وقتی به یکی از کارکنانتان می گویید تو باید به من پاسخگو باشی و نه به
سرپرست مستقیم خودت . یا وقتی بدون نظر مثبت سرپرست واحدی و حتی مخالف نظر
او کارگرش را تشویق مخفیانه می کنیم روش و نگرش خود را آنگونه که می
اندیشیم آشکار می کنیم . و پیامی را در سازمان جاری می کنیم که سلسله مراتب
و اقتدار سرپرست و مدیر را عملا بایگانی می کنیم . وقتی حرف فلان فرد چون
نسبت فامیلی با من دارد و زیر نظر مدیر منسوب من کار می کند را بی توجه به
صحت و سقم آن بر حرف مدیر ترجیح می دهم فاتحه اقتدار مدیریت را خوانده ام .
وقتی در اختلافات کاری فی مابین یک کارگر و سرپرست طرف کارگر را می گیرم
فقط بخاطر اینکه او ناراحت نشود و اسراری را که از من می داند فاش نکند
یعنی آن سرپرست برود کشکش را بسابد و از او انتظار سرپرستی درست نداشته
باشم . اعمال و کردار ما آیینه اندیشه و تفکر ماست .
و این اندیشه و تفکر در سازمان جاری می شود و تبدیل می شود به فرهنگ
سازمان و سازمان ما در صورتی که این افکار ما غلط باشد می شود یک سازمان
بیمار و بعد از چند سال همین فرهنگ غلط گریبان خود ما را می گیرد و آه و
فغان می کنیم که چرا چنین شده است . فرهنگ کاری در این مملکت خراب است .
کارکنان اینجا خوب کار نمی کنند . سرپرستان و مدیران بی عرضه نتوانستند
سازمان را اداره کنند و…این داستان جاری در خیلی از شرکتهای سنتی بخش خصوصی
ماست.
- مقالات مرتبط: