دانش مدیریت مالی بر این فرض قرار دارد كه هدف اصلی و شاخص مدنظر مدیریت حداكثرسازی ثروت صاحبان سهام است. این هدف یا ایدهآل تنها از طریق مدیریت كارآمد جریانهای نقدی كوتاه و بلندمدت شركت یا موسسهء اقتصادی میسر است.
دانش مدیریت مالی بر این فرض قرار دارد كه هدف اصلی و شاخص مدنظر مدیریت حداكثرسازی ثروت صاحبان سهام است. این هدف یا ایدهآل تنها از طریق مدیریت كارآمد جریانهای نقدی كوتاه و بلندمدت شركت یا موسسهء اقتصادی میسر است.
برخی از كسانی كه در زمینهء اقتصاد و بازرگانی تجربهء كمتری دارند بر این باورند كه حداكثرسازی ثروت سهامداران كه به واسطه حداكثر كردن قیمت سهام میسر میشود ایدهآل مطلوب و مناسب نیست و معتقدند كه شركت باید درصدد تامین هدفهای عالیتر برآید، هدفی چون به حداكثر رساندن رفاه اجتماعی.
در نگاه اول چنین به نظر میرسد كه چنین هدفی انعكاسگر آهنگی دلنواز است، زیرا گروههای متعددی چون جامعه، دولت، عرضهكنندگان، مصرفكنندگان و مدیران ذینفع در فعالیتهای شركت هستند و ضرورت دارد در تعریف ایدهآل،مدنظر شركت منافع این گروهها نیز لحاظ شود، اما نگاه موشكافانه و كارشناسی به هدف و ایدهآل دانش مدیریت مالی بیانگر منطق نهفته در ورای چنین هدفی است كه همانا دربرگیرندهء تامین منافع تمامی گروههای ذینفع در منافع شركت است.
از گروههای ذینفع در فعالیت موسسهء اقتصادی میتوان به مصرفكنندگان، كاركنان، دولت، مدیران و... اشاره كرد. به عنوان مثال حداكثر كردن قیمت سهام ایجاب كنندهء آن است كه شركت با افزودن بر كارآیی و با حداقل هزینه، كالاها و خدماتی با بالاترین كیفیت تولید و عرضه كـنـد كـه به معنی پاسخگویی به نیاز مصرفكنندگان در سطحی مطلوب است و حداكثر رفاه را برای مصرفكننده به ارمغان می آورد، در مورد منافع سایر گروههای ذینفع نیز میتوان با چنین منطقی استدلال كرد.
بنابر آنچه گفته شد حداكثرسازی ثروت سهامداران همسو با برآوردن منافع سایر گروههای ذینفع است، ولی نكتهء حایز توجه آن است كه طراحی سازوكارهای كنترلی و هدایتگر ذینفعان به حركت در سمت و سوی صحیح و برآورندهء منافع تمامی گروهها از اهمیت خاصی برخوردار است، چه در غیر اینصورت كشاكش و تضاد میان گروههای ذینفع میتواند نقضكنندهء ایدهآل سایر گروهها باشد، به عنوان مثال بحث منافع مدیریت در مقابل منافع سهامداران كه طراحی سیستمهای كنترلی كارآمد ضمن رفع مسالهء نمایندگی، هر دو گروه را به نحوی مطلوب منتفع خواهد كرد.
● چارچوب مدیریت مالی
مبنای ایجاد ارزش كه هدف نهایی فعالیت یك موسسهء اقتصادی و دانش مدیریت مالی است بر این اصل ساده قرار دارد: «امیدواری به اینكه پولی كه از شركت یا موسسهء اقتصادی عایدتان خواهد شد بیش از پولی باشد كه به آن وارد میكنید.» بر این اساس مدیر مالی به دنبال آن است كه با مدیریت كارآمد جریانات نقدی كوتاه و بلندمدت، وجوه نقد افزونتری ایجاد كند. برای ایجاد ارزش و مدیریت وجوه نقد در مفهوم وسیع آن مدیر مالی سه تصمیمگیری اساسی پیش رو دارد:
۱) شــركـت چـه سیـاسـتهـای سرمایهگذاری بلندمدتی را باید اتخاذ كند؟
۲) وجــوه نـقــد مـورد نیـاز بـرای سرمایهگذاریهای مدنظر چگونه تامین شود؟
۳) شركت به منظور برآوردن تعهدات كوتاه مدت خود به چه میزان وجه نقد نیاز دارد؟
مدیر مالی شركت به طور مداوم با تصمیماتی در این سه حوزه مواجه است و به دنبال دستیابی به تركیبی از سیاستها و تصمیمگیریها به منظور هدایت صحیح موسسه در این سه حوزه است كه نهایتا هدف ایجاد ارزش و حداكثرسازی ثروت را برآورده كند.
