پرتوى از قرآن ج1 243 شرح لغات ..... ص : 239
ما تتلوا، چنان كه بيان شد، ميشود مراد بافتههاى ساحران و كاهنان، يا دروغهاى مفتريان يهود باشد. و مىتوان مقصود داستانهايى باشد كه در باب ملوك و اخبار ايام تورات آمده: شرح طوائف و طبقات و صنعتگران و زنان حرمسرا و ساختمانها و روابط، و طول و عرض بناها و سنگها و چوبهايى كه بكار رفته و مقادير طلا و نقرهاى كه مصرف گشته و از اين قبيل داستانها و افسانههايى كه براى سرگرمى و افتخار بگذشتگان و بيدار كردن احساسات و تعصبات قومى و غرور برترى بر ديگران، سرائيده مىشود و از تقوا و ايمان و عمل صالح، نفوس را منصرف ميگرداند، بنا بر اين مفهوم آيه اين است: «اينها كتاب خدا و دستورات آن را پشت سر افكندند و به افسانههايى كه شياطين گمراه كننده از صراط حق، درباره ملك سليمان همىخواندند، دل دادند و از آنها پيروى كردند.
پرتوى از قرآن ج2 80 شرح لغات: ..... ص : 80
نسك: آنچه براى خدا تقديم شود، بندگى و پرستش، قربانى، شمش طلا و نقره.
پرتوى از قرآن ج2 170 شرح لغات: ..... ص : 169
اصطفاه: اصل آن اصتفاه از باب افتعال كه تاء بتناسب با صاد و تسهيل مخرج، تبديل به طاء شده است: او را گزيد، آن را پاك و خالص نمود. از صفاء: پاك، خالص، روشن. التابوت: صندوق عهد يا شهادت بنى اسرائيل كه از چوب شمشاد و روپوش طلا ساخته شده بود، گويا تختبندى كه اموات بر آن حمل ميشوند از جهت شباهت بآن تابوت گويند. تابوه هم گفته ميشود. و شايد از تاب باشد كه وسيله هشيارى و توبه بنى اسرائيل بود.
پرتوى از قرآن ج2 182 شرح لغات: ..... ص : 169
1- تفصيل ساختن اين صندوق در فصل 25 و 26 خروج آمده كه بعضى قسمتهاى آن اين است «و تابوتى از چوب شطيم (شلط) بسازند كه طولش دو ذراع و نيم و عرضش يك ذراع و نيم و بلنديش يك ذراع و نيم باشد و آن را بطلاى خالص بپوشان آن را از درون و بيرون بپوشان و بر زيرش بهر طرف تاجى زرين بساز.» آن گاه دستور ساختن حلقههاى زرين و محل نصب آنها و عصاى مطلا و چگونگى نصب آن در ميان حلقهها و گذاردن شهادت در آن و نيز ساختن تخت رحمت از طلاى خالص و نصب دو كروبى (مجسمه فرشته) از طلا بالاى تخت رحمت و روبروى هم با بالهاى پهن كه تخت را بپوشاند و گذاردن تخت رحمت بر روى تابوت، آمده.
