فرانتس اولن برگ نقد خويش را از «فلسفه پول» گئورگ زيمل در 1901 ميلادي با اين گفته آغاز ميكند: «اگر بخواهيم از فلسفه اجتماعي آلمان معاصر سخن بگوييم، آنگاه فقط دو نام اند كه به طور جدي مطرح ميشوند: فرديناند تونيس و گئورگ زيمل. ارزش و اهميت كتاب «فلسفه پول» زيمل آنچنان است كه گوستاو اشمولر استاد اوليه او آن را با اثر «تقسيم كار اجتماعي» دوركيم مقايسه نموده است.
و در جاي ديگر، گئورگ لوگاچ با اشاره به فلسفه پول و «اهميت زيمل براي جامعهشناسي»، ميگويد: «جامعهشناسي فرهنگ، آن گونه كه ماكس وبر، ترولتش، سومبارت و ديگران به عهده گرفتهاند ـ هر چقدر كه آنها هم ممكن است بخواهند خود را به لحاظ روش شناسي از او دور كنند ـ مسلما فقط بر اساس مبنايي كه او تاسيس كرده است امكانپذير شده است.
«فلسفه پول» يكي از دشواريابترين آثار زيمل و نيز يكي از پيچيدهترين كتابهاي جامعهشناسي زيمل است. ديويد فريزيي نويسنده كتاب، از خواننده اين اثر ميپرسد: «اگر، با در نظر گرفتن همه جوانب، زيمل رشد اقتصادي پولي را موجب آزادي فردي بيشتر ميداند، آيا اين امر حاكي از همان نقش مثبت براي پول در رابطه با ارزشها و صفات انساني است؟ چه روي ميدهد هنگامي كه ما ارزشها و نسبتهاي شخصي را به معادل پولي آنها تقليل دهيم؟» زيمل نشان ميدهد كه چگونه آن هنگام كه آدميان به مثابه هستيهايي يگانه ارزش يابند فرآيندي كه از طريق آن حيات فرد قيمتي مييابد كه اگر آن شخص كشته شود بايد پرداخت گردد (مثلا ديه آنگلوساكسونها) و كل مفهومي كه ميتوان مرگ، جراحت يا آسيب شخص را با پرداخت پول جبران كرد مورد تهديد واقع ميشود. اين ارزشگذاري جديد را زيمل ناشي از مسيحيت ميداند و به تصور او موجب نامناسب شدن پرداخت پولي براي كفاره قتل ميشود. ولي در مورد جرمهاي كوچكتر و با تحول اقتصاد پولي پيشرفته، جريمههاي پولي به نحو فراگير تري مورد استفاده قرار ميگيرد.
روايت زيمل از شيوه تغيير منزلت زنان در ارتباط با پول نكتهسنجانهتر است. در مورد ازدواج خريدني، زيمل سه مرحله تحول را پيشنهاد ميكند: مبادله زنان در تحت توافق پاياپاي، به رسميت شناختن «ارزش مصرفي» زنان (ازدواج خريدني) و سرانجام قرار دادن مهريه به جاي خريد مستقيم كه زيمل آن را به تقسيم كار در توليد خانگي مربوط ميداند. به هر حال، پرداخت پول براي روابط جنسي بيرون از ازدواج به وضوح رابطه نزديك ميان روسپگري و پول را نشان ميدهد همان طور كه زيمل ميگويد (به تقليد از موزز هس و ماركس جوان)
«ما در سرشت پول چيزي از جوهر روسپيگري را تجربه ميكنيم. بيتفاوتي در مورد مصرف آن، دلبستگي نداشتن به هيچ فردي زيرا با هيچ يك از آنها ارتباط ندارد، عينيتي كه ذاتي پول است به مثابه وسيلهاي صرف كه هر گونه رابطه عاطفي را از ميان ميبرد ـ همه اين تشابه دهشت زايي را ميان پول و روسپيگري برقرار ميكند.» زيمل در ادامه ميگويد كه ازدواج در ازاي پول ميتواند، يك ديدگاه «نوعي روسپيگيري» نيز محسوب شود. در جامعه مدرن، او آگهيهاي مربوط به يافتن همسر را غالبا فاشكننده اين امر ميداند كه «وجهه مالي هر دو طرف مركز واقعي، اگر چه گاه مخفي، جاذبه است»
اما نمونه ديگر خريدن شخص به وسيله امكانات مالي با رشوه خواري ارائه ميشود، نمونهاي كه ويژگيهاي ديگر پول را فاش ميسازد از اين حيث كه «پول، بيش از هر شكل ديگر ارزشش، سري بودن، مشاهدهناپذير بودن و خاموشي مبادله را امكانپذير ميسازد.... بيشكل بودن و انتزاعي بودن پول باعث ميشود كه بتوان آن را در متنوعترين و دوردستترين ارزشها سرمايهگذاري كرد و به اين ترتيب آن را كاملا از نگاه خيره همسايهها دور كرد. بي نامي و بي رنگي آن خاستگاهي را كه از آن جا آمده است فاش نميسازد.»
تحليل زيمل درباره پيامدهاي تحول اقتصاد پولي رشد يافته از تاملات پيشين او درباره تفكيك اجتماعي با اختيار كردن مضاميني مانند رابطه ميان تفكيك و آزادي فردي در زمينه اقتصاد پولي، تلاقي حلقههاي اجتماعي كه به وسيله داد و ستدهاي پولي تسهيل شده است، و... ناشي ميشود. ولي اكنون، به نحوي آشكارتر از نوشتههاي اوليهاش، چرخشي ديالكتيكي در شيوه يا طرز ارائه بحث او وجود دارد. فرآيندهايي كه در پس تغيير شكل دادن روابط اجتماعي توسط پول قرار دارد معمولا به نحوي شبه ديالكتيكي تصور ميشود. در سطحي انتزاعي، ويژگيهاي اقتصاد پولي، با ويژگيهاي كلي (جهان شمول) و جزئي (به لحاظ تاريخي خاص يك نظام اقتصاد پولي مدرن تلويحا سرمايهداري) به ما عرضه ميشود. در سطحي انضمامي تر، فرآيندهايي داريم از قبيل ديالكتيك هدف ـ وسيله كنش هدفمند انساني، افزايش تفكيك كه همراه با افزايش همگني (همسطحي) و بياعتنايي است، رابطه ميان پيوندهاي اجتماعي شخصي و غير شخصي، مبادله به مثابه پيوند دهنده روابط اجتماعي و مبادله به مثابه آفريننده فاصله، تغيير شكل كيفيتها به كميتها و غيره. در عين حال عرضه انضمامي تر انواع (تيپهاي) اجتماعي و حالتهاي روان شناختي را كه حاكي از فرآيندهاي اجتماعي اند نيز داريم.
زيمل پيشاپيش تحليل خود را در باره تاثيرات پول بر روابط اجتماعي در بخش اول فلسفه پول آغاز ميكند، در حالي كه در بخش سوم او به بحث از نتايج روابط پولي بر كنش هدفمند انساني ميپردازد. براي انجام اين كار، او به مضموني بر ميگردد كه در مقاله پيشتر او درباره روان شناسي پول (1889) ذهن او را به خود مشغول داشته بود، يعني رابطه ميان وسايل و اهداف در فعاليت انساني. در آن جا آنچه زيمل را مجذوب ساخته بود اين بود كه پول كه «وسيله مطلقا بي تفاوت، (وسيله) در خود» براي نيل به اهداف انساني است خود به هدفي براي كنش انساني تبديل شده بود. پول كساني را كه درون شبكهاش گرفتار شدهاند به بيتفاوتي و «بيروحي» خودش آلوده ميكند. خنثي بودن ظاهرياش باعث ميشود كه «نقطه مشترك تلاقي سلسله متفاوت اهداف» شود.
در فلسفه پول، و براساس نظريه كنش هدفمند اجتماعي كه بر طولاني شدن زنجيره غايت شناختي پيوندهاي از طريق افزودن آلات و ابزار (از جمله نهادها) براي نيل به هدفي معلوم تاكيد ميكند، زيمل نشان ميدهد كه چگونه پول نه تنها زنجيره غايت شناختي ميان فرد و اهدافش را طولاني ميكند بلكه تحقق مقاصد در غير اين صورت ناممكن را نيز به همراه ميآورد. به هر حال، پول نسبت به اين غايات يا اهداف كاملا بيتفاوت است. پول «خالصترين شيءشدگي وسيله ... ابزاري صرف» است، كه «رابطه واقعي انسان را با ابژههاي ارادهاش، قدرتش و ناتوانياش تجسم و تعالي ميبخشد». پول به سبب كليت و فقدان كامل محتوايش رابطه كاملا نامحدودي با غايات دارد. ولي به مجرد آن كه نظام اقتصادي از نظر زماني و مكاني رشد ميكند، پول به منزله وسيله نيز ميتواند به غايتي مطلق تبديل شود. اين كه تا چه حد اين امر رخ ميدهد «بسته به تغيير شكل اصلي نفع اقتصادي از توليد بدوي به بنگاه صنعتي است»، از مصرف به توليد است. در نمونههاي افراطي و متضاد از قبيل اسراف و فقر زاهدانه، «پول خصلت يك نفع مستقل را به خود ميگيرد كه خارج از محدوده نقشش به عنوان واسطه صرف است». هر دو ميتوانند در مراحل اوليه رشد نظام اقتصادي پولي توسعه يابند. در مقابل، زيمل «دو فرآيندي را» نيز تحليل ميكند «كه در اوج فرهنگ پولي تقريبا شايع اند ـ بدبيني و بي اعتنايي» در مورد بدبيني، كه در «جاهايي كه حجم معاملات بالاست» پرورش مييابد، پول ميتواند «بالاترين و نيز پايينترين ارزشها را به طور برابر به يك شكل ارزشي تقليل دهد و به اين ترتيب ... آنها را صرف نظر از انواع و مقادير مختلفشان در يك سطح قرار دهد». از اين رو بدبيني از بي تفاوتي به ارزشگذاري چيزها پديد ميآيد در حالي كه بياعتنايي از بيتفاوتي به طبيعت خود چيزها ناشي ميشود. عامل تعيينكننده در اين جا «كم بها دادن به چيزها به معني دقيق كلمه» نيست، «بلكه بيتفاوتي به كيفيتهاي خاص آنها است ... هر كس كه اسير اين واقعيت شد كه مقدار پول واحدي ميتواند تمام امكاناتي را كه زندگي بايد عرضه كند فراهم كند بايد بياعتنا نيز بشود»، نگرش اعتنا، كه همه چيز را داراي «سايهاي به يك اندازه مات و دودي» ميبيند، سعي ميكند آن را با «خواست هيجان، خواست عقايد افراطي، خواست بيشترين سرعت براي تغيير آن» كه با سليقه مدرن در انگيزش به معناي دقيق كلمه» نشان داده ميشود جبران كند.
كتاب: گئورگ زيمل
نویسنده: ديويد فريزيي، مترجم: شهناز مسمي پرست، نشر ققنوس، چاپ 1386، 272ص، 32000ريال