گیتس و سیمپلوت دو تن از موفقترين کارآفرینان جهان هستند. حکایت زندگی این دو نفر سوالات سحرآمیزی را برای روانشناسان ایجاد ميکند.
این دو نفر که از دو نسل کاملا متفاوت هستند و در دو محیط متفاوت پرورش یافتهاند، دارای چه وجوه اشتراکی هستند؟ مساله مهمتر این که،چه چیزی آنها را نسبت به اکثر مردميکه هرگز تجارتی را شروع نکرده به تماشای موفقیت آن تجارت ننشسته و به طور باور نکردنی ثروتمند نشدهاند متمایز کرده است؟
پس از دههها انجام کار حدسی، دانشمندان اطلاعاتی جمعآوری کردند که به کمک آنها ميتوانند به این پرسشها پاسخ دهند. سرنخهایی اغواکننده نشانگر این مطلب هستند که نظرات آشکار روانشناسی ممکن است به نوعی تحریککننده انسانها برای شروع یک تجارت باشد و حتی کمکی باشد برای تعیین کردن کسانی که به موفقیت ميرسند و کسانی که با شکست مواجه ميشوند. سرمایهداران ريسكپذير آینده برای انتخاب کارآفرینی که درصد احتمال موفقیتش بیشتر است، ممکن است از مشخصات روانشناسی یک فرد کمک بگیرند.
اولین قدمهای روانشناسان برای شناخت بیشتر کارآفرینان بر اساس اتفاق پایهگذاری شده بود، نه تجربه. الکساندر زلازنیک، استاد ممتاز مدرسه عالی بازرگانی هاروارد، ميگوید: سالها مصاحبه با کارآفرینان نتیجه چشمگیری برای او در پی داشته است، او متوجه شد آنها نه احساس خطر ميکنند و نه مانند بقیه افراد نتیجه کار خود را سبک سنگین ميکنند. در سال 1986 زلازنیک در مصاحبهای با روزنامه نیویورک تايمز اعلام داشت: «برای درک کار آفرینان باید ابتدا درک کاملی از روانشناسی نوجوانان بزهکار داشته باشیم.»
کلی شیور، استاد روانشناسی کالج ویلیاماند ماری_که امروزه در این زمینه کار ميکند_ در مورد نظریه زلازنیک ميگوید: «این یک جمله فوقالعاده است، اما اصلا حقیقت ندارد.»
شواهد اتفاقی،کاریکاتوری از یک کارآفرین معمولی به وجود آورد: مردی با شخصیتی مجابکننده که میل به خطر کردن دارد، یک فروشنده مستقل با استعداد. شیور اظهار داشت: این نظریه که کارآفرینان دارای خصوصیات منحصر به فرد هستند، به هیچوجه قانعکننده نیست.» با این حال او معتقد است، اطلاعاتی که در دهه اخیر جمعآوری شده این امکان را برای روانشناسان فراهم آورده تا قسمتهایی از این تصویر را تایید یا تکذیب کنند.
به عنوان مثال، این نظریه که کارآفرینان خطرپذیر هستند، رابرت بارن روانشناس موسسه پلی تکنیک رنسلر ثابت ميکند که کارآفرینان مجابگر که از مهارتهای اجتماعی برخوردار هستند موفقترند، به بیان دیگر- براي یک فروشنده برخورداري از جاذبه ميتواند کمک بزرگی باشد. جای تعجب نیست اگر استیو جابز مدیر عامل شرکت كامپيوتري اپل که به خاطر روحیه متقاعدکنندهاش مشهور است، به نظر واقعیت را به طور موقتی تحریف کرده باشد.
با این وجود در اینجا مشکل جدیدی پدیدار ميشود. بیشتر مطالعات در مورد کارآفرینان موفق صورت ميگیرد. کسانی را انتخاب ميکنند که از قبل تجارتی ثابت داشتهاند. به جای اینکه ابتدا کارآفرینان را پیدا کنند و بعد در مورد چگونگی موفقیتشان بپرسند، حداقل اگر بخواهیم به طور نسبی صحبت کنیم، محققان همواره به دنبال گروه موفق هستند.
چیزی که مشکلات را حادتر ميکند این است که محققان معمولا از کارآفرینان ميخواهند که توصیفی از خودشان در ابتدای راهاندازی حرفهشان ارائه دهند. این امر برای تمام افراد کاری غیرممکن بود. همه ما انسانها با مهارت کامل داستانهایی راجع به زندگیمان ميسازیم، در حالی که در مورد بعضی از اتفاقات اغراق و بعضی از آنها را کاملا حذف ميکنیم. آیا لری الیسون ميتواند یک ارزیابی دقیق در مورد زمانی که اراکل را تاسیس کرد ارائه دهد، حتی اگر واقعا بخواهد؟
در سال 1995 شیور و برخی از همکارانش سعی کردند از طریق یک زمینهیابی با عنوان میزگرد مطالعات پویشی کارآفرینی اطلاعاتی در مورد این مطلب به دست آورند. لذا، به این منظور آنها 64622 خانوار را به طور تصادفی فراخواندند. در میان این گروه بزرگ 800 نفر کارآفرین وجود داشتند که تنها 3 ماه در آن حرفه فعالیت کرده بودند. همچنین آنها یک گروه نمونه 400 نفری دیگر نیز گرد هم آوردند تا به عنوان گروه گواه از آنها استفاده کنند.
هریک از شرکتکنندگان در این تحقیق باید به یک پرسشنامه 15 صفحهای پاسخ ميداد. با استفاده از این اطلاعات، شیور و همکارانش ميتوانستند به یک سری نتایج اولیه دست پیدا کنند. به عنوان مثال کارآفرینان انسانهای نرمالی هستند که به اندازه مردم معمولی نگران استقلال مالی هستند یا در کارشان انگیزه دارند. نه نیاز مالی و نه استقلال فردی، هيچيك باعث نشده آنها کسب و کارشان را راهاندازی کنند.
همچنین شیور معتقد است، آنها به هیچوجه افراد بیباکی نسبت به ريسكپذیری نیستند. تنها یک تفاوت زیرکانه در نحوه پذیرش خطرات دارند. کارآفرینان نميتوانند در مورد دلایلی که ممکن است باعث شکستشان شود صحبت کنند. شیور ميگوید: «توانایی عمومیت دادن به احتمالات ناخوشایند باعث ایجاد وحشت در افرادی ميشود که خودشان پایهگذار یک حرفه نیستند.» و این چیزی است که ما از آن بیخبر هستیم.
به گفته شیور، یک تفاوت دیگر نیز بین افرادی که پایهگذار حرفهای هستند و افرادی که نیستند وجود دارد. کارآفرینان به این که مردم چه فکری در موردشان ميکنند، اهمیت نميدهند.شیور ميگوید: «آنها واقعا توجه نميکنند و فقط دوست دارند پیشروی کنند و کاری را که ميخواهند انجام دهند.»
طبق آمار گیتس و سیمپلوت، کارآفرینان دو وجه اشتراک دارند: «آنها نميتوانند شکست را تصور کنند و به این که شما چه فکری در مورد آنها ميکنید اهمیت نميدهند.»
مترجم: مهسا آمالي خامنه
- مقالات مرتبط: