وقتي به طرف اينخانه بزرگ در حومه عشق آباد مي روي از همان دوردست ها مي توان صداي زنگ دار ضربه هاي چكشك را بر سندان شنيد . انگار فردي نامرئي ضرباتي موزون بر زمان مي كوبد . همينطور هم هست ، فقط چكش كوچك نه برلحظات زندگي ، بلكه بر دقايق خلق معجزه اي ديگر كوبيده مي شود. اين معجزه نامه اي مختلفي مثل گل يقه ، قبه ، گنجيك ، ساچليق يا چانگا دارد ولي هر اسمي هم كه داشته باشد واقعاً معجزه است …
عوض سويونف از وقتيكه خود را مي شناسد با صداي اين چكش كوچك به خواب رفته وبيدار شده است. در خانواده او همه از پدر بزرگ و مادر بزرگ تا پدرو مادر و بقيه اقوام ، زرگر بوده اند . هنر خانوادگي از نسلي به نسل بعدي مي رسيد. هيچ كس هم شكي نداشت كه عوض هم سنت خانوادگي را ادامه خواهد داد . بخصوص كه او مي توانست ساعت ها كاركردن بزرگترها را تماشا وباابزار دست ساز پدر بازي كند. ولي او كمي ديرتر اين ابزار را جداً بدستگرفتو در ابتدا مأموريت مهم ديگري برعهده پسرك گذاشته شده بود…
عوض سويونف مي گويد:در سالهاي دور دهه 60 قرن گذشته زرگري را در تركمنستان ممنوع كردند . علتش تا آنجا كه من مي دانم اين بود كه گويا هنر زرگري در جمهوري تركمنستان وجود ندارد و همه آنچه كه از زبردستان استادان فن خارج مي شود به بازارها روانه مي شود .
با وجود ممنوعيتمخوف اعلان شده ، پدر و مادرم به كار خود ادامه دادند. دركلبه هايزيرزميني كه در شنزار خارج از شهر ساخته بودند ،كار مي كردند. سپس پدرم خانه اي خريد كه پنجره هايش به دو خيابان گشوده ميشد. اين كار را براي ديدن كساني كه به خانه مي آمدند ، انجام دادهبودند . من با بچه ها قاب بازي مي كردم و وظيفه اماين بود كه آمدن پليس را خبر بدهم.
همينكه كلاه پليس رامي ديدم ، به در خانه مي دويدم و چند ضربه رمزي مي زدم . پدر و مادرم فوراً ابزارشانرا زير كيسه هاي شن كه براي اين منظور در خانه داشتيم مخفي ميكردند. اين وضع مدت مديدي ادامه داشت تا اينكه اسن آقا (پدر عوض) و چندنفرديگر از زرگران معروف به ادارات مختلف مراجعه كردند و ثابت كردند كه هنر زرگري در تركمنستان هست و ممنوعيت اشتغال به اين حرفه مي تواند موجب نابودي كامل آن شود.
حيرت انگيز است ، ولي صداي آن زرگران هنرمند را بالاخره شنيدند و آنها شروع كردند به اين كه بدون مخفي كاري و ترس از هرضربهاي كه به در خانه مي خورد ، به كارشان مشغول شوند. ولي سال هايممنوعيت، كار خودش را كرده بود و ترس از مجازات بسياري از زرگران را مجبور بهتغيير شغل كرده بود. آنها ديگر به كار قبلي خود نپرداختند و نميتوانآنها را مقصر دانست .
فن زرگري متأسفانه دچار نزول شد. در همان اواسط دهه 60 بود كه پدرم آموزش الفباي زرگري را به من شروعكرد.
عوض در ادامه سخنانشمي گويد: «من استادان بسيار خوبي داشتم . پدرم زماني شاگرد پدر بزرگ«قربان نظر عزيزف» (شاعر و نويسندة فقيد) به نام خومد آقا و برادرشآناعلي آقا بود. آنها قوم و خويش و از خانواده زرگران بودند. اين بزرگان ،اسرار فن زرگري را به پدرم آموختند و او هم به نوبة خود به من ياد داد. هيچ گونه كتابي در زمينه فن زرگري وجود نداشت و دانش و مهارت اينكار از نسليبه نسل بعد از طريق آموزش عملي و مستقيم به ارث مي رسيد. پدرم نه تنهااستاد كاري بزرگ بلكه معلمي صبور و خردمند بود. پس از فوت او ، استادانشخومد آقا و آناعلي آقا آموزش مرا ادامه دادند . در كنار آنها من به يكموضوع خيلي مهم پي بردم و آن اينست كه براي رسيدن به هر چيزي درزندگي و با وجدان آسوده زيستن ،بايد به كاري كه انجام ميدهي وفادار باشي و بي نهايت دوستش داشته باشي .
مي پرسم : آيااولين كار زرگري خودتان را بياد داريد ؟ آن چه بود ؟
پاسخ مي دهد: من دركلاس پنجم بودم كه يك گل يقه را خودم ساختم و به آن خيلي افتخار مي كردم.
عوض در كلاس نهم درنمايشگاه هنرهاي ظريف جمهوري تركمنستان شركت كرد و آثارش به نمايش گذاشته شد.عوض 35 سال از عمرش را به زرگري بخشيده است . آثار دست او و جواهرات تركمني كه او ساخته است ، در نمايشگاه هاي جهاني در روسيه . كانادا ، فرانسه، آلمان ، تركيه ، ايران و جمهوري آفريقاي جنوبي به نمايش گذاشته شد.كارهاي او را در موزه ملي تركمنستان در عشق آباد هم مي توان ديد.
او مي گويد : يكباردر يكي از كشورهايي كه نمايشگاه آثار پدرم برگزار شده بود ، قسمتي ازكلكسيون را دزديدند. در ابتدا ما ناراحت شديم ،بعداً ولي فكر كرديم كه اين هم نوعي اعتراف به كيفيت مرغوب كاراوست.
طي سالهاي طولاني ،عوض سويونف حدود يكصد شاگرد تربيت كرده است . او در همين باره گفت: البته همهآنها بعداً زرگر نشدند، بعضي ها دستشان را سوزاندند ، بعضي ها دنبالشغل پر درآمدتري رفتند و برخي ديگر هم به علت مسائل خانوادگي اجبارا ًازاين كار صرف نظر كردند، ولي ده نفر از آن صد نفر هنوز هم مشغول كارند وكارهاي آنها من را خوشحال مي كند.
سؤال مي كنم : بچههاي شما چي ؟ آيا آنها علاقه اي به ادامه سنت خانوادگي دارند ؟
مي گويد: خير ، آنهاراه هاي ديگري را انتخاب كردند . سه پسرم و دخترم به من كمك مي كنند و همةجريان كار زرگري را بلدند . ولي همه شاعر يا نقاش نمي شوند و زرگري همهمان شاعري و نقاشي است .
ما در كارگاه كوچك عوض با او گفتگو مي كرديم . در كارگاه ، همه چيزمرتب و منظم بود. آتش در اجاق مي سوخت و عكس هاي پدران استاد ملبس به لباس سنتي از ديوار آويزان بود . ولي در حول و حوش ما حتي يك قطعه جواهرات هم نبود. من از عوض خواستم كارهاي زرگري خودش را نشان بدهد.
پسركشاگردروي نمد ملافه اي پهن كرد. پس از چند لحظه اتاقك كارگاه از درخششنوريملايم و صميمي روشن شد. روي پارچه ابريشمي بنفش رنگ ، انگار جواهراتافسانههاي شرقي را ريخته بودند ، زيور آلات مخصوص گيسوان زنان با زنگولههاينقره اي در حاشيه ها ، النگوها ،انواع قبه ، چپه ليك ، چاپراق وچانگا(زيور آلات خلعت ها و روپوش هاي قديمي) ديده مي شد و فيروزه ها وعقيقهاي سرخ در ميان آنها مي درخشيد.
از اين همه زيبايينمي شد چشم برداشت .
پيش خودم فكر كردم : چه عشق و محبتي بايد به زنان خود داشته باشي تا اينهمه زيبايي راارزاني آنها بكني! مردان تركمن جواهر آلات و زيورآلات محصوص به خود ندارند. مرد تركمن خود را نمي آرايد ، بلكه ارزشمندترين چيزهاي خود را يعني همسرش، دخترش و اسب محبوبش و شمشيرش را مي آرايد.
