شناخت بايد در پي آن باشد تا با ارجاع به بافت و درنتيجه بسيج دانش پژوهشگر از جهان، شكل گيرد. كساني قادر به درك و فهم داده هاي خاص و منحصر به فرد هستند كه بصيرت كلي خود را حفظ مي كنند و پرورش مي دهند و شناخت همه جانبه خود را در هر مورد خاص به كار مي گيرند.
شناخت بايد در پي آن باشد تا با ارجاع به بافت و درنتيجه بسيج دانش پژوهشگر از جهان، شكل گيرد. كساني قادر به درك و فهم داده هاي خاص و منحصر به فرد هستند كه بصيرت كلي خود را حفظ مي كنند و پرورش مي دهند و شناخت همه جانبه خود را در هر مورد خاص به كار مي گيرند.
مارس موس مي گويد: بايد كل را بازسازي كرد. بدون شك نمي توان همه چيز را درمورد جهان دانست و دگرگونيها و تغييرهاي گوناگون آن را درك كرد، اما درهر حال براي شناخت مسايل اصلي و كليدي جهان هرقدر هم دشوار باشند بايد تلاش كرد. اين امر بويژه از آن رو صحت دارد كه امروزه تمامي دانش سيـــاسي، اقتصادي، انسان شناختي و بوم شناختي بر بافتي جهاني استوار شده است و درنتيجه جهاني شدن، همه چيز بايد در بافتي جهاني جاي گيرد. چنين شناختي از جهان يك ضرورت عقلاني و حياتي است.
اكنون اين دو پرسش در بــرابر هر شهروندي قرار دارد كه چگونه بــه اطلاعاتي پيرامون جهان دست يابد و چگونه اين اطلاعات را با يكديگر ربط دهد و نظـام بخشد. براي اين امر راه نويني براي انديشيدن ضروري است. (پيام يونسكو شمــــاره 309) نخست، بايد انديشه جداكننده را با انديشه پيونددهنده تكميل كرد. انديشه پيچيده، انديشه اي است كه هم در پي متمايزكردن است و هم در پي پيوند دادن و ارتباط بخشيدن است. دوم، بايد مسئله عدم قطعيت را طرح كرد.(1) ديگر جايي براي اصل جزمي تعيين گرايي جهانشمول نيست.
شماري از فيلسوفان غرب در عهد باستان از اين ديدگاه جانبداري مي كردند كه واقعيت پيچيده است و انديشه ساده و اگر آدمي از اين نكته غافل بماند جوهر واقعيت را به كلي از دست مي دهد. انديشه كليدي هراكليتوس، فيلسوف يوناني (480 - 535 پيش از ميلاد)، در همين نكته نهفته بود. او به مردم مي آموخت كه به طبيعت گوش فرا دهند، تا هماهنگي ناديدني را در آن بيابند. (پيام يونسكو شماره 309) جلال الدين محمدمولوي نيز در دفتر سوم بر اين نكته چنين تاكيد دارد:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مي گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هوشيم
با شما نامحرمان ما خاموشيم
از جمادي در جهان جان رويد
غلغل اجزاي عالم بشنويد
در دوران جديد، فيلسوفان به تدريج اين نكته را دريافتند كه ذهن هم از انديشه ساده و هم از انديشه پيچيده برخوردار است.
هگل (1831 - 1770 ميلادي) اين دو قوه را با يكديگر تركيب مي كند و درعين حال، سه سطح متفاوت را در ذهن آدمي از يكديگر متمايز مي سازد:
سطح فهم كه شناخت تحليلي را انجام مــي دهد و مفاهيم را از يكديگر جدا مي كند. سطح خرد سلبي كه شناخت تركيبي را انجام مي دهد و سومين سطح يعني سطح خرد ايجابي است كه شناخت تحليلي و تركيبي را با يكديگر ادغـــام مي سازد و اين نكته را درك مي كند كه تمامي مفاهيم به رغم پيوند با هم، از هم مجزا هستند و به رغم تحرك، مفاهيمي قطعي اند.
ويژگي فعال ذهن آن را به موجودي خود سازماندهنده نزديك مي كند، موجودي كه به واسطه پويايي خود، در برابر تمايل طبيعي به سمت بي نظمي و نابودي مقاومت مي كند. براين اساس، به نظر مي رسد برترين راه و شايد تنها راه براي اين كه ذهن همواره در سطح بالاتر قرار گيـــــرد، آموختن است، و يكي از مناسب ترين، مفيدترين و مهمترين راههاي آموختن آموختن از خود زندگي و تفكر است. لذا براي فعال شدن ذهن و درنتيجه شفاف شدن ذهن و بالارفتن قـــــدرت انديشـــــه ورزي به منظور بصيرت كلي، عمده ترين الزامات، عوامل بازدارنده، راهكارها، و دستاوردهاي خردورزي، و بويژه براي مديران را به شرح زير مطرح مي كند:
1) الزامات خردورزي:
احكام جهاني شدن؛
تحولات و روندهاي جهاني - انقلاب ديجيتالي، و انقلاب فكرآفريني؛
تحولات در سطح ملي؛
احكام بقا و پويايي سازماني در بازار رقابتي؛
خودشكوفايي - كمال خواهي، جمال خواهي، و خيرخواهي.
2) عوامل بازدارنده:
كاهش احساس ضروري تحول؛
كاهش ضرورت تعادل بين عرصه اجرايي و عرصه خردورزي؛
كندشدن جريان استعلايي ذهن؛
كندي تحول پذيري؛
شتاب زدگي تاريخي در جبران عقب ماندگي؛
كاهش تعادل بين كيفيت زندگي و كيفيت زندگي كاري.
3) راهكارها:
عطش آموختن - »آموختن از خود زندگي«، آموختن رسمي، آموختن از تجربه (تجربه آموزي)، آموختن از مطالعات هدفمند؛
پـرورش و توسعه مهارتها، قابليتها و شايستگي ها.
4) دستاوردهاي خردورزي:
دريافت احساس ضرورت تحول شخصي و سازماني؛
شدن« جريان استعلايي ذهن؛
برخورداري از نظم فكري؛
كمك به حذف پارادايم هاي كهنه و جايگزيني پارادايم هاي جديد؛
توانمندي دردستيابي به انديشه راهنماي عمل؛
افزايش قدرت فكرآفريني / ايده پردازي؛
افزايش قدرت شناخت احكام جهاني شدن و تحولات و روندهاي جهاني؛
افزايش قدرت آينده نگري و جامع نگري؛
افزايش قدرت شناخت تحولات ملي، بقا و پويايي سازماني؛
احساس خشنودي از خودشكوفايي، براي معناي زندگي.
۲۰ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۸:۵۴:۷ قبل از ظهر