ترجمه الميزان ج1 213 داستان آدم بنقل تورات ..... ص : 213
در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است، ميگويد: خدا آدم را از خاك خلق كرد، و سپس دم حيات را در بينى او بدميد، پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشتهايى در ناحيه شرقى عدن بكاشت، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد، و منظرههاى آنها را نكو كرد، و ميوههايش را پاكيزه ساخت، و درخت حيات را در وسط آن باغها بكاشت، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن بسوى آن باغها بكشيد، تا آنها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد، اسم يكى از آنها نيل بود، و اين نيل بتمامى شهر ذويله كه طلا در آنجاست، احاطه داشت، طلا و همچنين لؤلؤ، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست، و نام نهر دومى جيحون بود، كه بسر تا سر شهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است، كه از ناحيه شرقى موصل مىگذرد، و نام نهر چهارم فرات است.
ترجمه الميزان ج1 309 بحث روايتى(شامل رواياتى در ذيل آيات گذشته و در باره داستان گاو بنى اسرائيل) ..... ص : 308
گفتند: حالا حق مطلب را اداء كردى، و چون بجستجوى چنين گاوى برخاستند غير از يك رأس نيافتند، آنهم از آن جوانى از بنى اسرائيل بود، و چون قيمت پرسيدند گفت: به پرى پوستش از طلا، لا جرم نزد موسى آمدند، و جريان را گفتند: دستور داد بايد بخريد، پس آن گاو را بان قيمت خريدارى كردند، و آوردند.
ترجمه الميزان ج1 444 معارف دينى بطور مستقيم هيچ ربطى به طبيعيات و اجتماعيات ندارند ..... ص : 443
و اما اينكه گفت: (شرافت انبياء و معابد و هر امرى كه منسوب به انبياء است مانند بيت و حجر الاسود، از قبيل شرافت ظاهرى نيست، بلكه شرافتى است معنوى كه از تفضيل الهى ناشى شده است) سخنى است حق، و لكن اين را هم بايد متوجه ميشد، كه همين سخن حقيقتى دارد، آن حقيقت چيست؟ و آن امر معنوى كه در زير اين شرافت هست كدام است؟ اگر از آن معانى باشد كه احتياجات اجتماعى هر يك را براى موضوع و مادهاش معين مىكند، از قبيل رياست، و فرماندهى در انسانها، و ارزش و گرانى قيمت، در مثل طلا و نقره، و احترام پدر و مادر و محترم شمردن قوانين و نواميس، كه معانيش در خارج وجود ندارد، بلكه اعتبارياتى است كه اجتماعات بخاطر ضرورت احتياجات دنيوى معتبر شمرده، در بيرون از وهم و اعتبار اجتماعى اثرى از آن ديده نميشود.
ترجمه الميزان ج1 445 اينگونه بيانات الهى و ظواهر دينى پردههايى است كه بر روى اسرارى انداخته شده ..... ص : 445
راستى چقدر خوب بود مىفهميديم اين آقايان با آياتى كه در خصوص زينتهاى بهشتى و تشرف اهل بهشت به طلا و نقره سخن ميگويد، چه معامله ميكنند؟ با اينكه طلا و نقره دو فلز هستند، كه به غير از گرانى قيمت كه ناشى از كميابى آنها است؟ هيچ شرافتى ندارند؟ از ايشان مىپرسيم: منظور از احترام و تشريف اهل بهشت بوسيله طلا و نقره چيست؟ و داشتن طلا و نقره و ثروتمند بودن در بهشت چه اثرى دارد؟ با اينكه گفتيم اعتبار مالى تنها در ظرف اجتماع معنا دارد، و در بيرون از اين ظرف اصلا معنا ندارد، آيا براى اين گونه بيانات الهى، و ظواهر دينى وجهى به غير اين هست، كه بگوئيم اين ظواهر پردههايى است، كه بر روى اسرارى انداختهاند؟
ترجمه الميزان ج1 618 بحث فلسفى(در باره حب و دوستى و محبت خدا) ..... ص : 618
يكى از حقايقى كه ما در و جدان خود مىيابيم و كسى نمىتواند منكر آن شود، حقيقتى است كه نام آن را حب و به فارسى دوستى مىگذاريم مانند دوست داشتن غذا، زنان، مال، جاه و علم كه دوستى اينها پنج مصداق از مصاديق حب هستند كه هيچ شكى در وجود آن در دل خود نداريم، و نيز شكى نيست در اينكه ما كلمه دوستى و حب را در اين پنج مصداق به يك معنا و بر سبيل اشتراك معنوى استعمال مىكنيم نه بر سبيل اشتراك لفظى، (مانند كلمه (عين) كه هم بمعناى چشم است، هم چشمه، هم زانو، هم طلا و هم چند معناى ديگر)، حال بايد ديد با اينكه حب در اين پنج مصداق معانى مختلفى دارد، چرا كلمه (حب) در همه بيك جور صادق است؟ آيا براى اينست كه اختلاف آن معانى اختلاف نوعى است يا اختلافى ديگر است.
ترجمه الميزان ج2 274 نتايج اعمال نيك و بد افراد و جوامع در اين عالم ..... ص : 272
و وقتى بلاها و مصائب يكى پس از ديگرى مىرسد، مردم در مقابل اين نيز مانند نعمتها دو جورند، اگر مردمى و يا فردى باشند صالح، اين مصيبتها براى آنان فتنه و آزمايش است، و خدا بوسيله آن بندگان خود را مىآزمايد، تا خبيث از طيب و پاك از ناپاك جدا و متمايز شود، و مثل امت صالحه و فرد صالح كه گرفتار آنها مىگردد، مثل طلا است كه گرفتار بوته آتش و محك آزمايش مىشود، تا خالصش از ناخالص مشخص شود.
ترجمه الميزان ج2 384 رواياتى در مورد طلاق خلع و مبارات ..... ص : 381
لذتى است كه تشبيه به عسل شده، و اگر" هاى" تصغير در آخرش آوردهاند براى اين است كه" عسل" غالبا مؤنث استعمال مىشود، بعضى هم گفتهاند براى اين است كه" هاء" نامبرده بر يك قطعه از عسل دلالت كند هم چنان كه وقتى مىخواهند يك تكه طلا را نام ببرند مىگويند:" ذهبة"، اين بود گفتار صاحب صحاح. و در اينكه امام فرمود:" و عسيله او را بچشد" اقتباسى از كلام رسول خدا (ص) شده كه در داستان مردى به نام رفاعة فرمود:" لا حتى تذوقى عسيلته و يذوق عسيلتك"، و داستان وى چنين بود:
ترجمه الميزان ج2 618 هر عملى كه مورد رضايت خدا باشد و براى خدا انجام شود فى سبيل الله است و هر نفقهاى در راه خدا صدقه مىباشد ..... ص : 617
و در الدر المنثور است كه ابن جرير در تفسير آيه:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ" از على بن ابى طالب روايت كرده كه فرمود: يعنى از طلا و نقره و در معناى جمله:" وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ" فرمود: يعنى از گندم و خرما و هر چيزى كه زكات در آن واجب است.
ترجمه الميزان ج2 651 بحث روايتى(شامل رواياتى در ذيل آيات مربوط به ربا) ..... ص : 650
مؤلف: دانشمندان اسلامى در آنچه كه ربا در آن حرام است اختلاف كردهاند مذهب اهل بيت ع اينست كه ربا تنها در پول، طلا و نقره و هر جنسى است كه كيل و يا وزن مىشود و چون مساله فقهى است و مربوط به بحث ما كه تفسير است نمىباشد لذا از بحث بيشتر پيرامون آن صرفنظر نموديم.
ترجمه الميزان ج2 657 بحث علمى(تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اقتصادى آن با اشارهاى به: تاريخچه ملكيت، قيمت گذارى، پول، معاملات...) ..... ص : 656
ليكن چند چيز باعث شد تا در مساله معاملات اشكال پديد آيد، يكى اينكه كالاهايى كه در اثر عملكرد انسانها به دست مىآيد يك جور نيست، و به تمام معنا با هم تفاوت دارند، دوم اينكه احتياج انسانها به همه آنها يكسان نيست نسبت به بعضى احتياج شديد و نسبت به بعضى ديگر كم است، سوم اينكه همه آن كالاها هميشه به يك اندازه موجود نيست، بعضى از آنها كمتر يافت مىشود، مثلا انسان ميوه را مىخواهد براى خوردن، و الاغ را براى بار بردن، و آب را براى نوشيدن و طلا و جواهرات را براى زينت دادن و به گردن انداختن و يا انگشتر نمودن و آن را در انگشت كردن و ... و اينها هر كدام براى خود ارزش و قيمتى جداگانه دارد، و نسبتشان به يكديگر مختلف است.
ترجمه الميزان ج2 658 بحث علمى(تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اقتصادى آن با اشارهاى به: تاريخچه ملكيت، قيمت گذارى، پول، معاملات...) ..... ص : 656
اين اشكال بشر را وادار كرد تا براى هر چيزى قيمتى معين كند، و معيار قيمت را پول قرار داد، يعنى درهم و دينارى درست كرد، و بهاى هر چيزى را با آن سنجيد، و اين عمل را در اصل با فلزات كمياب مانند طلا و نقره انجام داد، آن را اصل و معيار همه ارزشها كرد، و بقيه كالاها و اجناس را با آن سنجيد، هم چنان كه همه وزنها (مثل گرم و مثقال و غيره) با يك معيار كلى (كيلو) سنجيده مىشود، در نتيجه يك واحد از پول طلا معيارى شد كه بهاى تمامى كالاها را با آن معين و نسبت اشياء به يكديگر را نيز با همان معيار معلوم كنند.
ترجمه الميزان ج2 658 بحث علمى(تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اقتصادى آن با اشارهاى به: تاريخچه ملكيت، قيمت گذارى، پول، معاملات...) ..... ص : 656
ليكن كار به اينجا خاتمه نمىيافت، براى اينكه لازم بود مقياسهاى مختلفى براى هر كالايى نيز معين كنند، مثلا واحدى براى طول از قبيل ذرع و متر و امثال آن، و واحدى براى حجم چون كيل و ليتر و امثال آن، و واحدى براى سنگينى چون من و كيلو و تن و خروار و نخود و امثال آن، درست كند، در اين هنگام است كه تمامى نسبتها معلوم مىشود، و اشتباهى باقى نمىماند و معلوم شد كه مثلا يك قيراط از الماس برابر چهار دينار از طلا و فلان مقدار از آرد گندم يا ميوه يا چيز ديگر است، و يك من گندم برابر مثلا ده دينار پول يا فلان مقدار شكر و فلان مقدار از چيز ديگر است، و روشن شد كه قيراطى از الماس برابر است با چهل من آرد، و همچنين معلوم شد كه هر چيزى برابر چه مقدار از چيز ديگر است.
ترجمه الميزان ج2 658 بحث علمى(تحليل علمى ربا و مفاسد اجتماعى و اقتصادى آن با اشارهاى به: تاريخچه ملكيت، قيمت گذارى، پول، معاملات...) ..... ص : 656
بشر بعد از اين مراحل علاوه بر طلا و نقره پولهايى ديگر از مس و برنز و اسكناس و تمبر درست كرد، كه شرح مفصل آن را كتابهاى اقتصاد شرح داده، و بعد از اين مرحله كار ديگرى صورت گرفت، و آن اين بود كه (چون مردم نمىتوانستند كالاى خود را به راه دور برده، و آنچه را كه مىخواهند، از راهى دور تهيه كنند) به ناچار راههايى براى كسب و تجارت باز شد، و هر كاسب يا تاجرى مخصوص تهيه كالايى شد، تا آن را با نوعى ديگر مبادله و معاوضه كند، و از اين راه سودى به دست آورد، و اين سود نوعى زيادى است كه در قبال آنچه مىدهد مىگيرد.
ترجمه الميزان ج2 661 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
بحث علمى ديگر [ (گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره (درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها]
ترجمه الميزان ج2 662 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
خداى تعالى به همين منظور درهم و دينار يا به عبارت ديگر طلا و نقره را خلق كرد، تا حاكم و حد متوسط ميان اموال باشند، و هر مالى را با آن دو بسنجند، مثلا بگويند اين شتر صد دينار مىارزد، و صد دينار زعفران فلان مقدار مىشود، پس فلان مقدار از زعفران برابر يك شتر است، براى اينكه هر دو برابر صد دينار هستند.
ترجمه الميزان ج2 662 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
و اگر اين غرض با طلا و نقره انجام شد، براى اين بود كه براى بشر هيچ نفع و غرضى در خود آن دو نيست، نه خوردنى است، و نه پوشيدنى، و نه غير آن، و اگر خدا چيز ديگر را حد متوسط قرار مىداد كه احيانا خود آن چيز متعلق غرض واقع مىشد، چه بسا باعث مىشد اين غرض براى صاحبش موجب مزيتى شود، در حالى كه آن طرف ديگر كه به خود آن چيز غرضى ندارد اين ترجيح را نداشته باشد، در نتيجه باز هم نظام قيمتگذارى به هم مىخورد، و بهمين جهت خداى تعالى طلا و نقره را خلق كرد كه خود آنها متعلق غرض نيستند، اينجا بود كه طلا و نقره در بين مردم متداول شد، و ميان اموال به عدالت حكم كردند.
ترجمه الميزان ج2 662 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
حكمت ديگرى كه در خلقت طلا و نقره هست اين است كه اين دو فلز وسيلهاى است براى به دست آوردن هر چيزى كه به آن احتياج باشد، چون اين دو، فلزى كمياب هستند، و خود آنها متعلق هيچ غرضى قرار نمىگيرند.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
و ديگر اينكه نسبت تمامى اموال با آن دو مساوى است، پس هر كسى آن دو را داشته باشد گويى همه چيز را دارد، ولى اگر كسى يك مقدار پارچه داشته باشد، تنها يك جامه دارد نه همه چيز، و اگر صاحب جامه احتياج به غذا پيدا كند به آسانى نمىتواند نان نانوا را با جامه خود معاوضه كند، چون بسيار مىشود كه نانوا احتياجى به جامه ندارد، بلكه مثلا او فعلا محتاج به يك گاو است، (پس او ناچار بايد جامه را به دارنده گاوى كه محتاج به جامه است بدهد، و گاو او را گرفته به صاحب نان بدهد، و از او نان بگيرد، و چنين چيزى به سهولت انجام نمىشود" مترجم")، ناگزير محتاج است به چيزى كه اگر آن را داشته باشد مثل اينكه همه چيز را دارد، و حتما آن چيز بايد از نظر شكل و صورت داراى خاصيت نباشد، و از نظر كانه همه چيز باشد، چون چيزى مىتواند نسبت متساوى با اشياى مختلف داشته باشد كه خودش صورتى خاص نداشته باشد، نظير آينه كه خودش هيچ رنگى ندارد، ولى همه رنگها را نشان مىدهد، طلا و نقره هم همينطورند، يعنى خودشان به آن جهت كه طلا و نقرهاند نه غذا هستند، نه دوا، و نه غير آن، ولى وسيلهاى براى به دست آوردن هر غرضى واقع مىشوند.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
مثال ديگر طلا و نقره حروفى چون (از- تا- در- بر) و امثال آن است كه خودشان معنايى ندارد، ولى اگر با غير خود تركيب شده و جمله تشكيل شود معنا مىدهند.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
اين بود دو تا از حكمتهايى كه در خلقت طلا و نقره است، البته حكمتهاى ديگرى نيز هست كه اگر بخواهيم همه را ذكر كنيم طولانى مىشود.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
غزالى سپس مطلبى ديگر اضافه مىكند، كه حاصلش اين است: طلا و نقره از آنجا كه به خاطر حكمتهاى نامبرده از نعمتهاى خداى تعالى هستند، اگر كسى در آن دو عملى انجام دهد كه منافى با حكمتهايى باشد كه در خلقتش منظور بود، در حقيقت به نعمت خدا كفر ورزيده است.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
و از اين بيان نتيجه گرفته كه پس ذخيره كردن طلا و نقره ظلم، و باعث ابطال حكمتى است كه در خلقت آن دو است، براى اينكه ذخيره كردن طلا و نقره، زندانى كردن حاكمى است كه بايد بين مردم حكومت كند، وقتى با زندانى كردن آن از حكومتش جلوگير شد، هرج و مرج بين مردم پيدا مىشود، چون ديگر كسى نيست كه مردم به عنوان داورى عادل به وى مراجعه كنند.