مي پرسم: عوض! شماگفتيد كه زرگر ، شاعر و نقاش هم هست . ولي هر آفريننده اي بايد تخيلاتوتصورات خود را داشته باشد تا بتواند چيزي خلق كند.اينطور نيست ؟
مي گويد: همينطوراست. من در هر جواهر آلات جزيياتي وارد مي كنم كه بنظرم خاص همان اثر است ولي از سنت ها چندان دور نمي شوم و سعي مي كنم سليقه و خصوصيات ملي تركمن را حفظ كنم . اين جزييات در نگاه اولسادهو كم اهميت مي نمايد ولي با دقت كه نگاه كني ، مي شود آميخته اي از هماهنگي، صميميت و ارزش را در آن ديد. تركمن ها با پيچيدگي بيگانه هستندواين خصوصيت اخلاقي را به آثار زرگري و جواهراتشان منتقل كرده اند.
مي پرسم: در حالحاضر وضعيت صنعت زرگري تركمنستان را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
مي گويد: در حالحاضر در مرحله صعود و پيشرفت است . در كشور آكادمي هنر تأسيس شده و يكي ازرشته هاي آن زرگري است. هنر زرگري احياء مي شود و اين مايه خوشحالي است .
من قبلاً از دورةتاريك ممنوعيت پرداختن به حرفه زرگري تعريف كرده امو گفته ام كه حتي يك كتاب هم در زمينه هنر زرگري تركمن وجود نداشت .به اين موارد بايد يك چيز ديگر را هم افزود و آن اينست كه بسياري از نمونههاي كار استادان قديمي كه براي احياي هنر زرگري مورد نياز است ، در سالهاي مختلف براي هميشه از دست رفته است.
در سالهاي جنگ جهانيدوم بسياري از زنان تركمن جواهرات با ارزش خانوادگي را براي كمك به جبهه هاي جنگ اهداء كردند. مسلماً اين يك كار خيرخواهانه و اقدامي ضروري بود كه نبايد افسوسش را خورد. ضمن اينكه برخي دست هاي نابكار دربين مسئولان پذيرش آن هدايا همه جواهرات را كه در ميانشان شاهكارهايي واقعي از زرگري تركمن هم بود ، به دولت تحويل نمي دادند و بعضيازجواهرات را براي خود بر مي داشتتند.
بالاخره پس از ده ها سال آنجواهرات«روي آب آمدن» و با كمك آنها مي شد برخي ريزه كاريهاي هنر زرگريتركمنرا بررسي كرد.
حال گمرك كشور مان با دقت مراقب آن است كه ثروت ملي ما از كشور خارج نشود ، چرا كه زماني مهمانان خارجي كشور جواهرات را از دست كساني مي خريدند كه حتيتصوري هم از ارزش واقعي آنها نداشتند. بدين ترتيب قسمتياز شاهكارهاي با ارزش زرگري براي هميشه به خارج از كشور برده شد. اينقابل تأسف است ، ولي مجدداً مي گويم كه هنر زرگري تركمنستان درحالاحياء شدن است و من افتخار مي كنم كه من هم در اين كار سهمي دارم.
مي پرسم : تا آنجاكه مي دانم زرگران تركمن هميشه با نقره و گاهي هم با طلا كار مي كردند. علتش چيست؟
مي گويد: اولاً نقره جات براي پدران ما فقط حكم جواهرات را نداشت ،بلكه وسيله دفاع از خود هم بود. در جنگ ها زنان تركمن دوش به دوش مردانشان مي جنگيدند و قبه نوك تيز دختران ، حكم كلاهخود و گل يقه والنگوهاكه از ساعد تا آرنج را مي پوشاند ،حكم زره را داشت .
طلا فلزي ظريف و شكننده است ولي نقره فلزي فشرده است و قدرت ضربه را مي گيرد. به اين علت هم در گذشته وزن جواهرات از يك تا پنج كيلو گرم بود. علاوه بر آن، نقره خاصيت ميكروب كشي دارد و اگر رزمنده اي در جنگ زخميمي شد ، مثلاً تير به تنش مي خورد ، طبيبان پس از گذاشتن قطعه هايكوچك نقره اي بر روي زخم ، تير را از بدن بيرون ميآوردند.
ثانياٌ آب و هواي گرم و خشك هم اين را ديكته مي كرد. به اين صورت كه مواد شيميايي مضر همراهبا عرق تن از بدن خارج مي شود و نقره با جذب آنها به خود ، به خارجشدن اين مواد كمك مي كرد. بعضي وقت ها كه نقره هايقديمي را ذوب مي كنم ، چنان دود و دمي از آنها بلند مي شود كه نفس كشيدن را مشكل مي كند. آنها همان مواد مضر هستند كه نقره در نسلهاي متمادي به خود جذب كرده است.