چنانچه تركیب سمت راست و چپ ترازنامه را به عنوان نمایی از وضعیت مالی موسسه در هر لحظه مدنظر قرار دهیم با استناد بدان میتوان استدلال درستی در باب چرایی اینكه مدیر مالی به دنبال پاسخگویی به سه سوال اساسی فوق است ارایه كرد.
۱) سوال اول در ارتباط با انتخاب نوع سرمایهگذاریها و تحت تملك درآوردن داراییهای ثابت است. البته نوع و تركیب داراییها متاثر از نوع صنعتی است كه شركت در آن صنعت فعالیت میكند. به فرآیند به كارگیری و مدیریت داراییهای بلندمدت شركت بودجهبندی سرمایهای گفته میشود. تـصمیـم بـه انجام یا عدم انجام یك سرمایهگذاری و به كارگیری دارایی یك تصمیم بودجهبندی سرمایهای است كه در برگیرندهء جریانات نقدی ورودی و خروجی از شركت است.
۲) سوال دوم به نحوه و چگونگی تامین مالی برای مخارج سرمایهای میپردازد كه در ارتباط با سمت چپ ترازنامه است، این حوزه دربرگیرنده مدیریت ساختار سرمایه است.
۳) سوال سوم در زمینهء مدیریت داراییها و تعهدات جاری است (قسمت بالایی ترازنامه در سمت راست و چپ.) بین حجم و زمان تحقق جریانات نقدی ورودی و خروجی از شركت عدم تطابق وجود دارد، علاوه بر این در مورد حجم و زمان تحقق جریانات نقدی عدم اطمینان وجود دارد كه مبین بخشی از مشغلههای مدیر مالی در مدیریت كارآمد وجوه نقد (كوتاه مدت) است. این حوزه در ارتباط با مدیریت سرمایه در گردش است.
● سنگ بناهای تحول در دانش مدیریت مالی
پس از جنگ دوم جهانی و با آغاز دههء ۵۰ میلادی، روشهای تحلیلی و فنونی كه خاص اقتصاددانان بود برای حل مشكلات و پاسخگویی موثر به سوالات مطروحه در حوزهء مدیریت مالی وارد این حوزه شد و مسیری برای شكلگیری پایهای علمی در تحلیل تصمیمات مربوط به خطمشی مالی شركتها فراهم آورد. در ذیل به تحول نظریههای اقتصاد مالی كه طی این سالها تحقق یافته و سنگ بنای مدیریت مالی نوین است اشاره شده است:
▪ نظریهء بازارهای كارا:
تحلیل رفتار تعادلی تغییر قیمتها در طول زمان در بازارهای سفته بازانه.
نظریهء بدره:
تحلیل چگونگی گزینش بهینه اوراق بهادار برای مجموعهء بدره اوراق بهادار یك موسسه.
▪ نظریهء قیمتگذاری داراییهای سرمایهای:
تحلیل متغیرهای تعیین قیمت داراییها در شرایط نداشتن اطمینان.
▪ نظریهء قیمتگذاری اختیار معامله:
تحلیل متغیرهای تعیینكنندهء قیمت مطالبات احتمالی از قبیل اختیار خرید سهام و اوراق قرضه شركتها.
▪ نظریهء نمایندگی:
تحلیل نحوهء كنترل تضاد منافع و انگیزههای روابط قراردادی.
اقتصاد مالی از مرحلهء گزارههای بیارتباط به مرحلهای تكامل یافته رسیده است. در حال حاضر نظریهء مالی و شواهد موجود به اندازهای غنی است كه میتواند تحلیل ملموسی از بسیاری از مشكلات جزء به جزء مالی به عمل آورد و انتظار بر این است كه مرزهای دانش امور مالی شركتها برای حل تمامی مشكلات مبتلا به مدیران مالی هرچه بیشتر گسترش یابد.
۱۱ اسفند ۱۳۸۹ ساعت ۱:۵۷:۴۶ قبل از ظهر