مری، مدیر منابع انسانی سازمان میگوید: «تام، من بسیار متاسفم که شنیدم تصمیم به رفتن گرفتی، میدانم که تصمیمت را گرفتهای و دیگر راه بازگشت نیست، فقط میخواهم بدانم چرا؟».
گروه سامبیان به این میبالد که محل بسیار مناسبی برای کار است، اما این روزها کارکنان ماهر در حال ترك هستند. چه اتفاقی افتاده است؟
مری، مدیر منابع انسانی سازمان میگوید: «تام، من بسیار متاسفم که شنیدم تصمیم به رفتن گرفتی، میدانم که تصمیمت را گرفتهای و دیگر راه بازگشت نیست، فقط میخواهم بدانم چرا؟».
تام محکم در حالی که به نظر میرسید خوب نخوابیده است، گفت: «من دنبال کار خارج از سازمان نبودم، ولی مشاور کاریاب آنها آمد پیش من و پیشنهادی داد که نمیتوانستم رد کنم. اعطای شراکت با J&N. این فرصتی است که همیشه پیش نمیآید».
مری با شنیدن این اسم عصبانی شد. در سالهای گذشته J&N تعداد زیادی از کارکنان ماهر سازمان را به سمت خود کشیده بود. مری به تام گفت: «برایت بسیار خوشحالم، ولی امیدوار بودم که هر جایی غیر از آنجا میرفتی» تام در اوج بود، در سن 35 سالگی، 8 سال سابقه همکاری با سامبيان را داشت. شرکت برای او همانند یک خانواده بود؛ حتی بعد از اینکه ازدواج کرد و بچه دار شد. او تعدادی جایزه طراحی برده بود و در لیست کوتاه کارکنان برتر مدیرعامل بود، اما این تمام داستان نیست. در Sambian تام از همان اختیار عملی که قرار بود در J&N داشته باشد برخوردار بود. او خود پروژههایش را انتخاب میکرد و اولویتها را خودش تعیین مینمود. آیا او میدانست به دست آوردن این اختیارات در سازمان جدید چقدر سخت خواهد بود؟
«مطمئنا میدانی که قرار است به تو ترفیع داده بشود. اگر امسال نشد سال دیگر. آيا برای تو فرقی میکرد اگر دستمزدها بیشتر میبود؟ تو اینجا واقعا کارمند باارزشی هستی.»
تام گفت: «خوشحالم که این را میشنوم مری، اما به هر حال زمان رفتن فرا رسیده. من باید چالشهای جدیدی را تجربه کنم».
- «اما تو همیشه تجربههای جدیدی کسب میکردی. آیا خود پروژهها چالشبرانگیز نبودند؟» اما مري در واقع میخواست بپرسد که آیا اینجا خوشحال نبودی؟
تام مستقیم به چشمهای مری نگاه کرد و گفت: «من اینجا خیلی خوشحال بودم، کارکنان اینجا خیلی خوبند. من از چیزی فرار نمیکنم. این فقط یک فرصت بسیار مناسب در زمان مناسب بوده است».
در ادامه، تام صرفا چیزهایی را که قبلا گفته بود دوباره تکرار میکرد.
بعد از ترک دفتر، تام تلفن همراه خود را برداشت و با همسرش تماس گرفت. «من دهانم را بسته نگه داشتم. تو درست میگفتی که نباید پلهای پشت سرم را خراب کنم. اینجا هر چقدر دلش میخواهد خراب شود، این موضوع دیگر مشکل من نیست».
صبح روز بعد مری به دفتر هلن رفت. متوجه شد که هلن به صفحه کامپیوتر خیره شده و اخم کرده است. او از هیچ چیزی بیشتر از رفتن کارکنانش به J&N متنفر نبود و این موضوع کاملا در چهرهاش مشخص بود. مری محتاطانه گفت: «روی گزارش کار میکنید؟» هلن سرش را تکان داد و گفت: «مصاحبه چگونه پیش رفت؟» مری اعتراف کرد که تام چیز زیادی بروز نداد و گفت: «او نمیخواست بگوید که چرا آنجا بهتر از اینجا است».
