غربي ها همچنان بر سر اين موضوع بحث مي كنند كه آيا پس از مرگ حياتي در كار است يا نه. من مي خواهم سوال ديگري با همين مضمون بپرسم: آيا پس از دموكراسي زندگي وجود دارد؟ اگر وجود دارد از چه نوع است؟ منظورم از دموكراسي شكل ايده آل آن نيست، آن نوعي را مدنظر دارم كه هم اكنون در زندگي ما جاري است: ليبرال دموكراسي غربي.
تلاش ها براي پاسخ به اين سوال اغلب به مقايسه سيستم هاي مختلف حكومتي منجر شده و سرانجام قضيه به نفع دموكراسي تمام مي شود. اما اين رويه، رويه مناسبي نيست. گفته مي شود كه دموكراسي مدل كاملي نيست، اما از مدل هاي موجود بهتر است. خواهند گفت كه اگر دموكراسي را نمي پسنديد، حكومت افغانستان، پاكستان، عربستان و سومالي حكومت ايده آل شماست؟
اينكه آيا دموكراسي بايد آن مدينه فاضله اي باشد كه تمام جوامع در حال توسعه آرزويش را دارند يا نه، مسئله جدايي است. سوال در مورد «حيات پس از دموكراسي» را بايد از ما غربي ها پرسيد كه هم اكنون در جوامع دموكراتيك يا در كشورهايي كه ادعاي دموكراتيك بودن دارند، زندگي مي كنيم. معناي اين پرسش آن نيست كه من پيشنهاد مي كنم كه جوامع به دوره ديكتاتوري بازگردند. معناي پرسش من اين است كه دموكراسي كنوني مشكلات ساختاري بسياري دارد.
حقيقتا بايد از خود بپرسيم كه ما با دموكراسي چه كرده ايم؟ دموكراسي را تبديل به چه چيزي كرده ايم؟ پس از حاكم شدن دموكراسي چه اتفاقي مي افتد؟ هنگامي كه از درون تهي مي شود و معناي واقعي اش از بين مي رود چطور؟ هم اكنون چه شده كه دموكراسي و بازار آزاد به يك موجود وحشي بدل شده كه عقربه فكر آن جز در جهت منافع مادي اش نمي چرخد! آيا مي توان جلوي اين روند را گرفت؟ آيا مي توان پيكري مثله شده را دوباره به حالت اول بازگرداند؟
براي ادامه حيات زمين هم كه باشد، آنچه كه ما امروز نيازمنديم، دورانديشي است. آيا دولت هايي كه موجوديت آنها وابسته به سود مطلق است، مي تواند اين دورانديشي را فراهم كند؟ آيا اين دموكراسي، پاسخگوي همه سوالات ما و حافظ آزادي هاي فردي و برآورنده آرزوهاي شيرينمان، پايان زندگي بشر را رقم خواهد زد؟ تركيب ناتواني ما براي زندگي سعادتمندانه در زمان حال و ناتواني در دورانديشي، ما را به موجودات عجيبي تبديل كرده است. گويا قدرت تفكر ما از غرايزمان براي تامين مايحتاج زندگي پيشي گرفته است. ما زمين را زير و رو مي كنيم و اميد به اين داريم كه ماديات دنيا بتواند آن چيز ارزشمندي را كه از دست داده ايم، جبران كند.
من در كتاب جديد خود با عنوان «گوش دادن به ملخ ها» سعي كرده ام به اين سوالات پاسخ دهم. پاسخ اين است كه دموكراسي به هيچ وجه قادر به تامين عدالت و ثباتي كه ما در آرزوي آن هستيم، نيست. من اين كتاب را در هند نوشته ام، در جريان كشتار مسلمانان اين كشور در گجرات؛ زماني كه جرج بوش رئيس جمهور سابق آمريكا به هند رفته بود؛ در جريان شورش مردم در تابستان 2008 در كشمير و پس از حملات 26 نوامبر 2008 به بمبئي.
اگرچه بسياري از مقالات اين كتاب با عصبانيت و در زماني نگاشته شده كه سكوت سخت تر از سخن گفتن بود، اما همه يك وجه مشترك دارند. آنها در مورد نقصان هاي يك فرآيند دموكراتيك نيستند، بلكه در مورد نتايج منطقي حاكم شدن دموكراسي و نحوه اجراي دموكراسي در كشوري هستند كه عنوان بزرگترين دموكراسي دنيا را با خود يدك مي كشد.