مي پرسم : عوض! در مد ت35 سال شايد چند تن نقره از زير دست شما گذشته باشد. شما از جواهرات قديمي خوب سررشته داريد. آيا مي شود آثار قديمي واقعي را از آثار قديمي تقلبي تشخيص داد؟
جواب مي دهد: البته كه مي شود. در زمان هاي قديم استادان زرگر باعجله كار نمي كردند. خستگيناپذير و با وجدان كار مي كردند. براي تهيه يك جواهر ، شش ماه تا يك سال صرف مي شد. كار سرسري را كه در عرض يك هفته انجام گرفته است ، بلافاصله ميتوان شناخت. زرگري كردن يك چيز است و استاد شدن در اين كار چيز ديگري است و بايد از ان مايه گذشته شود .
ساخت جواهر را به هر كسي مي توان ياد داد ولي از جان مايه گذاشتن را كسي ميتواندكه روحش زنده باشد وكارش را معني و مفهوم زندگي خودش مي داند. اگرمانقره را فلزي نجيب مي دانيم ، بايد با آن رفتاري نجيبانه داشته باشيم.واما در بارة جواهرات قديمي بايد بگويم كه قبلاً آنها را هم مثل نقوش فرش تركمن مي شد خواند. با ديدن بافت ظريف قديمي و پيچ در خم هاي نقوش ميشد اسم زرگر سازنده جواهر و حتي نام سفارش دهندة جواهر ، تاريخ ساخت ،تعداد فرزندان و مبلغ پاداش را در آورد . متأسفانه اين تجربيات تا زمان ما حفظ نشده است .
مي پرسم : يعني شماديگر نمي توانيد نوشته هاي مثلاً روي يك انگشتر قديمي يا يك جواهر قديمي ديگر رابخوانيد ؟
مي گويد: براياينكار تجربه و سالهاي طولاني مطالعه و پژوهش لازم است. ضمن كار با جواهراتقرون گذشته ، من تا حدودي از نوشته هاي رويآنها سر در آورده ام . اساساً اين نوشته ها شامل آرزوي سلامتي وسوره هاي قرآن است . يكبار يك جواهر به نام گنجيك به دستم افتاد .
در رويآن بيتي از اشعار مخدوم قلي نوشته شده بود كه از انجيل ،تورات ، زبور داودوقرآن محمد (ص) ذكري به ميان آمده بود . سازنده جواهر ، ذيل شعر مذكور ازمخدوم قلي آرزو كرده بود كه آن چهار كتاب مقدس و بزرگ ، صاحب جواهر را حفظ كند.
در بسياري ازجواهرات ارقام مورد احترام مسلمانان – 40 ، 7 ،12 – ديده ميشود. همة آرزوها هميشه خير است و من حتي يك مورد لعن و نفرين نديده ام.جواهرات تركمن ، هم مثل جواهرات ساير ملل ، هميشه انديشه و فكرخاصيرا بيان مي كنند. مثلاً رشته سيم سفيد و سياه در هم پيچيده ، از چشمبدحفظ مي كرده است. نقره و طلايي را كه روي آن را مي پوشاند ، با پيه وچربي گوسفند و عسل زنبور مقايسه مي كرده اند. حالا هم در زمان عقد صيغه نكاح، زنان كهنسال براي عروس و داماد ، پيوندي مثل چربي گوسفند و عسل آرزو مي كنند و اظهار اميدواري مي كنند كه آنها مثل نقره و طلا كامل كنندةيكديگرباشند.
جواهرات براي اطفالو بچه ها هم ساخته مي شد. همينكه بچه شروع به خزيدن مي كرد «كورته چه» تنش مي كردند . آن يك نوع جليقه است كه زنگوله هايي در پشت داشت. مادري كه مشغول كارهاي امور خانه بود ، مي توانست ازصداي زنگوله ها بفهمد كه كوچولويش در آن لحظه به كدام طرف مي خزد.
سؤال مي كنم: ميبينم كه ابزار بسياري داريد. آيا در بين آنها ابزارپدر و پدر بزرگتان هم هست؟ آيا شما از آنها هم استفاده مي كنيد؟
مي گويد: هست ،اينجاست. در كنار بقيه ابزار آلات است و كاملاً بدردكار مي خورد ، ولي من از آنها استفاده نمي كنم ، به عنوان يادگاري نگه مي دارم. بعضي وقتها به دستم مي گيرم و گرماي دست اجدادم را حس مي كنم. انگار كه با آنها دست مي دهم و احوالپرسي مي كنم.
