111 تا 113] ..... ص : 531
معنى لغات: حشرنا- از مصدر حشر بمعنى فراهم كردن مردم، از وطن بيرون كردن از جائى بجائى منتقل كردن. قبلا- جلو و اوّل زمان، پائين و اصل كوه رو برو و مواجه، زخرف طلا، زيبائى هر چيز، و سخن بيهوده، انواع گياه زمين، لتصغى از مصدر صغو بفتح بمعنى ميل و توجّه كردن، ليقترفوا- از مصدر اقتراف بمعنى بچنگ آوردن و مرتكب گناه شدن.
تفسير عاملي ج4 9 [سوره الأنعام(6): آيات 116 تا 122] ..... ص : 2
كتاب جواهر مجلّد صيد و ذباحه در شرط دوّم از شرايط ذبح گفته است: اين مسئله در حديث و رأى فقها اتّفاقى است، بلكه مورد اجماع همهى علماء است كه بايد مسلمان هنگام كشتن حيوان نام خدا را بعمد ترك نكند و گر نه آنگوشت حرام است، و در دو صفحه جلوتر در اركان ذبح گفته است: شرط است كه مسلمان بكشد و خلاف نيست ميان فقها كه كشتار غير مسلمان حرام است و همچنين كشتار يهودى و مسيحى و مجوسى، و در بعضى احاديث كه حكم شده است كشتار آنها حلال است، براى تقيّه بوده است، بلكه از دير زمان در نزد شيعه مسلّم بوده است، و شيخ طوسى و سيّد مرتضى اين مسئله را از متفرّدات اماميّه شمردهاند يعنى فقطّ شيعه بتنهائى اين حكم را دارد نه ديگران، و اين مسئله امروز ضرورى مذهب شيعه است بعلاوهى اخبار فراوان بر آن. «ما قسمتى از اين مطالب و اخبار را در سورهى مائده ضمن آيت نوشتهايم». «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ» 122 طبرى: عكرمه گفت: چون اين آيه نازل شد «لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ» و خوردن مردار حرام شد، بعضى از مردم فارس كه با قريش دوست بودند گفتند بمحمّد بگوئيد: چه شده است كه اگر خدا با وسيلهى طلا حيوانى را بكشد، شما آنرا مردار ميناميد و نميخوريد، و آنچه خود ميكشيد حلال ميدانيد مردم قريش اين مطلب را بمسلمانان اظهار كردند آنها از اين قياس و اعتراض نگران و ناراحت شدند و بدل گرفتند، اين جملات براى آرامش آنها نازل شد «إِنَّهُ لَفِسْقٌ، وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ» يعنى اين عمل فسق است و اين اعتراض از الهامات شيطان است. و نيز عكرمه گفت: مردمى از مشركين نزد پيغمبر رفتند و گفتند: بگو بدانيم گوسفند كه ميميرد كى سبب مرگ او است؟
تفسير عاملي ج4 233 [سوره الأعراف(7): آيات 147 تا 154] ..... ص : 232
معنى لغات: حلى- جمع حلى، با فتح حاء و سكون لام، وسيلهى آرايش كه از طلا يا جواهر ساخته ميشود، عجلا- گوساله و بچهى گاو، خوار، آواز گاو، و براى صداى گوسفند و آهو نيز استعمال ميشود. سقط في يده- يعنى لغزيد، پشيمان شد، خطا كرد، سرگردان شد. يجرّ- از مصدر جر بفتح جيم بمعنى امتداد دادن و بطرف خود كشيدن. تشمت- از مصدر شماته بفتح شين بمعنى شادى در اندوه كس. مفترين- از مصدر افتراء، بمعنى بدروغ نسبتى دادن، تهمت بستن.
تفسير عاملي ج4 236 [سوره الأعراف(7): آيات 147 تا 154] ..... ص : 232
تفسير عبده: اين آيه جواب آنها است كه گفتهاند پيغمبر قرآن را از تورات اقتباس كرده است، زيرا كه بكلّى بر خلاف تورات است، چون در فصل سى و دوّم سفر خروج دستور جمعآورى زينتهاى زنان را بهارون نسبت مىدهد كه چون فراهم كردند او با قلم آهنگرى شكل گوساله درست كرد و بعد مجسّمهى آنرا از طلا ساخت.
تفسير عاملي ج4 383 [سوره التوبة(9): آيات 28 تا 33] ..... ص : 376
حضور پيغمبر رسيدم و صليب طلا به گردن داشتم فرمود اين را از گردن بينداز، من آن را انداختم و آمدم حضورش كه اين آيه را قرائت مىفرمود «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ»- تا آخر. من عرض كردم: ما آنها را نمىپرستيم، فرمود: نه اينكه آنها حرام خدا را حلال مىكردند و حلال خدا را حرام؟ عرض كردم: بلى چنين است. فرمود: اين است معنى عبادت آنها.