ترجمه الميزان ج2 663 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
آن گاه اين نتيجه را هم گرفته كه تهيه كردن ظرفهاى طلايى و نقرهاى حرام است، چون معناى اين عمل اين است كه به طلا و نقره نظرى استقلالى داشته باشيم، در حالى كه طلا و نقره مقصود با لذات نيستند بلكه براى ساير اغراض، به كار مىروند و خلاصه هدف نيستند، بلكه وسيلهاند، و چنين عملى ظلم است، و مثل اين مىماند كه اهل يك كشور حاكم خود را به بافندگى وادارند، يا به گرفتن ماليات گمرگ و ساير كارهايى كه طبقات بى سواد و ناآگاه هم مىتوانند انجامش دهند.
ترجمه الميزان ج2 664 بحث علمى ديگر(گفتار غزالى پيرامون طلا و نقره(درهم و دينار) و معاملات ربوى در آنها ..... ص : 661
نتيجه ديگرى از بيان خود گرفته و آن حرمت معاملات ربوى در خصوص درهم و دينار است، و گفته است: اين عمل كفر به نعمت خدا و ظلم است، براى اينكه ظلم عبارت است از اينكه چيزى را در غير آن مورد كه براى آن خلق شده، مصرف كنند، و طلا و نقره خلق شدهاند تا وسيله باشند نه هدف، چون غرضى كه در خود آنها نيست تا هدف قرار گيرد، پايان گفتار غزالى. ما در گفته غزالى نقطه نظرهايى داريم هم در اساسى كه در براى بحث پى ريزى كرده، و هم در بنائى كه روى آن پايه چيده، و نتايجى كه از آن بحث گرفته است.
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
[اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا]
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
اول اينكه: اگر مطلب آن طور باشد كه وى گفته، يعنى" خلقت طلا و نقره براى اين بود كه وسيله باشد نه هدف، و هيچ غرضى در خود آنها نيست"، چگونه ممكن است چيزى كه خودش ارزش ندارد، وسيله ارزيابى چيزهاى ديگر شود، و چگونه ممكن است چيزى اجناس و كالاها را با معيارى اندازهگيرى كند، كه خودش آن معيار را ندارد، آيا ممكن است طول مسافت بين دو نقطه را با چيزى به دست آورد كه خودش طول ندارد؟ و يا سنگينى و وزن يك گونى برنج را با چيزى معين كرد كه خودش وزن ندارد؟.
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
اشكال دوم اينكه: خودش از يك طرف ميگويد: هيچ غرضى در خود طلا و نقره نيست، از طرفى ديگر مىگويد طلا و نقره كمياب هستند، و اين تناقضى است آشكار، براى اينكه كمياب بودن تصور ندارد مگر در چيزى كه مردم آن را طالبند، عزت وجود بدون مطلوبيت تصور ندارد.
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
اشكال سوم اين است كه: اگر طلا و نقره مقصود بالذات نباشند بلكه مقصود للغير باشند، بايد بين طلا و نقره فرقى نباشد، و هر دو يك قيمت داشته باشند، و حال آنكه مىبينيم عقلا، بهاى نقره را كمتر از طلا اعتبار كردهاند.
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
اشكال چهارم اينكه: در اينصورت بايد ساير پولها چه مسى و چه كاغذى با طلا و نقره يك ارزش داشته باشد، و نيز بايد جنسها بهاى جنس ديگر قرار نگيرند با اينكه ما با چرم، نمك و يا چيز ديگر مىخريم.
ترجمه الميزان ج2 664 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
1- اينست كه حرمت ذخيره كردن طلا و نقره براى اين نيست كه اين عمل طلا و نقره را مقصود بالذات مىكند، و به آن دو ارزشى استقلالى مىدهد، بلكه از آيه شريفه:" وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ، وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ ..." برمىآيد كه علت آن محروميت فقرا از روزى خوردن است، يعنى طلا و نقره بايد در راه برآوردن حوائج كه خود نياز به كار و فعاليت دارد مصرف شود، و فقرا آن را در برابر سعى و كوشش خود بگيرند، و در راه تامين حوائج شخصى خود مصرف كنند، كه توضيح بيشترش در تفسير آيه نامبرده كه آيه 35 از سوره توبه است خواهد آمد.
ترجمه الميزان ج2 665 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
2- اينكه وى ساختن و مصرف كردن ظرفهاى طلايى و نقرهاى را از اين جهت حرام دانست كه ظلم و كفر به نعمت خدا است، اگر علت حرمت نامبرده اين باشد بايد گلوبند و دستبند طلايى و نقرهاى زنان نيز حرام باشد، چون اين عمل هم طلا و نقره را مقصود بالذات مىكند، و نيز بايد خريد و فروش طلا و نقره نيز حرام باشد، و حال آنكه در شرع اسلام اينگونه اعمال نه ظلم خوانده شده و نه كفر، و نه معامله طلا به نقره و زيور كردن به آن دو حرام شده است، پس علت چيز ديگرى است.
ترجمه الميزان ج2 665 اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مساله ربا ..... ص : 664
3- اينكه مفسدهاى كه براى ربا ذكر كرد و حرمت ربا را به خاطر آن مفسده دانست در تمامى معاملاتى كه روى نقدينهها انجام مىگيرد هست، هزار تومان پول مسى دادن و هزار و صد تومان گرفتن همين مفسده را دارد، پس چرا غزالى مساله را منحصر در طلا و نقره كرد، و نيز ده من گندم دادن و يازده من گندم گرفتن نيز حرام است، و انحصارى به طلا و نقره ندارد، پس گفتار وى نه جامع است نه مانع، اما جامع نيست براى اينكه شامل رباى در گندم و جو و ساير چيزهايى كه قابل وزن و پيمانه كردن هستند نمىشود، و اما مانع نيست براى اينكه شامل استعمال گلوبند و ساير زيور آلات مىشود، و حال آنكه نبايد بشود.
ترجمه الميزان ج3 122 توضيح مراد از تفسير به رأى با شرحى در مورد تفاوت و اختلاف عمده بين كلام خدا و كلام بشرى ..... ص : 121
" وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ" نخست معناى مفردات كلامش را مىفهميم، سپس مفهوم مجموع كلام آن را هم مىفهميم، آن گاه در مرحله تطبيق كلى بر مصداق حكم مىكنيم كه حتما اين شخص هزاران انبار در قلعههايى محكم دارد، كه مالامال از اشيا و كالا است، چون هر كس انبار و خزينه درست مىكند براى همين منظور درست مىكند، و نيز حكم مىكنيم به اينكه آن اشيا و كالاها عبارتست از طلا، و نقره، و اثاث خانه، و زيور آلات، و سلاحهاى جنگى، چون چنين چيزهايى را در انبارها و خزينهها حفظ مىكنند. و هيچ بنظر ما نمىرسد كه آن اشيا، زمين و آسمان و خشكى و دريا و ستارگان و انسانها باشند، چون هر چند اينها نيز اشياء هستند: و كلمه" إِنْ مِنْ شَيْءٍ" شامل آنها هم مىشود، و ليكن اينها انبار كردنى نيستند، و روى هم انباشته نمىشوند، و به همين جهت حكم مىكنيم به اينكه منظور گوينده
ترجمه الميزان ج3 137 ترجمه آيات ..... ص : 136
علاقه به شهوات يعنى زنان و فرزندان و گنجينههاى پر از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چارپايان و مزرعهها علاقهاى است كه به وسوسه شيطان بيش از آن مقدار كه لازم است در دل مردم سر مىكشد با اينكه همه اينها وسيله زندگى موقت دنيا است، و سرانجام نيك نزد خدا است (14).