مي پرسم : عوض! الان روي چه جواهري مشغول به كار هستي ؟
مي گويد: يك سفارشرا براي عروسي مي سازم . تقريباً شش ماه است كه رويآن كار مي كنم و بايد به موقع آن را بسازم . خيلي دلم مي خواهدكهعروس با اين جواهرات در زيبايي بي همتا شود. زيرا روز عروسي اش يكي ازمهمترين روزهاي عمرش خواهد بود . عروسي تركمن هم كه بدون جواهرات وزيورآلاتسنتي (از آنهايي كه مادران و مادربزرگان و نياكان ما داشتند) ،مزه اي ندارد. قرنها مي گذرند ولي يك رسم بلاتغيير مي ماند و آنهم اينستكهعروس بايد در آن روز از همه زيباتر باشد. اين قطعات را تا حالا ساختهام– استاد زرگر چند قطعه جواهر بسيار زيبا را كه روي پارچه ابريشمي بنفشرنگريخته ، با دست نشان داد – ديگر چيزي نمانده و كارها خوب پيش مي رود.
آخرين سؤال را ميكنم. مي پرسم: براي آينده چه نقشه هايي داريد ؟
مي گويد:بسيارعلاقه مندم كه براي اسب اصيل آخال تكه كه اسمش «يانارداغ» است و تصويرش هم بر روي آرم دولت تركمنستان ديده مي شود ،جواهرات و زيور آلاتي بسازم. تركمن ها هميشه اسبهايشان را تزيين ميكردندو براي اين كار از هيچ چيزي دريغ نمي كردند. يكبار كه به ايران رفتهبودم، يك زين اسب را ديدم كه زيبايي خيره كننده اي داشت و كار دست زرگرانقديميبود و با عاج فيل، طلا ، نگينهاي گرانقيمت تزيين شده بود. پيش خودمفكركردم كه چرا چنين زيني را براي زيباترين اسب خودمان نسازم؟ الان دارمقطعاتزين را مي سازم ، پس از آن مي روم سراغ يراق اسب.
عوض سويونف يك آرزويعالي ديگر هم دارد. او آرزو دارد زرگري را به معلوليني كه نمي توانندبدون كمك ديگران حركت كنند و مجبور به استفاده از صندلي چرخدارند ،بياموزد. او مي گويد: «خوب ، اتفاقي افتاده و پاها از كار افتاده اند. اما دستهاي خوب و مغز متفكر هنوز هست و مهمتر از همهاشتياق به اينكه باعث تأسف و ترحم اطرافيان نشده بلكه آنها رامجبوربه احترام گذاشتن نمايند ومردم را وادار كنند كه با ايشان مثل يك انسان سالم رفتار كنند ، از دلهايشان نرفته است.
عوض با شور و اشتياقادامه مي دهد: «براي شروع كار مي توانم حدود 20 نفر را قبول كنم و برايآنكه آموزش يكطرفه و خشك و خالي نباشد ، خوب مي شد اگر مجسمه سازان،نقاشان و معلمان را هم به اين كار جلب كنيم. شايد يكي از بچه ها دلش بخواهد در رشته ديگري بخت و استعدادش را آزمايش كند.
پس از آموختن حرفه ، آنها مي توانند به اندارههمسن و سالان سالم خود ، درآمد داشته باشند وعلاوه بر آن ، اشياء زيبايي كه با دست خودشان مي سازند ، شركت درنمايشگاه ها ، مسابقات هنري ، سفر به مناطق مختلف كشورو خارج از كشور مي تواند نيروي تازه اي در رگهايشان بدمد و روحيه شان را تقويت كند.
البته اين هنوز فكري بيش نيست. براي تحقق آنكارهايزيادي بايد انجام بگيرد. شاگردان بايد انتخاب شوند ، معلم ها ودستيارانشانرا بايد پيدا كرد و كار تغذيه ، رفت و آمد و تأمين ابزار آلات وتجهيزات كلاس را سامان داد . اين فكر عملي شدني است ، فقط بايدبراي كمك به هموطنان و همنوعان خودمان علاقمند باشيم .
پس از خداحافظي بااستاد زرگر و در حالي كه در كوچه تنگ نزديك خانه اش مي رفتم ، تا مدتي صدايچكشك او را روي سندان مي شيندم. حالا ديگر صداي ضربات چكشك ، من را به ياد تپش قلب انسان مي انداخت.