اگرچه مقالات اين كتاب بين سال هاي 2002 تا 2008 نگاشته شده اند، اما جرقه نوشتن آن در سال 1989 خورد، زماني كه كاپيتاليسم توانست در كوه هاي افغانستان بر كمونيسم شوروي پيروز شود. در ماه هاي نخست فروپاشي شوروي و فرو ريختن ديوار برلين بود كه دولت هند، كه زماني رئيس جنبش عدم تعهد بود، ناگهان به امپراتور جهان تك قطبي جديد، يعني آمريكا پيوست و با آن هم پيمان شد.
قواعد بازي كاملا عوض شدند. ميليون ها انساني كه در روستاهاي دوردست زندگي مي كردند و نه از ديوار برلين چيزي شنيده بودند و نه از شوروي، نمي توانستند حتي تصور كنند كه اتفاقات عصر جديد چقدر مي تواند در زندگي آنها تاثير بگذارد. فرآيند آوارگي و پراكندگي آنها در اوايل دهه 1950 شروع شده بود، زماني كه هند الگوي توسعه شوروي را برگزيده بود، مدلي كه در آن كارخانه هاي فولاد و هزاران سد بزرگ قرار بود قله هاي بلند اقتصاد را تسخير كنند. دوره خصوصي سازي و تغييرات ساختاري اين فرآيند را به شكل عجيبي تسريع كرد.
امروزه، عباراتي مانند توسعه و پيشرفت با اصلاحات و خصوصي سازي يكي شده اند. منظور از «آزادي»، «انتخاب» شده است، معناي «بازار» مكاني نيست كه شما به آنجا رفته و نيازهاي خود را برآورده كنيد، بلكه فضايي نامحدود است كه شركت هاي بي آبرو در آنجا به تجارت مشغولند، تجارتي كه شامل خريد و فروش «آينده» انسان هاست. در دنياي كنوني، منظور از «عدالت»، «حقوق بشر» است.
اين بازي با زبان، اين تكنيك از درون تهي كردن مفاهيم و تبديل آنها به سلاح، و استفاده از آنها به عنوان يك ماسك و يكي از استراتژيك ترين پيروزي هاي تزارهاي دوره جديد است. اين دورويي به آنها اجازه داده كه مخالفان خود را به حاشيه برانند، مخالفان را از لحاظ زبان و واژه خلع سلاح كنند تا نتوانند انتقادات خود را بيان كنند، و آنها را به عنوان افرادي ضدپيشرفت، ضدتوسعه، ضداصلاحات و ضدملت رد كنند. اگر جرئت داريد از حفاظت از يك رودخانه يا جلوگيري از نابودي يك جنگل سخن بگوئيد، خواهند گفت «آيا شما به پيشرفت اعتقاد نداريد؟». به مردمي كه خانه هايشان در حال ويران شدن براي ايجاد سدهاي بزرگ است مي گويند «آيا شما مدل ديگري براي توسعه داريد؟» به مردمي كه باور دارنددولت وظيفه دارد براي ملت آموزش اوليه، سلامتي درماني و امنيت اجتماعي تامين كند، مي گويند «شما عليه اقتصاد بازار هستيد»... و البته مخالفت با اين الگوي اقتصادي جرمي نابخشودني است.
اين سرقت ادبيات اساس زيانكاري هاي ماست. دو دهه «توسعه» به اين شكل در هند باعث شكل گيري طبقه متوسطي شده است كه ناگهان به ثروت كلاني دست يافته اند و در كنار آن جمعيت پرشماري كه به حد اعلاي فقر رسيده اند. سيل و خشكسالي ناشي از «مهندسي طبيعت» ده ها ميليون انسان را آواره كرده است. همه اين كارها هم به نام فقرا انجام گيرد، اما در حقيقت پاسخي به نيازهاي آريستوكراسي مدرن است.
جنگ براي تحصيل زمين در مركز جار وجنجال هاي مربوط به «توسعه» قرار دارد. چيدامبارام قبل از آنكه وزير دارايي هند شود، وكيل شركت «انرون» و عضو شوراي مركزي شركت «ودانتا» بود، يك شركت معدن بين المللي كه هم اكنون در «اوسيرا» مشغول نابود كردن تپه هاي نيامجيري است. شايد جهان بيني او ناشي از شغل ويژه اش بوده است. سال قبل، طي يك مصاحبه گفته بود كه قصد دارد 85 درصد ساكنان هند را در شهرها ساكن كند. به واقعيت پيوستن اين ديد، نيازمند مهندسي اجتماعي در يك سطح بسيار گسترده است. معناي اين حركت وادار كردن 500 ميليون نفر به مهاجرت از روستاها به شهرهاست، اين فرآيند هم اكنون در حال عملي شدن است و به سرعت هند را به يك كشور پليسي تبديل مي كند كه در آن، مردمي كه از واگذاري زمين خود امتناع مي كنند، به زور اسلحه وادار به اين كار مي شوند. جنگل ها، كوه ها و سيستم هاي آبي در حال نابود شدن توسط شركت هاي غارتگري است كه از سوي دولت حمايت مي شوند. در شرق هند، حفاري براي به دست آوردن بوكسيت و آهن در حال نابود كردن كل اكوسيستم منطقه و تبديل زمين هاي حاصلخيز به صحرا است. هم اكنون در هند به سختي رودخانه اي پيدا مي شود كه مي تواند به اقيانوس برسد؛ قريب به اتفاق خشك شده اند. گويي يك جامعه باستاني زير فشار فئوداليسم فرسوده شده است.
حزب «باهاراتياجاناتا» (BJP) سال 1989 در اقدامي كه گويا با هدف تبيين ارتباط «اتحاد» و «توسعه» انجام شد، مبارزات انتخاباتي خود را با شعار «ناسيوناليسم هندو» آغاز كرد. اين دقيقا زماني بود كه حزب حاكم كنگره هند در بازارهاي خود را به روي شركت هاي مالي بين المللي مي گشود. سال 1990، آدواني رهبر اين حزب به سراسر هند سفر كرد و تبليغات منفي زيادي عليه مسلمانان انجام داد و خواستار ويران شدن مسجد «بابري» - مسجدي كه يادگار قرن 16 است- و جايگزين شدن آن با معبد «رام» شد. در سال 1992 يك راهب كه از آدواني دستور مي گرفت، سرانجام مسجد را خراب كرد. اوايل سال 1993 راهب ديگري در بمبئي به مسلمانان حمله كرد و تقريباً هزار نفر را كشت. اين بود كه BJP توانست با تقويت كردن جنوني كه در جامعه به وجود آورده بود در سال 1998 حزب كنگره را شكست داده و به قدرت برسد. از روي تصادف نبود كه ظهور «هندوتاوا» با اقدام آمريكا در برشمردن اسلام و كمونيسم به عنوان دشمنان بزرگ واشنگتن، همزمان شد. مسلمانان از سوي دولت ريگان تروريست ناميده شدند. دولت هند كه زماني حامي فلسطين بود، طبعاً به اسرائيل گرايش پيدا كرد. هم اكنون هند و اسرائيل رزمايش هاي مشترك نظامي برگزار مي كنند، همكاري اطلاعاتي دارند و احتمالاً در مورد اينكه چگونه سرزمين هاي اشغالي را اداره كنند تبادل نظر مي كنند.
سال 1998 زماني كه حزب BJP به قدرت رسيد، فرآيند خصوصي سازي و ليبراليزه كردن هشت ساله شده بود. زماني كه BJP روي كارآمد، با تمام قوا از شركت هاي عظيم مالي مانند انرون (Enron) حمايت كرد.
در هفته هاي نخست حكومت خود، حزب BJP تعدادي آزمايش ترمواتمي انجام داد. اگرچه هند در سال 1975 وارد حلقه هسته اي دنيا شده بود، اما دست به آزمايش هسته اي نزده بود. ناسيوناليسم هندو با شادماني زايدالوصفي به استقبال آزمايش هسته اي رفت و همين شور و اشتياق ادبيات تهاجمي جديدي را به جامعه هند آورد. آنچه بر زبان ها افتاده بود حرف هاي جديدي نبود، اما اين سخنان زماني غيرقابل قبول و مطرود بودند كه حال مورد استقبال قرار گرفته بودند. از آن زمان به بعد، كمونيسم هندويي و ناسيوناليسم هسته اي، مانند جهاني سازي، بر ايدئولوژي احزاب سياسي هند حكومت كرده است. اين، زهري است كه به رگ هاي ما تزريق شده است.