ترجمه الميزان ج3 163 سه نكته راجع به آيه كريمه زين للناس حب الشهوات... ..... ص : 160
و كلمه" قناطير" جمع قنطار است، و اين كلمه كلمهاى است جامد، يعنى چيزى از آن مشتق نمىشود، و به معناى مقدار طلايى است كه در يك پوست گاو بگنجد، و يا به معناى پوستى پر از طلا است.
ترجمه الميزان ج3 164 اصناف مردم از لحاظ دلبستگى به اقسام شهوات ..... ص : 164
ظهور و پيدايش اين قسم جنون هم بيشتر در جمع نقدينه يعنى طلا و نقره است، و يا چيزى كه بعدها به صورت نقدينه در آيد، مانند اثاث و كالاهاى تجارتى و غيره، و نيز اينگونه علاقهها غالبا در بين اهل شهر زياد است، نه در صحرانشينان.
ترجمه الميزان ج3 185 بحث روايتى(در ذيل آيات گذشته) ..... ص : 183
در مجمع البيان در ذيل جمله:" الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ" از امام باقر و امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمودند" كلمه" قنطار" به معناى پوستى از گاو است كه پر از طلا كرده باشند".
ترجمه الميزان ج3 426 داستان گفتگو بين نجاشى(پادشاه حبشه) و مسلمانان مهاجر در حضور مشركين مكه و شان نزول آية: إن أولى الناس بإبراهيم... ..... ص : 424
عمرو گفت: نه حتى يك قطره خون از اينان طلب نداريم، جعفر گفت: حالا از ايشان بپرس آيا اموال مردم را به غير حق تصرف كردهايم؟ آمدهاند تا آن اموال را از ما پس بگيرند؟ اگر اين باشد ما گردن مىگيريم كه بپردازيم، نجاشى هم اضافه كرد حتى اگر يك پوست گاو پر از طلا بدهكار باشيد خود من مىپردازم، عمرو گفت: نه، حتى يك قيراط مال را نبردهاند، نجاشى گفت: پس از اين مهاجرين چه مىخواهيد؟ عمرو گفت: ما و ايشان بر يك دين بوديم، همان دين آباىمان و اينان دين ما را رها كرده و از دين ديگرى پيروى كردند و مردم شهر، ما را روانه كردهاند تا دستگيرشان نموده و تحويل آنها بدهيم.
ترجمه الميزان ج3 495 امور ديگرى كه موجب ترديد در باره انجيلهاى مسيحيت مىشوند ..... ص : 491
" جلاديوس آنسا" در خاتمه نامهاش نوشته: اين بود آنچه يوسف از داستان عيسى بن- مريم برايم تعريف كرد، در حالى كه مىگفت و مىگريست و وقتى خواست با من خدا حافظى كند، مقدارى سكه طلا تقديمش كردم، اما او قبول نكرد و گفت:" در اين حوالى كسانى هستند كه از من فقيرترند، به آنها بده." من از او، احوال رفيق بيمارت بولس را پرسيدم، هر چه نشانى دادم بطور مشخص او را نشناخت. تنها چيزى كه در باره او گفت، اين بود كه او مردى خيمهدوز بود، و در آخر از اين شغلش دست كشيد، و به تبليغ اين مذهب جديد پرداخت، مذهب رب رؤوف و رحيم الهى كه بين او و بين (يهوه) معبود يهود كه پيوسته نامش را از علماى يهود مىشنويم، از زمين تا آسمان فرق هست.
ترجمه الميزان ج3 498 سهم بزرگ جوامعى مانند روم، هند، چين و مصر و... كه مسيحيت در آنها گسترش يافته، در اعتقاد به تثليث و ظهور لاهوت در ناسوت و مساله تفديه ..... ص : 495
و نيز مىگويد:" مستر مور" عكس كرشنا را در حالى كه بدار آويخته شده بود به همان شكلى كه در كتب هنود تصوير شده يعنى انسانى كه دو دست و دو پايش بدار ميخكوب شده، و بر روى پيراهنش عكس يك قلب وارونهاى از انسان تصوير شده كشيده است. و نيز نوشته كه عكس كرشنا بصورت انسانى آويخته شده بدار، در حالى كه تاجى از طلا بسر دارد، ديده شده است. و اتفاقا نصارا در باره مسيح نيز، هم نوشتهاند و هم معتقدند كه وقتى بدار آويخته شد، تاجى از خار بر سر داشت.
ترجمه الميزان ج3 506 اتهامات و دروغ پردازىهاى كليسا در باره مسلمين در زمان جنگهاى صليبى و حتى پس از آن ..... ص : 506
مسلمانان بت مىپرستند، و خود داراى سه الهاند كه اسامى آنها بترتيب: 1-" ماهوم" است كه" بافوميد" و" ماهومند" نيز ناميده مىشود، و اين اولين الهه ايشان است كه همان" محمد" است. 2- در رتبه دوم اله" ايلين" است كه خداى دوم ايشان است. 3- و در رتبه سوم اله" ترفاجان" خداى سوم است. و چه بسا از كلمات بعضى مسلمانان استفاده شود كه غير اين سه خدا دو خداى ديگر به نامهاى" مارتبان" و" جوبين" دارند ليكن اين دو خدا در رتبهاى پائينتر از آن سه خدا قرار دارند، و مسلمانان خودشان مىگويند، كه محمد دعوت خود را بر دعوى الوهيت خود بنا نهاده، و چه بسا گفتهاند: او براى خود، صنمى و بتى از طلا دارد.
ترجمه الميزان ج3 506 اتهامات و دروغ پردازىهاى كليسا در باره مسلمين در زمان جنگهاى صليبى و حتى پس از آن ..... ص : 506
و در اشعار" رولان" در تعريف" ماهوم" خداى مسلمانان آمده:" در ساختن اين خدا دقت كاملى بكار رفته، اولا آن را از طلا و نقره ساختهاند. و ثانيا آن قدر زيبا ساختهاند كه اگر آن را
ترجمه الميزان ج3 507 اتهامات و دروغ پردازىهاى كليسا در باره مسلمين در زمان جنگهاى صليبى و حتى پس از آن ..... ص : 506
ببينى يقين مىكنى كه هيچ صنعتگرى ممكن نيست صورتى زيباتر از آن در خيال خود تصور كند، تا چه رسد به اينكه از عالم خيال و تصور بخارجش بياورد، و چنين جثهاى عظيم و صنعتى زيبا را كه در سيمايش آثار جلالت هويدا باشد، بسازد. آرى ماهوم از طلا و نقره ريخته شده و آن قدر شفاف است كه برقش چشم را مىزند. آن گاه اين خدا را بر بالاى فيلى نهادهاند كه از جواهرات ساخته شده، آنهم از زيباترين مصنوعات است، بطورى كه داخل شكمش از ظاهر پيداست مثل اينكه بيننده از باطن آن فيل، نور و روشنايى احساس مىكند و تازه همين فيل كذايى را جواهرنشان نيز كردهاند بطورى كه هر يك از جواهرات، لمعان خاص بخود را دارد، آن جواهرات هم آن قدر شفاف است كه باطنش از ظاهرش پيداست و در زيبايى صنعت، نظيرش يافت نمىشود. و چون اين خدايان مسلمين در مواقع سختى و جنگ بايشان وحى مىفرستد، لذا در بعضى از جنگها كه مسلمانان فرار كردند، فرمانده نيروى دشمن دستور داد تا آنان را تعقيب كنند، تا شايد بتوانند اله ايشان را كه در مكه است (يعنى محمد ص) را دستگير سازند.