پرتوى از قرآن ج2 182 شرح لغات: ..... ص : 169
و همچنين تفصيلات ديگر درباره ساختن خوان و تاجهاى اطراف آن و چراغدانها و حلقهها و كاسهها و جامها و پيالهها و شكل گلها و سيبها كه همه بايد از طلا باشد و چگونه و در كجا نصب شود و خيمه شهادت و پردههاى آن!!. شايد اين تابوت با آرايشهايش يادگارى بود از تابوتهاى زرين و پر شكوه فراعنه كه بنى اسرائيل بعد از خروج از مصر ميخواستند از آنها تقليد نمايند و آن را نمايشى از شكوه خود داشته باشند. از اين رو گويا لغت تابوت از لغات مصر قديم بوده كه در زبان عبرى و عربى آمده و بنى اسرائيل كه در شناخت خدا و آئينش در دوره طفوليت بودند چارهاى جز اين نبود كه در چنين مظاهر چشمگير و محسوسى آئين را دريابند و آن را نگهدارند و تابوت اموات مصريان را فراموش كنند و اين تابوت را شعار زنده خود گردانند هم چنان كه موسى با سوزاندن گوساله طلايى و دستور كشتن گاو طلايى رنگ هميخواست تا اسرائيليان خاطرات گاوپرستى مصريان را از خاطر ببرند- و نيز آن تابوت سپس محفظهاى براى آثار نبوت بود- چنان كه در اين آيه آمده «وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ». و در 25: 17 خروج و 31: 36 تثنيه و 9: 3 و 4 عبرانيان نوشته شده كه الواح شهادت و عهد كه احكام ده گانه در آن ثبت شده بود و نيز عصاى هارون و حقه من و سلوا در آن گذارده شد. در سفر تثنيه چنين آمده: «موسى به لاويانى كه تابوت عهد خدا را برميداشتند وصيت كرده گفت:
پرتوى از قرآن ج3 91 شرح لغات: ..... ص : 87
تورات در سفر خروج باب 3- 4 مأموريت و وحى موسى را براى نجات بنى اسرائيل و برتر آوردن آنها بيان كرده تا آن حد كه خداوند در مكالمهاش با موسى ميگويد: «و نزول كردم تا ايشان را از دست مصريان خلاصى دهم و ايشان را از آن زمين بزمينى نيكو و وسيع برآورم، بزمينى كه ...». بعد خداوند نام و نشان خود را براى بنى اسرائيل شرح داده و بموسى دستور ميدهد كه مشايخ بنى اسرائيل را جمع كرده نزد فرعون بروند تا اجازه دهد براى سفر سه روزه بصحرا روند. در آخر باب سوم خداوند ميگويد: «چون برويد تهى دست نخواهيد رفت، بلكه هر زنى از همسايه خود و مهمان خويش، آلات نقره و آلات طلا و رخت خواهد خواست و به پسران و دختران خود خواهيد پوشانيد و مصريان را غارت خواهيد نمود»! در باب چهارم: پس از شرح معجزاتى كه خداوند بموسى داد، موسى عذر ميخواهد كه من بطىء الكلام هستم و فصيح نيستم و خداوند ميگويد: «با زبانت خواهم بود و هر چه بايد بگويى ترا خواهم آموخت، گفت استدعا دارم اى خداوند كه بفرستى بدست هر كه ميفرستى. آن گاه خشم خداوند بر موسى مشتعل شد و گفت ...».
پرتوى از قرآن ج5 35 ترجمه ..... ص : 34
(14) آرايش شده براى مردم دوستى شهوات از (نوع) زنان و فرزندان و انباشتههاى بستهاى از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، اين بهره زندگى دنيا است و خداست نزد او نيك بازگشتگاهى.
پرتوى از قرآن ج5 45 شرح لغات ..... ص : 36
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا كهف/ 7 شهوت- تمايل جاذب و لذت بخش به مشتهيات- همين كه از حد طبيعى و غريزى كه در همه جانوران است درگذشت، خود محبوب و جاذب و تخيلى مىگردد و با حب پيوسته آرايش مىيابد و همه مشاعر و بينش و چشم و گوش و قواى انسان را بدان سوى نامحدود و مجهول مىكشاند- همچون رنگين كمان و سراب- و به همان چشم مىدوزد و افزايش مىجويد تا در تارهاى شهوات و بافتهاى آن در مىماند و پوك مىگردد، ديگر نه بصيرت عبرت انگيزى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ، و نه حركتى از خود و درون، زندهاى فاقد حيات انسانى. همين تزيين، راز اصلى و سرفصل عطف است كه بسا همان آگاهان نيرومند و حاكم بر شهوات كه در صف خدا و خلق بودند، فاقد بصيرت و توان گرديدند و دگرگون شدند و به حزب شيطان و طبقه ستمگران پيوستند و يا رهبر و قائد آنها شدند. آيا همان بدريان را، كه اين آيات و آيات ديگر براى آنان نازل شد، مىشود از ياد برد كه مركبشان دو اسب و چند شتر بود كه به نوبت سوار مىشدند و سلاحشان چند شمشير و نيزه بود كه دست به دست مىكردند و غذايشان چند دانه خرما بود كه به هم ايثار مىكردند، آن مردان با ايمان و آگاه كه شعارشان لا اله الّا اللَّه بود و بسط يافتند همچون صاعقه بر سر مشركان قريش فرود آمدند و صفوفشان را از هم گسيختند و از قله غرور طبقاتى به