فوريه 2002 به دنبال يك حمله مسلحانه به يك قطار كه طي آن 58 هندو كشته شدند، حكومت BJP در گجرات كه «نارندرامودي» رياست آن را به عهده داشت، مديريت قتل عام مسلمانان در اين ايالت را به عهده گرفت. پروژه اسلام هراسي كه پس از حملات 11 سپتامبر 2001 از سوي واشنگتن كليد خورده بود، در اين قتل عام مودي را ياري كرد.
حكومت گجرات در حاشيه ايستاد و قتل عام 2 هزار مسلمان را به نظاره نشست. گجرات ايالتي است كه در آن همواره بين مسلمانان و هندوها تنش و درگيري وجود داشته است. قبل از اين ماجرا هم شورش هايي وجود داشت. اما اين قضيه شورش نبود، بلكه قتل عام نژادپرستانه بود.
پس از اين كشتار نارندرا مودي نامزد انتخابات شد. مردم گجرات با راي قاطعي او را به قدرت رساندند. پنج سال بعد هم او دوباره در انتخابات پيروز شد. او هم اكنون در حال طي كردن سومين دور حكومتش بر گجرات است و به دليل تعهدات ويژه اش در قبال تجارت آزاد، در ميان اهالي تجارت و منابع ثروت محبوبيت قابل توجهي دارد.
ژانويه 2009 مديران دو شركت بزرگ هندي به نام هاي «راتان تاتا» و «موكش آمباني» ضمن تقدير از سياست هاي «توسعه محور» مودي، از او به عنوان كانديداي آينده نخست وزيري هند حمايت كردند.
دو ماه پيش انتخابات عمومي سال 2009 كه در آن بيش از دو ميليارد دلار هزينه شد، به پايان رسيد. اين رقم بيش از بودجه دولتي آمريكا براي انتخابات است. براساس گزارش برخي رسانه ها رقم واقعي هزينه ها 10 ميليارد دلار بود. سوال اينجاست كه اين پول ها از كجا آمده است؟
حزب كنگره و همپيمان آن يعني حزب UPA حائز اكثر كرسي ها شدند. جالب اينكه بيش از 90 درصد كانديداهاي مستقل شكست خوردند. واضح است كه بدون حمايت مالي، برنده شدن در انتخابات بسيار سخت است در چنين فضاي وانفسايي، نظام انتخاباتي تبديل به بازاري شده كه در آن راي دهنده ها نقش مصرف كننده را بازي مي كنند و دموكراسي در راه بازار آزاد قرباني مي شود. كساني كه توان مصرف ندارند، اهميتي هم ندارند.خوب يا بد، انتخابات سال 2009 به اين نكته تاكيد كرد كه پروژه «توسعه» همچنان در حال اجراست. اما اشتباه بزرگي است كه فكر پروژه «اتحاد» به حاشيه رفته است.
مبارزات انتخاباتي 2009 كه آغاز شد، دو چيز به طرز گسترده اي در رسانه ها تحت پوشش قرار گرفتند. اولي «ماشين مردم» دو هزار دلاري بود. و ديگري سخنراني وارون گاندي چهره جديد حزب BJP كه نارندرا مودي در مقابلش بسيار انسان متعادلي به نظر مي رسد. گاندي در يك سخنراني گفت كه مسلمانان بايد استرليزه شوند. او گفت: «هيچ مسلماني نبايد جرئت كند كه سرش را اينجا بالا بگيرد، من راي هيچ مسلماني را نمي خواهم.»
وارون گاندي در انتخابات پيروز شد. مايه تعجب است، نه؟ حال بايد پرسيد آيا مردم هميشه درست انتخاب مي كنند؟ BJP همچنان دومين حزب بزرگ هند است و تنها رقيب واقعي حزب كنگره. قطعاً BJP به مبارزه با «كنگره» ادامه خواهد داد.
نهادهاي دموكراتيك قديمي هند، مانند دادگستري، پليس، مطبوعات آزاد و البته نظام انتخاباتي، اغلب اوقات برعكس آنچه بايد، انجام مي دهند. آنها براي يكديگر پوششي به وجود مي آورند تا اهداف توسعه و اتحاد را پيش ببرند.
نويسنده: آروند هاتي روي