ترجمه الميزان ج3 525 ترجمه آيات ..... ص : 524
محققا كسانى كه كافر شدند و با حال كفر از دنيا رفتند، از احدى از آنان رشوه قبول نمىشود، هر چند فرضا به فراخناى زمين طلا داشته باشند و آن را به عوض كفر خود بدهند و ايشان عذابى دردناك دارند و از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند (91)
ترجمه الميزان ج3 528 توبه كافرانى كه بعد از ايمان كفر ورزيده و بر كفر خود افزودند قبول نمىشود ..... ص : 527
و كلمه" ملء" در جمله:" مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً" به معناى پرى ظرف است از چيزى كه در آن ريخته باشند. پس در اين جمله كره زمين ظرفى فرض شده كه مالامال از طلا باشد، پس اين جمله از قبيل استعاره تخييليه، و استعاره به كنايه است. (اما تخييليه است براى اينكه چنين ظرفى پر از طلا در عالم نيست و وجودش در عالم تنها خيال است. و اما استعاره به كنايه است براى اينكه به فرض هم كه چنين ظرفى يافت شود، دردى را دوا نمىكند، زيرا طلا در اين عالم ارزش دارد و در عالم قيامت كه عالم ملكوت است، براى ماديات ارزشى نيست.)
ترجمه الميزان ج3 557 شكل كعبه ..... ص : 556
و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است، و آن را ناودان رحمت مىگويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آن را احداث كرد. و بعدها سلطان سليمان در سال 954 آن را برداشت و به جايش ناودانى از نقره گذاشت. و سپس سلطان احمد در سال 1021 آن را به ناودان نقرهاى مينياتور شده مبدل كرد مينيايى كبودرنگ كه در فواصلش نقشههايى طلايى بكار رفته بود و در آخر سال 1273 سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است.
ترجمه الميزان ج4 17 بحث روايتى(در باره جنگ احد) ..... ص : 13
امام صادق ع فرموده: رسول خدا (ص) به جبرئيل نگريست كه بين زمين و آسمان بر تختى از طلا نشسته و مىگويد:" لا سيف الا ذو الفقار، و لا فتى الا على".
ترجمه الميزان ج4 113 رواياتى در باره شان نزول آيه كريمه: و لا تحسبن الذين قتلوا... ..... ص : 111
روايت ابن جرير از مجاهد آمده كه گفت:" از ميوه بهشت مىخورند، و بوى آن را استشمام مىكنند، ولى در بهشت نيستند" و نيز نكتهاى كه در روايت ابن جرير از سدى آمده كه ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ در قنديلهايى از طلا و آويزان به عرش قرار دارد، پس آن طير (يا آن ارواح) يك بار صبح و يك بار شام در بهشت مىچرند و مىخرامند و در آن قنديلها بيتوته و استراحت مىكنند.
ترجمه الميزان ج4 384 توبه اين دسته پذيرفته نمىشود ..... ص : 383
(3) (محققا كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند، از يكى از آنان زمين پر از طلا قبول نمىشود، اگر فرضا بتواند چنين مبلغى را فديه دهد، اينان عذابى دردناك دارند، و از انواع ياوران هيچ ياورى ندارند. سوره آل عمران آيه 91
ترجمه الميزان ج4 402 ترجمه آيات ..... ص : 401
و اگر خواستيد به جاى همسرى كه داريد همسر بگيريد، حتى اگر همسر اول يك پوست گاو پر از طلا كابين دادهايد نبايد چيزى از آن را پس بگيريد، چگونه و بچه مجوزى پس بگيريد با اينكه پس گرفتن آن بهتان و گناهى آشكار است (20).
ترجمه الميزان ج4 411 بحث روايتى(در ذيل آيات مربوط به ارث رفتن زن و ازدواج با زن پدر) ..... ص : 409
و در الدر المنثور است كه زبير بن بكار در كتاب موفقيات از عبد اللَّه بن مصعب روايت كرده كه گفت: عمر- بن خطاب- دستور داد زنان را بيش از چهل اوقيه مهر نكنيد، كه هر كس از اين پس بيش از اين مهر معين كند زائد بر چهل را به بيت المال مىاندازم، زنى كه در مجلس بود- گفت: تو اى عمر چنين حقى ندارى، عمر پرسيد: چرا؟ گفت براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد: (و اگر به زنى يك قنطار- پوستى از گاو پر از طلا- مهريه داديد حق نداريد چيزى از
ترجمه الميزان ج5 355 معناى قيام الى الصلاة اراده نماز گزاردن است ..... ص : 354
(1) و اگر اراده كرديد همسرى را با همسرى ديگر عوض كنيد- يعنى همسر اول را طلاق داديد و خواستيد زنى ديگر بگيريد- اگر پوست گاوى پر از طلا مهريه او كرده بوديد، حق نداريد چيزى از او پس بگيريد." سوره نساء، آيه 20".
ترجمه الميزان ج5 629 نقطه افتراق مهم بين كلام الهى و كلام بشرى ..... ص : 627
،" هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ"،" كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ"،" لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً"،" وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً"، و آياتى ديگر از اين قبيل كه در عين اينكه با اوصاف اجتماعى، فرد و مجتمع را توصيف مىكند، در عين حال اين توصيفش جنبه تسامح و سهلانگارى ندارد، بلكه به خاطر عنايتى جزء و كل و فرد و مجتمع را به آن توصيف نموده، همانطور كه خود ما خاك معدن طلا و سنگريزههاى معدن جواهرات را يك جا بار مىكنيم و مىبريم با اينكه غرض ما تنها طلا و جواهرات است، اينك به اصل مطلب برگشته و مىگوئيم:
ترجمه الميزان ج5 650 روايتى از رسول الله(ص) متضمن اخبار از اوضاع و احوال مردم در آخر الزمان ..... ص : 648
سلمان از در تعجب پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين وضعى پيش مىآيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است اى سلمان، در اين هنگام مساجد طلا كارى و زينت مىشود آن چنان كه كليساها و معبد يهوديان زينت مىشود، قرآنها به زيور آلات آرايش و مغازهها بلند وصفها طولانى مىشود اما با دلهايى كه نسبت به هم خشمگين است و زبانهايى كه هر يك براى خود منطقى دارد.
ترجمه الميزان ج5 650 روايتى از رسول الله(ص) متضمن اخبار از اوضاع و احوال مردم در آخر الزمان ..... ص : 648
سلمان پرسيد: يا رسول اللَّه آيا اين وضع پيش مىآيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم به دست او است، در آن روز مردان و پسران امت من با طلا خود را مىآرايند و حرير و ديبا مىپوشند و پوست پلنگ كالاى خريد و فروش مىگردد.
ترجمه الميزان ج5 652 روايتى از رسول الله(ص) متضمن اخبار از اوضاع و احوال مردم در آخر الزمان ..... ص : 648
سلمان باز پرسيد: يا رسول اللَّه آيا چنين روزگارى خواهد رسيد؟ فرمود: آرى به آن خدايى كه جانم در دست او است اى سلمان در اين زمان رويبضة تكلم مىكنند، پرسيد: يا رسول اللَّه پدر و مادرم فداى تو، رويبضه چيست؟ فرمود: چيزى و كسى به سخن در مىآيد و در امور عامه سخن مىگويد كه هرگز سخن نمىگفت، در اين هنگام است كه مردم، ديگر زياد زنده نمىمانند ناگهان زمين نعرهاى مىكشد و هر قومى چنين مىپندارد كه زمين تنها در ناحيه او نعره كشيد بعد تا هر زمانى كه خدا بخواهد هم چنان مىمانند و سپس واژگونه مىشوند و زمين هر چه در دل دارد بيرون مىريزد- و خود آن جناب فرمود: يعنى طلا و نقره را- آن گاه با دست خود به ستونهايى كه در آنجا بود اشاره نموده و فرمود مثل اين، ولى در آن روز ديگر نه طلايى فائده دارد و نه نقرهاى، اين است معناى آيه:" فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها- علامتهايش بيامد".
ترجمه الميزان ج6 31 بحث روايتى(رواياتى در باره صدقه دادن امام على(ع) انگشترى خود را در حال ركوع و نزول آيات گذشته در اين شان) ..... ص : 20
" إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ..." آن گاه رسول خدا (ص) از منزل به عزم مسجد بيرون رفت و در حالى كه مردم مشغول ركوع و سجود بودند وارد مسجد شدند، در اين بين، چشم آن جناب به سائلى افتاد، روى به سائل كرد و فرمود آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى انگشترى از طلا، حضرت پرسيد چه كسى انگشتر را بتو داد؟ عرض كرد آن مردى كه ايستاده- با دست اشاره به على بن ابى طالب (ع) نمود- رسول خدا پرسيد در چه حالى بتو داد؟
ترجمه الميزان ج6 309 (رواياتى در ذيل آيات مربوط به شهادت كافر و شان نزول آنها) ..... ص : 308
مىكند كه تميم دارى و ابن بندى و ابن ابى ماريه به عزم سفر از خانه بيرون شدند، تميم دارى مسلمان و آن دو يعنى ابن بندى و ابن ابى ماريه نصرانى بودند، تميم دارى همراه خود خورجينى داشت كه اموال خود را از آن جمله ظرفى طلايى و قلادهاى را در آن جاى داده بود، اموال مزبور را مىبرد تا در بعضى از بازارهاى عرب بفروشد، تميم در بين راه به مرض شديدى دچار شد و چون احساس مىكرد كه اجلش فرا رسيده آنچه از اموال كه همراه داشت به ابن بندى و ابن ابى ماريه داد و سفارش كرد آنها را به ورثهاش برسانند، نامبردگان وقتى به مدينه برگشتند اموال را در حالى كه ظرف طلا و قلاده را دزديده بودند نزد ورثه آورده و ماجرا را شرح دادند، ورثه وقتى خورجين را گشودند ديدند همه اموال هست جز ظرف طلا و قلاده، از آن دو تن پرسيدند آيا تميم مرضش آن قدر طول كشيد كه محتاج فروش اموال خود شود؟ گفتند نه، كسالتش جز چند روزى به طول نيانجاميد. پرسيدند آيا دزدها در سفر چيزى از اموالش ربودند؟
ترجمه الميزان ج6 309 (رواياتى در ذيل آيات مربوط به شهادت كافر و شان نزول آنها) ..... ص : 308
گفتند نه. پرسيدند آيا دادوستدى كه در آن ضرر كرده باشد صورت داده؟ گفتند نه. گفتند ما گرانبهاترين متاع او را كه ظرفى طلا كارى و جواهرنشان و قلادهاى قيمتى بود در بار و بنه او نمىبينيم. آن دو تن گفتند ما نيز خبر نداريم، هر چه به ما سپرده بدون كم و كاست به شما رسانديم. ورثه تميم آن دو تن را به شكايت نزد رسول اللَّه (ص) آوردند.
ترجمه الميزان ج6 310 (رواياتى در ذيل آيات مربوط به شهادت كافر و شان نزول آنها) ..... ص : 308
تا اينجا خداى متعال شهادت اهل كتاب را تنها در امر وصيت آنهم در سفرى كه از اهل اسلام كسى يافت نشود معتبر دانسته سپس فرموده:" فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ" تا اينجا شهادت آن دو تن نصرانى و حكم رسول اللَّه (ص) را در باره قسم دادن شان تنفيذ مىكند:" فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً" يعنى اگر معلوم شد كه به دروغ سوگند خوردند:" فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما" يعنى دو تن از اولياى ميت كه مدعى هستند" مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ"،" اوليان" به معنى" اولان" يعنى دو تاى اول است" فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ" به خدا سوگند مىخورند كه آنها به اين ادعا سزاوارتر از آن دو تاى اولند و اينكه آن دو در سوگند خود دروغ گفتهاند:" لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ" رسول خدا به اولياى تميم فرمود تا مطابق دستورى كه مىدهد قسم بخورند آنها نيز قسم خوردند حضرت قلاده و ظرف طلا را از ابن بندى و ابن ابى ماريه گرفت و به اولياى تميم داد،" ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ".
ترجمه الميزان ج6 517 كيفر دادن در مقابل جرائم نشان دهنده يك نوع بردگى است ..... ص : 517
از اينجا به خوبى معلوم ميشود كه عقاب جرائم يك نوع رقيت و بردگى است، و لذا مىتوان گفت بردگان فرد اعلا و خلاصه روشنترين مصاديق مشخصن اين گونه عقابهايند، قرآن كريم هم به اين معنا اشاره كرده و فرموده:" إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ" و از اين معنا در ساير شرايع و سنن مختلف دين نيز مظاهرى وجود دارد، از آن جمله در داستان يوسف (ع) آنجا كه به منظور بازداشت برادر تنى خود دستور مىدهد كه جام طلا را دربار و بنهاش بگذارند مىفرمايد:" قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ- كاركنان يوسف گفتند: اگر معلوم شد كه شما در انكار خود دروغ گفتهايد كيفر آن كس كه جام طلا را دزديده بود چه باشد؟"" قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ- گفتند هر كس از ما كه جام در بار و بنهاش ديده شد خودش كيفر دزديش باشد، چون معمول خود ما اين است كه دزد را برده خود مىگيريم"،" فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ- يوسف بعد از آنكه اين التزام را از آنان گرفت دستور داد اول از ساير برادران بازرسى به عمل آورند، در باريان نيز چنين كرده و سرانجام جام را از بار و بنه برادر يوسف بيرون آوردند. آرى اين نقشه را ما به يوسف ياد داديم" تا آنجا كه مىفرمايد:" قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ- برادران ناتنى گفتند اى عزيز مصر اين جوان را پدرى است سالخورده كه طاقت فراق او را ندارد به جاى او يك نفر از ما را برده خود بگير كه اگر چنين كنى البته به ما احسان بزرگى كردهاى" و اين پيشنهاد همان فديه معروفى است كه نسبت به بردگان و ساير بازداشتىها معمول بوده. يوسف گفت:" مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ- پناه بخدا از اينكه ما
ترجمه الميزان ج7 27 چگونه انسان در عين علم به چيزى در آن چيز گمراه مىشود؟ ..... ص : 27
ترجمه الميزان ج7 27 چگونه انسان در عين علم به چيزى در آن چيز گمراه مىشود؟ ..... ص : 27
(1) اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست و آيا اين نهرها (رود نيل) از زير پاى من جريان ندارد، (پس چطور شوكت من و ضعف موسى راى نمىبينيد؟) آيا اين مرد فقير بى مقدار كه حتى نمىتواند بدون لكنت حرف بزند خوبست يا من؟. (اگر اين مرد راست مىگويد) چرا دستبندهاى طلا بر وى انداخته نشده، يا چرا فرشتگان بهمراهى و كمك او نيامدهاند؟ فرعون با همين ترهات و اراجيف عقلهاى قوم خود را خام كرده، و آن بىنوايان هم اطاعتش كردند. سوره زخرف آيه 54
ترجمه الميزان ج7 107 پاسخ به چند سؤال در مورد حشر حيوانات غير انسانى و حشر امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و... ..... ص : 107
آيه" ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ" متكفل جواب از اين سؤال است، هم چنان كه آيه" وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ" قريب به آن مضمون را افاده مىكند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مىشود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مىشوند، بلكه آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و ساير شركائى كه مردم آنها را پرستش مىكنند و حتى طلا و نقرهاى كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد، و با آن طلا و نقره
ترجمه الميزان ج7 136 جمله: و لا أقول لكم إني ملك تعبير ديگرى است از: إنما أنا بشر مثلكم ..... ص : 136
(4) و گفتند ما به تو ايمان نمىآوريم تا آنكه از زمين چشمهاى برايمان بجوشانى، يا آنكه داراى باغى از خرما و انگور باشى كه در ميان آن جويها جارى باشد، يا آنكه سقف آسمان را پاره پاره كرده و آن را همانطورى كه ادعا مىكنى بر سرمان فرو ريزى يا آنكه خدا و ملائكه را شاهد بياورى، يا ترا خانهاى باشد از طلا- تا آنجا كه مىفرمايد- بگو پاك و منزه است خداى من، آيا من جز بشر پيغام آورى هستم؟. سوره اسراء آيه 93
ترجمه الميزان ج7 137 جمله: و لا أقول لكم إني ملك تعبير ديگرى است از: إنما أنا بشر مثلكم ..... ص : 136
بگو من در آنچه كه شما را بدان دعوت مىكنم و در هر دستورى كه به شما ابلاغ مىنمايم براى خود مدعى هيچ امرى نيستم، و خود را بيشتر از يك انسان متعارف نمىدانم، با اين حال، اين چه شاخ و شانهاى است كه براى من مىكشيد و به خيال خودتان مىخواهيد مرا نسبت به توقعات خود ملزم كنيد؟ مگر من گفتهام كه كليد خزينههاى الوهيت را در دست دارم كه انتظار داريد نهرهايى براى شما جارى ساخته و يا بهشتى و يا خانهاى از طلا برايتان بيافرينم؟ يا مگر ادعا كردهام كه غيب ميدانم، تا از هر چيزى كه پشت پردههاى غيب نهان است، مانند روز رستاخيز، شما را خبر دهم. يا مگر ادعا كردهام كه من فرشتهام كه اينطور سرزنشم مىكنيد و غذا خوردن و رفتن به بازار را- به منظور كار و كسب- دليل بر بطلان شريعت و دينم مىگيريد؟.
ترجمه الميزان ج7 174 جهات حسن و مصلحت نسبت به احكام و افعال ما حاكميت دارند ولى خداوند محكوم به اين جهات نيست ..... ص : 174
(1) خداوند آب (قرآن و دين) را از آسمان نازل مىكند، پس هر آبگيرى (هر قلبى) به قدر ظرفيت خود آب گرفته و سرازير مىشود، و سيل كفى (باطل) پر طمطراق به دوش مىكشد (ليكن آن كف (باطل) كه روى آب نافع (قرآن) را پوشانيده به تابشى از خورشيد خشك شده و از بين مىرود، و آب باقى مىماند) و (همچنين) بر روى طلا و نقره و هر فلز ديگرى كه به منظور ساختن زيور و ساير حوائج زندگى در آتش آب مىكنيد كفى قرار مىگيرد (كه باز آن كف از ميان رفته و آنچه براى مردم نافع است باقى مىماند) اينچنين خداوند حق و باطل را به هم مىزند و به هم مىآميزد. سوره رعد آيه 17
ترجمه الميزان ج7 320 روايتى جامع از طريق ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در باره قضاياى ابراهيم(عليه السلام) ..... ص : 318
خلاصه، ابراهيم (ع) از قلمرو سلطنت نمرود بيرون شد و به كشور مردى قبطى بنام" عزاره" وارد شد. در اين سرزمين به مامور مالياتى آن كشور برخورد نمود و مامور از او ماليات مطالبه كرد، و پس از صورت گرفتن از گوسفندان و ساير اموالش دستور داد تا آن تابوت (صندوق) را كه ساره در آن بود نيز باز نموده و اموال درون آن را هم صورت بگيرد. ابراهيم (ع) از گشودن درب صندوق كراهت داشت، لذا در جواب عشار گفت: فرض كن كه اين صندوق مالامال از طلا و نقره است من حاضرم ده يك (ماليات) ظرفيت آن را طلا و يا نقره به تو بدهم و تو آن را باز نكنى. عشار زير بار نرفت و گفت بايد باز كنى. بناچار ابراهيم (ع) با خشم و غضب در صندوق را باز كرد. وقتى چشم عشار به ساره كه حسن و جمال بى نظيرى داشت افتاد، پرسيد اين زن با تو چه نسبتى دارد؟ ابراهيم (ع) فرمود:
ترجمه الميزان ج7 334 گفتارى بيرونى و مسعودى در باره عقائد ستاره پرستان، بت پرستان و صابئين ..... ص : 329
مؤيد اين معنا گفته" هردوت" مىباشد، او در كتاب تاريخش آنجا كه معبد بابل را وصف مىكند مىگويد: اين معبد مشتمل بر يك برج هشت طبقهاى بوده و آخرين آنها مشتمل بر گنبدى بزرگ و فراخ بوده، و در آن گنبد فقط تختى بزرگ و در مقابل آن تخت ميزى از طلا قرار داشته، و غير از اين دو چيز در آن گنبد هيچ چيز، نه مجسمه و نه تمثال و نه چيز ديگر، نبوده و احدى جز يك زن كه معتقد بود خداوند او را براى ملازمت و حفاظت هيكل استخدام نموده كسى در آن گنبد نمىخوابيد.
ترجمه الميزان ج7 447 (رواياتى در ذيل آيات شريفه گذشته: نهى از سب خدايان مشركين، ايمان نياوردن كفار و...) ..... ص : 444
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) با قريش در باره نبوت خود گفتگو كرد، قريش در پاسخش گفتند: موسى براى اثبات نبوت خود عصائى آورد كه به سنگ مىزد آب از آن جوشيدن مىگرفت، عيسى مرده زنده مىكرد، ثمود ماده شترى معجزهاش بود، تو هم اگر پيغمبرى بايد معجزهاى بياورى تا ما تصديقت كنيم. رسول خدا (ص) پرسيد چه معجزهاى دوست مىداريد برايتان بياورم؟ گفتند: كوه صفا را براى ما طلا كن، فرمود: اگر اينكار را بكنم مرا تصديق مىكنيد؟ گفتند: آرى، و اللَّه اگر چنين كارى بكنى مطمئن باش كه همگى ما پيرويت مىكنيم.
ترجمه الميزان ج7 447 (رواياتى در ذيل آيات شريفه گذشته: نهى از سب خدايان مشركين، ايمان نياوردن كفار و...) ..... ص : 444
حضرت از جاى برخاست تا دعا كند و كوه صفا را طلا بگرداند، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اگر بخواهى طلا مىشود، و ليكن بايد بدانى كه اگر قومت بعد از ديدن اين معجزه ايمان نياورند ما ايشان را به عذاب دچار خواهيم كرد مگر اينكه آنان را رها كنى تا هر كدامشان خواستند از كفر دست برداشته و توبه كنند. حضرت اين پيشنهاد را قبول كرد، و معجزه مورد نظر آنان را نياورد، در باره اين جريان بود كه خدا آيه" وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ ..." را نازل فرموده و بدين وسيله آنان را در وعدهاى كه دادند تكذيب نموده خبر داد كه ايشان هرگز ايمان نمىآورند. چون خداوند برايشان غضب كرده و توفيق تشرف به ايمان را از آنان سلب فرموده است.
ترجمه الميزان ج7 448 (رواياتى در ذيل آيات شريفه گذشته: نهى از سب خدايان مشركين، ايمان نياوردن كفار و...) ..... ص : 444
خدا هم نخواسته است. و هر گاه ظاهر آيات اين باشد چگونه با سخن جبرئيل در روايت قابل انطباق است كه گفت: اگر بخواهى كوه صفا طلا مىشود سپس اگر ايمان نياوردند دچار عذاب مىشوند و اگر مىخواهى آنان را بگذار تا هر كه از ايشان مىخواهد توبه كند و ...
ترجمه الميزان ج8 85 خطابات يا بني آدم تعميم خطابات به خود آدم است ..... ص : 84
البته همه مىدانيم كه" لباس" به معناى چيزى است كه انسان آن را براى پوشيدن تهيه مىكند، نه مواد اصلى آن از قبيل پنبه، پشم، ابريشم و غيره كه پس از انجام عملياتى از قبيل رشتن، بافتن، بريدن و دوختن به صورت لباس درمىآيد. بنا بر اين، آيه مورد بحث كه لباس را با اينكه عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده نظير آيه" وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ" است، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است. و جهتش اين است كه از نظر تكوين فرقى ميان نسبتى كه عمل انسان به خدا دارد، و نسبتى كه عمل طبايع از قبيل زردى طلا و شيرينى عسل و روئيدن گياهان به وى دارد، نيست، زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آنها همه منتهى به خداى سبحان است، و خداوند به همه آنها و آثارشان احاطه دارد.