چاههاى مذلتشان كشاندند. همان مردان بدر و احد و حديبيه و بيعت رضوان «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ» و فتح مكّه، چند سال پس از رحلت رهبر عظيم (ص) كه مقاومتها درهم شكست و مانعها در سطح ظاهر از ميان رفت و درهاى فتوحات باز شد و سيل غنائم و زينتهاى دنيا به سويشان روان گرديد، رسالت خود را انجام يافته دانستند، و به خوشى و سكون گرائيدند و حب شهوات با همه جلوههايش در چشمانشان تزيين يافت. همان طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و ... داراى ميليونها دينار و درهم و هزاران اسب و شتر و گاو و گوسفند شدند و منابع عمومى و چراگاهها را به تصرف خود درآوردند و چندين كاخ در مدينه و كوفه و بصره و اسكندريه بر پا ساختند با صدها كنيز، با اين تغيير ديد در روحيه، مفاهيم و اصطلاحات قرآنى و تلاوت، و صف نماز، تقوا، توكل، اقامه صلواة، زكواة، انفاق، حقّ، عدل، قسط، جهاد، فقاهت ... مسخ يا راكد شد. شعار نفى و اثبات لا اله الّا اللَّه به صورت ذكر و براى ثواب در آمد. همانها كه عقبگرد كردند و در صف واماندگان و راندگان قريش در مقابل على (ع) كشيده شدند و دشمن را در درون خود پرورش دادند. اين اصل تاريخى و نفسانى و خطريست كه در اين آيه تبيين شده است: زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ ... بيان تفصيلى مشتهيات بيرونى و منشأ شهوات و حب آنها است كه از درون انسان ساقط و متن غرائز حيوانى و افزايش جويى نامتعادل برانگيخته مىشود تا آنجا كه مشتهيات محدود و بيرونى منتقل به حب افزايش جوى شهوات نفسانى مىگردد. اين حقيقت را همين بيان آيه مىرساند و هر بيانى همچون: «زين للناس النساء يا، حب النساء يا، شهوات النساء و ...» رساى بدان نيست. من النساء، اولين منشأ و وسيله شهوات است كه در پى آن و به جاى حب غريزى و عاطفى اولاد پسر و دختر، شهوت افزايش فرزندان پسر «البنين» مىآيد كه وسيله دفاع و تأمين قدرت نظامى و اقتصادى باشد. نقدينه طلا و نقره كه وسيله مبادله و تأمين ديگر شهوات است، وسيله شهوت افزايش جويى و ذخيرهاى محسوب مىشود: القناطير، به ماده و هيأت جمع، مقدار بسيار و افزايشى، و المقنطرة كه مفعول اشتقاقى از آنست، نگهدارى و ذخيره را مىرساند. حُبُّ الشَّهَواتِ به محصولات طبيعى مىرسد و حيواناتى چون اسب و اشتر را كه وسيله حركت و كوشش است به انحصار در- مىآورد و وسيله تفاخر مىشود: الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ- رها شده در منابع طبيعى و چراگاههاى عمومى يا داغزده و نشاندار- همچون محصولات انحصارى صنعتى و ماركدار، تا حريم امتيازش براى ممتاز محفوظ باشد، و همچنين حيوانات تغذيهاى انعام و زمينهاى آباد و كشتزار: و الحرث، رشتههاى حبّ اين مشتهيات كه رنگ آميزى و آرايش شهوات مىشود و انسان را با همه استعدادها در ميان مىگيرد
پرتوى از قرآن ج5 173 شرح كلمات: ..... ص : 149
پرتوى از قرآن ج5 173 شرح كلمات: ..... ص : 149
كرد تا تصميم گرفتند و در سال وفود به مدينه آمدند. گويند در ميان راه استرى كه اسقف سوار آن بود لغزيد و به رو درآمد، برادرش (كرز بن علقمة) خشمگين شد و گفت: «به روى در آيد آن مرد بس دور» مقصودش پيمبر اكرم بود، اسقف: «مرگ و دورى ترا باد» برادرش: «چرا اى برادر؟» اسقف: «به خدا اين همان پيمبر است كه در انتظارش بوديم» برادرش: «تو كه چنين مىدانى چرا از او پيروى نمىكنى؟» اسقف: «با اينها چه كنم كه ما را گرامى داشتند و سرورى دادند و جز خلاف او را نمىخواهند و اگر پيروى كنم همه آنچه را دادهاند خواهند گرفت!» برادرش اين گفته را در درون خود نهان مىداشت تا فرصتى يافت و اسلام آورد. گويند هنگام نماز عصر بود كه وفد نجران با جامههاى ديبا و شعارهاى مسيحى و انگشترهاى طلا و صليبها، وارد مسجد شدند و به رسول خدا سلام كردند. آن حضرت جواب سلام نداد و سخنى با آنان نگفت، آنان داستان خود را با عثمان بن عفان و عبد الرّحمن بن عوف كه با آنان آشنايى پيشين داشتند در ميان نهادند، سپس على (ع) به آنان گفت آن لباسها و شعارها را از خود دور كنند تا رسول خدا ايشان را بپذيرد و چنين كردند، آن گاه هدايايى كه با خود آورده بودند تقديم داشتند. آن حضرت فرشهاى منقش و نگارين را نپذيرفت و لباسها و فرشهاى ساده و موئين را پذيرفت. پس از انجام نماز و عبادت به بحث و جدال نشستند تا آن حضرت به مباهله دعوتشان كرد ... [.....]
پرتوى از قرآن ج5 178 شرح كلمات: ..... ص : 149
همين است كه پيمبران و مصلحين بزرگ را در هر شرائطى به فرياد وا- مىدارد. يوسف در درون ديوارها و گرفتاريها و فشارهاى زندان فرعونى، چون مىنگرد كه همبندان ذلت زدهاش به لطف و توجه زندانبانها و اربابان آنها همى چشم دوختهاند، به آنها نهيب مىزند تا شايد تكانى بدانان دهد و شخصيت واپس زده و چشمشان را باز گرداند و رويشان را به سوى قدرت قهارى برگرداند كه بدانها نيروى قهر و شورش داده، و دريابند: اربابهايى كه گرفتهاند جز نامها و عنوانهايى نيستند كه بى هيچ منطقى، خود و پدرانشان بدانها دادهاند ... حاكميت و عبادت براى خدا و سر باز زدن و شورش بر اين نامها، آئين به پا دارنده خدا است: يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ، إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ، أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ، ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ. يوسف/ 39 و 40. همين اربابهاى متخذه به چهره آئين در مىآيند و يا با رهبران دينى همدست و همداستان مىشوند و از ريشه و بن با هم مىجوشند و پيوند مىخورند تا به سود هم، و زيان خلق حلال را حرام و حرام را حلال كنند و اموال مردم را به باطل خورند و سدّ راه تكامل و آزادى شوند و طلا و نقره گنجينه كنند: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ، وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً ... يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ، وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ ... توبه/ 31 و 34. در حديث آمده كه رسول خدا (ص) اين آيه «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ ...» را براى عدى بن حاتم كه با صليب مسيحيت به حضورش رسيد، تلاوت فرمود. او گفت: ما آنها را نمىپرستيديم. فرمود:
پرتوى از قرآن ج5 185 لغات: ..... ص : 185
قنطار (رجوع شود به آيه 12)- دينار: واحد پول طلا- در قديم، از دننار به دليل جمع دنانير، نون اول براى تخفيف قلب به ياء شده است.
پرتوى از قرآن ج5 198 لغات: ..... ص : 185
وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ بيان استينافى يا عطف به مقدّر است، نه طائفة من اهل الكتاب، تا تبيين و تجزيه و تحليلى از روحيه و روش آنان با ديگران باشد، از اين رو كه مستند كتابى دارند و اهل كتابند. إِنْ تَأْمَنْهُ، فعل شرط و خطاب به هر مخاطب، يؤدّه جواب شرط. و جمله وصف من قنطار، كنايه از مقدار بسيار پول، در مقابل دينار كه كمترين واحد پول طلا بوده است، اين تصوير، تعريف گروهى از اهل كتابست كه در نگهدارى و اداى امانات از هر كه باشد ايمان و تعهد دارند، و زمينهايست براى تصوير تعريف گروه مقابل آنان كه مورد نظرند.
پرتوى از قرآن ج5 214 ترجمه ..... ص : 212
(91) بيگمان كسانى كه كافر شدند و مردند در حالى كه كافر بودند، هيچگاه پذيرفته نشود از هيچ كسشان به اندازه پرى زمين از طلا هر چند باز خريد كند خود را به آن. براى همين كسان عذابى بس دردناك است و هيچ ياورى برايشان نيست.
پرتوى از قرآن ج5 246 لغات: ..... ص : 234
آن گاه اين رسالت بر عهده مسلمانان و پيروانش آمد كه در هر جا شعبهاى از اين خانه مردمى و امن بر پا دارند و آن را جز به نام خدا و مردم نيارايند و از نقش غير خدا و تزيين «زخرفه آرايش، طلا كارى» بر كنارش دارند تا شعاعى از آن مركز توحيد باشد و به نور ايمان و خضوع و همبستگى آرايش يابد. پس هر ساختمانى كه به نام مسجد بر پا شود و به تمثالها و آرايشها و زخرفهها مزخرف گردد و جز نام خدا در آن نقش شود و به زبان آيد، از حوزه آن مركز توحيد بر كنار و شعبهاى است از پايگاه بتان و كاخ سركشان و نمايشگاهى از هنر و دكانى براى مرتزقه از خدا بيخبر.
پرتوى از قرآن ج5 390 لغات: ..... ص : 372
يافته و جايگير شده است، تخليص گردد. ايمان از عقايد جاهليت، مانند خالص شدن طلا از خلطها، و يا شرك آميخته به ايمان سطحى است كه آن گاه تلخيص شود و البته خود هم بدانها آگاهى ندارند.
پرتوى از قرآن ج6 172 ت ..... ص : 172
تابوت: صندوق عهد يا شهادت بنى اسرائيل كه از چوب شمشاد و روپوش طلا ساخته شده بود، گويا تختبندى را كه اموات بر آن حمل مىشوند از جهت شباهت به آن تابوت گويند. تابوه، هم گفته مىشود. و شايد از تاب باشد كه وسيله هشيارى و توبه بنى اسرائيل بود (ج 2 ص 170/ 1).
پرتوى از قرآن ج6 199 د ..... ص : 198
دِينار: واحد پول طلا در قديم. از دَنْنار به دليل جمع دنانير، نون اول براى تخفيف قلب به ياء شده است (ج 5 ص 185/ 7)
پرتوى از قرآن ج6 266 ن ..... ص : 263
نُسُك: آنچه براى خدا تقديم شود، بندگى و پرستش، قربانى، شمش طلا و نقره (ج 2 ص 80/ 28).
ترجمه اعجاز البيان ج1 253 پيوندى[در باره عبادت ذاتى و عبادت صفاتى] ..... ص : 252
و عبادت مقيّد صفاتى اختصاص به هر چيزى كه از ذات عبادت كننده- از حيث حكم صفات و يا خواص و يا لوازم او از حال و يا زمان معين و مشخص داراى آغاز و انجام و غير اينها- ظاهر مىگردد دارد، و به اين عبادت عبوديت اسباب (جمع سبب) كونى هم اختصاص دارد، و تفاوت خلايق در آن به حسب غلبه احكام صفات است بر حكم ذات و حكم آن چه از صفات كه مناسب آن مىباشد، يعنى از امورى كه در انسان مؤثر است و او اثر پذير از آنها است و به واسطه غلبهاى كه در واقع به بندگى گرفتن است به سوى آن جذب و كشيده مىشود، براى اين كه تو بنده آن چيزى هستى كه از آن اثر پذيرى و غلبهاش بر تو ظاهر است، از اين روى پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: تعس عبد الدينار تعس عبد الدرهم تعس عبد الخميصة، يعنى: مرگ بر بنده مسكوك طلا، مرگ بر بنده مسكوك نقره، مرگ بر بنده كمر، و قاعده در اين معنى اين كه: اثر گذارى- مطلقا هر چه هست- خاصّ سرّ ربوبيت و اثر پذيرى- مطلقا- خاص معنى عبوديت است، و پيش از اين گفتيم كه كامل اصلا اثر پذير نيست و تنها آينه تمام نماى خوش اندازهاى است كه هر نقشى در آن همان گونه كه هست ظاهر مىگردد، ياد آر تا رازى را كه پيش از اين بدان اشاره شد بدانى.