وقتی پدر هلن، پیتر، سامبيان را پایهگذاری کرد، ایده او این بود که با دادن پیشنهادهای كاري مناسب به افراد با استعداد جوان یک سازمان معماری و مهندسی پیشرو درست کند. هلن امیدوار بود که بتواند رفتن تام را به گردن مری یا هر کس دیگری بیندازد، اما نمیتوانست. گفت: «تو میدانی از زمانی که پدر این شرکت را بنیانگذاری کرد ما سعی کردیم اینجا را به محل بینقصی برای کار کردن تبدیل کنیم و فکر میکنم که با افراد، خوب رفتار کردهایم، تو فكر ميكني کجا اشتباه کردیم؟»
مری جواب داد: «واقعا نمیدانم»، هلن با درهمریختگی گفت: «ما باید ریشه موضوع را پیدا کنیم، اما ممکن است روشن شود که این موضوع فقط یک اتفاق ساده است و افراد به دلایل مختلف کار خود را ترک میکنند. پت به خاطر دلایل خانوادگی به ایرلند رفت. ایرنا تصمیم گرفت تنهایی کار کند و امروز هم تام، برای شراکت با یک سازمان سنتی. اما این موضوع کمکم به یک رویه تبدیل میشود. من میخواهم بدانم که چکار باید بکنیم تا بقیه را حفظ کنیم».
مری گفت: «برای اینکه بفهمیم قضیه چیست، مایلم که سریعا پرسشنامه کارکنان را وارد برنامه کنیم.» هلن به سمت کامپیوتر برگشت و گفت: «پس تحقیق را در اسرع وقت انجام بده.» هال پاپ طراح و ساوانا دو طبقه پایینتر در آشپزخانه در حال گرم کردن غذا در مایکروویو بودند، آنها از جدا شدن تام از سازمان متعجب بودند.
«تام وقتی ما پیشنهاد مارکو را باختیم تصمیم به رفتن گرفت، او واقعا میخواست آن طرح ساخته شود. طرح فوقالعادهای بود. هر کسی میتوانست بفهمد که قیمتش مناسب است».
هال موافق بود. «طرحش نمیتوانست از این بهتر باشد» صدایش را کمی پایین آورد و ادامه داد: «فقط اي كاش پول بونی میتوانست این موضوع را درک کند».
پول بونی، مسوول بخش فروش سازمان بود. ساوانا ادامه داد: «پس تو هم همین فکر را میکنی ! بونی کمی بیسلیقه است».
آدرین پرل، یکی دیگر از افراد بخش مهندسی در حالی که داشت از کنار آنها رد میشد، گفت: «آره او بیسلیقه است، و تنها او هم نیست. این واقعا ناراحتکننده است که یک نفر کار چنین خلاقانهای انجام میدهد، اما کسی از او حمایت نمیکند، تمام کاری که بخش فروش میکند این است که روی کاهش هزینههای پروژه تمرکز میکند. اگه از من بپرسید این دلیل اصلی رفتن تام بود. او یک معمار درجه یک بود، اما اگر یک بخش فروش و بازاریابی درجه یک از او حمایت نکند...» هال سرش را تکان داد و گفت: «من نمیدانم دوستان. تام پروژههای زیادی داشت. بیشتر از آن که بتواند از پسش بر بیاید. من فکر میکنم او به مدیران بالا نگاه کرد و دید که هیچ امیدی به ارتقا وجود ندارد». آدرین ابراز توافق کرد و گفت: «تام دو تا بچه دارد و باید نگران مخارج کالج آنها باشد و در خانه آنها او تنها کسی است که کار میکند و درآمد دارد.»
یک ماه بعد، هلن در حال اسکن یک گزارش بود. تلفن زنگ زد و مونیتور تلفن نشان داد که تماس از طرف باب ورسام مدیر مهندسی است. هلن از لای در باز، جسی منشی خود را دید که میخواهد گوشی را بردارد. گفت: «من جواب میدهم»، گوشی را برداشت «سلام باب. من کمکت را برای موضوعی لازم دارم. من میترسم آدرین را از دست بدهیم. فعلا در حد شایعه است، اما من میخواهم قبل از اینکه دیر بشود اقدام کنم. لطفا بیا به دفتر من». سپس به جسی گفت لطفا به مری هم بگو به دفتر من بیاید.
در راهروی بیرون دفتر هلن، باب با مری برخورد کرد. مری با شنیدن شایعه رفتن آدرین ناراحت شد. باب گفت: «اگر آدرین از شرکت برود مشکل بزرگی خواهیم داشت، او مشغول پروژه بزرگی است و مشتری اين پروژه هم به آدرین بسیار علاقهمند است. واقعا چه اتفاقی دارد میافتد؟ مثل این است که افراد با استعداد ما توسط خونآشامها مکیده میشوند».
هلن با دیدن آنها گفت: «خب باب، این شایعه واقعا چیست؟» باب در حالی که در را میبست گفت: «افراد میگویند که آدرین ممکن است به دنبال تام به J&N برود، آنها دو همکار جدا نشدنی بودند. تعجبآور نیست که تام برای آدرین جایی توی J&N پیدا کند».
هلن با حالتی تهدیدآمیز به مری گفت: «مگر تام تعهد نداده بود که مشتریان یا کارکنان ماهر را با خود به شرکت رقیب نبرد؟».
مری جواب داد: «مسلما».
هلن گفت: «خودم یک راهی پیدا میکنم، حتی اگر برنده نشوم هم میتوانم زندگی را به کام تام تلخ کنم». سپس به سمت باب و با لحن متهمکنندهای گفت: «تو به من میگویی نباید تعجب میکردیم، اما هیچ کاری هم برای روبهرو شدن با این موضوع نکردی» بعد رو به مری گفت: «و تو چرا این همه صبر کردی تا نتیجه تحقیق رضایت کارمندان را بگیری؟» اما قبل از اینکه مری بتواند چیزی بگوید، گفت: «من خودم با آدرین حرف میزنم ببینم میتوانم کاری بکنم یا نه».
10 دقیقه بعد، آدرین به دفتر هلن رسید. دلواپسی در چهرهاش مشخص بود. اینکه به دفتر مدیرعامل صدا شود زیاد عادی نبود.
هلن سریع رفت سر اصل مطلب و گفت: «آدرین من یک شایعه اخطاردهنده شنیدم که تو شغلی خارج از اینجا را در نظر داری».
آدرین با نگرانی گفت: «اینجا شایعات چه زود میپیچد». هلن گفت: «تام میخواهد تو را از اینجا ببرد؟»
آدرین سریع جواب داد: «من و تام همدیگر را مدتها است که میشناسیم. او نزدیکترین همکار و مربیم بود و با رفتن او احساس میکنم چیز بزرگی را از دست دادهام، اما او با رفتن من ارتباطی ندارد.»
هلن گفت: «ما واقعا ارزش تو را اینجا میدانیم و من میخواهم که از همه چیز راضی باشی و نمیخواهم به رفتن فکر کنی، آیا باب نمیتواند نقش مربی تو را بازی کند؟»
آدرین با کمی تردید پاسخ داد: «خب، او خیلی... «هلن نمیخواست بازنده باشد. پس گفت: «حالا اگر اجازه بدهی من خودم نقش مربی تو را به عهده میگیرم. من به تو ترفیع میدهم».
مری گفت: «هلن تو نمیتوانی این کار را بکنی، آدرین فقط یک کارمند رده شش است و در موقعیت جدیدش سردرگم میشود!» هلن از عکسالعمل مری تعجب کرد؛ چراکه او بالاخره توانسته بود آدرین را در سازمان نگه دارد. پس گفت: «در دوران بحران تصمیمات این جوری هم دیده میشود».
مری عصبانی شد: «این کار تو عادلانه نیست، اگر آن شغل خالی باشد افراد دیگری هستند که لیاقت بیشتری دارند. درست نیست که چون به شرکت متعهد بودند به این شغل نرسند. به این فکر کنید که این عمل چه سیگنالی به کارکنان میدهد».
هلن پاسخ داد: «این پیغام را میدهد که ما آنقدر هم بر پایه قوانین رایج منابع انسانی عمل نمیکنیم و اگر کسی استعداد داشته باشد میتواند سریعتر ارتقا پیدا کند و در مورد آدرین، همه دوستش دارند و مطمئنم او از پس شغل جدیدش برمیآید».
مری گفت: «بحث سر محبوبیتش نیست، او یک سری شایستگیها را ندارد...» خوب همه ما این گونه هستیم، مگر نه؟ مطمئنم اگر سابقه آدرین را میدیدیم حتما استخدامش میکردیم.
چند هفته بعد مری به دفتر هلن آمد و گفت: «زمان دیدن نتایج تحقیق است! من اول یک دید کلی به تو میدهم. در کل کارکنان از همه نظر راضی هستند، اما وقتی که وارد جزئیات میشویم یک سری تناقضهای کوچک وجود دارد.» برای مثال شخصی معترض بود که خانمی که در مدیریت پروژه است بیشتر به فکر بردن جایزه است تا اتمام پروژه با بودجه تعیین شده یا اینکه به کارکنان جوان اهمیت داده نمیشود... هلن گفت: این نتایج به من کمک میکند که زمان صحبت رودررو با کارکنان چه موضوعاتی را بررسی کنم. همین کافی است.»
سوال: چگونه سامبيان میتواند بفهمد دلیل واقعی اینکه کارکنان از سازمان میروند، چیست؟
مترجم: سریما نازاریان
منبع: HBR
۱۰ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۶:۳۱ قبل از ظهر