تفسير عاملي ج4 386 [سوره التوبة(9): آيات 34 تا 37] ..... ص : 385
34 اى مردمى كه به اسلام گرويدهايد [گول پيشوايان مسيحيان، و يهوديان را نخوريد كه] همانا بسيارى از علماى يهود و پارسايان مسيحى اموال مردم را به نادرستى و بيهوده مىخورند و جلوگير ز راه حق مىشوند [چون بناحقّ ز مردم مىگيرند و به دروغ حكمى مىكنند] و اى محمّد آنها كه طلا و نقره اندوخته مىكنند و به راه حقّ نمىبخشند به آزارى دردناك نويدشان ده
تفسير عاملي ج4 389 [سوره التوبة(9): آيات 34 تا 37] ..... ص : 385
طبرى: بعضى گفتهاند مقصود آن مال است كه از اندازهى حاجت شخص بيش باشد. و ابا مجيب گفت دستهى شمشير ابو هريره نقره بود أبو ذر بر او اعتراض كرد كه پيغمبر ص فرمود: هر كه طلا و نقره ذخيره كند، با آن داغش مىكنند، شهر بن حوشب از ابو أمامه نقل كرده است كه مردى از اصحاب صفّه (فقراى زمان پيغمبر كه در صفهى مسجد آن حضرت به سر مىبردند) مرد، در أزار و ساتر او كه لنگ و يا شلوار- مانند بوده است دينارى ديده شد، پيغمبر ص فرمود: اين يك داغ، و باز ديگرى از اهل صفه مرد و در ازار او دو دينار پيدا كردند فرمود: اين دو داغ، زيد بن وهب گفت: گذارم بربذه زاد و بوم أبو ذرّ غفارى صحابى جليل القدر پيغمبر افتاد او را ديدم پرسيدم اينجا چه مىكنى؟ گفت: به شام بودم، ميان من و معاويه در اين آيه اختلاف شد او گفت: مختصّ به مردم يهودى و مسيحى است، من گفتم: براى ما و آنها است.
تفسير عاملي ج4 395 [سوره التوبة(9): آيات 34 تا 37] ..... ص : 385
2- ارتباط جملههاى «الَّذِينَ يَكْنِزُونَ» تا آخر با جملههاى جلو شايد اين باشد كه آن عالمها و عابدها و آن مالدوستها تفاوت در سرنوشت خود ندارند و هر دو دسته به عذاب اليم گرفتار خواهند شد و علم و عبادت تلافى كار زشت آنها را نمىكند و مانند ديگر مردم پولپرست معذّب خواهند بود، 3- آيت دوّم «يَوْمَ يُحْمى» تا آخر شايد براى نشان دادن حقيقت كار آن مردم است كه دوستى طلا و نقره و ذخيرهى آن و در آخر رها كردن و رفتن داغى و سوزى در دل آنها مىگذارد كه پيوسته پيشانى و پشت و پهلوشان را مىسوزاند، و هميشه در سوز و گداز رنج جمعآورى و ترك يكبارگى معشوق خود هستند، 3- از آيت سوّم «إِنَّ عِدَّةَ» تا آخر ممكن است استفاده شود كه در آفرينش و طبيعت ماه و خورشيد، زمان به دوازده ماه تقسيم شده است و نگاهدارى و مواظبت از آن شرط اصلى زندگى است، و «نسيء» و بر هم زدن اين حساب گمراهى است و انحراف كه آدمى نتواند هنگام انجام وظيفهى خود را تشخيص دهد و يا وقت قرارداد و سر رسيد خود را نداند، 4- شايد بتوان گفت: با صرف نظر از جملهى «مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» جملههاى جلو نمىفهماند كه مقصود از «اثْنا عَشَرَ شَهْراً» ماه قمرى است بلكه با جملهى «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» ماه شمسى مناسبتر است، چون در آيه گفته شده است: از روز آفرينش زمين و آسمان، شمارهى ماهها دوازده است، و ارتباط شمارهى دوازده به زمين و آسمان با رابطهى خورشيد و زمين مناسبتر است تا رابطهى ماه و زمين، بعلاوه كه بعضى از اين اسمهاى دوازده گانهى عربى كه ما امروز ماههاى قمرى را به آن مىناميم، كلماتى است كه معنى هنگام گرما و سرما و پيدايش گياه را مىفهماند، چنان كه در جهت نامگذارى به اين كلمات مفسّرين نقل كردهاند كه ربيع الاوّل و ربيع الثّانى موقعى مىگفتند كه سبزه مىدميد، و جمادى نام هنگام يخ بستن آبها بود و وقت باز ماندن گياهها از نمود افزايش. و هنگام شدّت گرما را رمضان مىگفتند.
تفسير عاملي ج4 431 [سوره التوبة(9): آيات 73 تا 80] ..... ص : 427
«الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ» 80 طبرى: عبد الرّحمان عوف هشتاد دينار داشت نصف آن را براى خرج خود نگاهداشت و نصف آن را براى صدقه حضور پيغمبر ص برد و يا كيسهاى بود از طلا كه دست را پر ميكرد، و ديگرى يك صاع خرماى خشك آورد كه براى كسى آبيارى كردم و دو صاع مزد گرفتم يكى براى خانهام گذاشتهام و اين يك را بصدقه آوردم، منافقين مثل معتّب بن قشير و عبد اللّه بن نبتل گفتند عبد الرّحمان رياء و تظاهر مىكند و خدا احتياج بخرماى اين شخص ندارد، و يا گفتند: اين فقير با اين صدقه رياء مىكند تا نام او با نام مالدارها شمرده شود كه او صدقه داده است.