ترجمه الميزان ج8 318 اشاره به ماجراى گوساله پرستيدن بنى اسرائيل ..... ص : 318
كلمه" حلى" كه در اصل بر وزن فعول بوده جمع" حلى"- به فتح حاء و سكون لام- است مانند" ثدى" كه جمع" ثدى" است، و اين كلمه به معناى چيزهايى است كه آدمى خود را با آن زينت مىدهد از قبيل طلا، نقره و امثال آن. و كلمه" عجل" به معناى بچه گاو، و" خوار" به معناى آواز مخصوصى است كه گاوها دارند، و اينكه در بيان خصوصيات گوساله سامرى فرمود:" جَسَداً لَهُ خُوارٌ" دلالت دارد بر اينكه گوساله مزبور جاندار نبوده بلكه تنها صداى
ترجمه الميزان ج8 380 اشاره به روايات و داستانهاى خرافى و مجعولى كه در باره فرقه ناجيه يهود ساخته و پرداخته شده است ..... ص : 379
خرافه ديگر روايتى است كه شعبى نقل كرده و گفته: براى خداوند بندگانى است در ما وراى اندلس به همان مقدار مسافتى كه ما با اندلس داريم، مردمى هستند كه حتى تصور اينكه كسانى خدا را معصيت مىكنند برايشان ممكن نيست، ريگهاى زمينشان در و ياقوت و كوههايشان طلا و نقره است، نه زراعتى به عمل مىآورند و نه با درو كردن و بلكه با هيچ كارى سر و كار ندارند، براى هر يك جلو خانههايشان درختى است كه برگهاى پهنى دارد، از همان برگها لباس تهيه مىكنند، و درخت ديگرى است كه از ميوه آن ارتزاق مىنمايند. و همچنين روايات ديگرى كه در داستان اين فرقه خيالى از يهود وارد شده كه تمامى مجعول و دروغى است.
ترجمه الميزان ج9 185 بحث روايتى(رواياتى در مورد اسير گرفتن، مشركين در جنگ بدر و فديه گرفتن از آنها، در ذيل آيات مربوطه) ..... ص : 182
اوقيه بود، و از اين مبلغ بيست اوقيه را در موقعى كه اسيرش كردند از او گرفته بودند و رسول خدا (ص) فرمود: آن بيست اوقيه جزو غنيمت است (نه فديه) لذا بايد براى خودت و دو برادرزادههايت نوفل و عقيل فديه بدهى، عباس گفت فعلا چيزى ندارم. حضرت فرمود: آن طلايى كه به ام الفضل سپردى و گفتى اگر حادثهاى برايم رخ داد و كشته شدم اين طلا از آن تو و فضل و عبد اللَّه و قثم باشد، كجاست؟ عباس گفت: چه كسى تو را از اين جريان مطلع كرده؟ فرمود: خداى تعالى. عباس بلا درنگ گفت:" اشهد انك رسول اللَّه" و به خدا قسم از اين جريان جز خداى تعالى هيچ كس اطلاع نداشت.
ترجمه الميزان ج9 315 ترجمه آيات ..... ص : 314
اى كسانى كه ايمان آوردهايد (متوجه باشيد كه) بسيارى از احبار و رهبان اموال مردم را بباطل مىخورند و از راه خدا جلوگيرى مىكنند و كسانى كه طلا و نقره گنجينه مىكنند و آن را در راه خدا انفاق نمىكنند به عذاب دردناكى بشارتشان ده (34).
ترجمه الميزان ج9 315 ترجمه آيات ..... ص : 314
(و آن عذاب) در روزگارى است كه آن دفينهها را در آتش سرخ كنند و با آن پيشانيها و پهلوها و پشتهايشان را داغ نهند (و بديشان بگويند) اين است همان طلا و نقرهاى كه براى خود گنج كرده بوديد اكنون رنج آن را بخاطر آنكه رويهم انباشته بوديد بچشيد (35)
ترجمه الميزان ج9 333 مواردى از تعديات مالى كشيشان ..... ص : 331
پس نمىتوان گفت كه آيه شريفه فقط در باره اهل كتاب نازل شده، و تنها احتكار پول و حبس آن را بر ايشان حرام كرده، و اما مسلمانان مىتوانند طلا و نقرهها را رويهم انباشته نموده و هر طور كه بخواهند در اموال خود رفتار نمايند.
ترجمه الميزان ج9 344 رواياتى در ذيل آيه: و الذين يكنزون الذهب و الفضة... و استناد مستمر ابو ذر به اين آيه شريفه در برابر عثمان و معاويه و گنجينه داران ..... ص : 341
آن گاه از آن جمعيت رو برگردانيد و به كنارى رفت و نشست، من بدنبالش رفته نزدش نشستم، و هيچ معرفتى در حق وى نداشتم و نمىدانستم كيست، گفتم خيال مىكنم اين مردم از گفتار تو ناراحت شدند؟ گفت: اينان نمىفهمند، خليلم به من فرمود- پرسيدم خليل شما كيست؟ فرمود: نبى اكرم- اى ابا ذر! آيا اين كوه احد را مىبينى؟ گفتم: آرى. گفت: من دوست ندارم كه بقدر اين احد طلا داشته باشم و همه را خرج كنم، من دوست ندارم كه بيش از سه دينار پول داشته باشم اين مردم نمىفهمند كه آنچه را جمع مىكنند در دنيا مىماند، و به خدا سوگند من هرگز نه طمعى به دنياى آنان دارم و نه به دين ايشان، نه از دنياى ايشان درخواستى مىكنم و نه در امر دين نظريهاى مىخواهم، تا خداى عز و جل را ملاقات كنم.
ترجمه الميزان ج9 347 بيان فساد و ضعف دو روايتى كه در صدد مخدوش ساختن موضع ابو ذر است ..... ص : 346
ابو ذر در شام قيام كرد، و اين شعار را مرتب به مردم گوشزد مىنمود:" اى گروه توانگران با تهى دستان مواسات كنيد، بشارت باد به كسانى كه طلا و نقره را اندوخته مىكنند، و آن را در راه خدا انفاق نمىنمايند به محلى از آتش كه در آن پيشانيها و پشت و پهلوهايشان را داغ مىكنند ....
ترجمه الميزان ج9 349 گفتارى در معناى كنز ..... ص : 348
تا آنكه در ميان اجناس ناياب و عزيز الوجود به پارهاى از فلزات از قبيل طلا، نقره و مس برخورده آن را مقياس سنجش ارزشها قرار دادند و در نتيجه طلا، نقره و مس بصورت نقدينههايى درآمدند كه ارزش خودشان ثابت و ارزش هر چيز ديگرى با آنها تعيين مىگرديد.
ترجمه الميزان ج9 349 گفتارى در معناى كنز ..... ص : 348
رفته، رفته طلا مقام اول را، نقره مقام دوم و ساير فلزات قيمتى مقامهاى بعدى را حيازت كردند، و از آنها سكههاى سلطنتى و دولتى زده شد و به نامهاى دينار، درهم و فلس و نامهاى ديگرى كه شرحش مايه تطويل و از غرض بحث ما بيرون است ناميده شدند.
ترجمه الميزان ج9 350 مفاسدى كه بر اندوختن و احتكار پول مترتب است ..... ص : 350
پس اگر موقعيتى را كه طلا و نقره در اجتماع دارند، و رلى را كه در حفظ قيمتها و سنجش نسبتها كه ميان اجناس و اموال هست به دقت در نظر بگيريم بخوبى روشن مىشود كه نقدين در حقيقت نمايش دهنده نسبتهايى است كه هر چيزى به چيزهاى ديگرى دارد، و بهمين خاطر كه نمايش دهنده نسبتها است و يا به عبارتى اصلا خود نسبتها است بهمين جهت با بطلان و از اعتبار افتادن آن، همه نسبتها باطل مىشود هم چنان كه ركود در آن مستلزم ركود در آنها است.
ترجمه الميزان ج9 354 براى حفظ اساس حيات مجتمع دينى و ايجاد نظام اسلامى، علاوه بر واجبات مالى، بايد به مبرات و مستحبات مالى نيز به نحو شايسته عمل شود ..... ص : 352
و كوتاه سخن آيه شريفه دلالت دارد بر حرمت گنجينه كردن طلا و نقره در مواردى كه انفاقش واجب و ضرورى است، و ندادن آن به مستحقين زكات و خوددارى از انفاقش در راه دفاع، و همچنين حرمت قطع نمودن راه خير و احسان در بين مردم.
ترجمه الميزان ج9 476 بحث روايتى داستان ثعلبة بن حاطب و نزول آيات مربوط به خود دارى از اداء زكات ..... ص : 476
در مجمع البيان دارد كه بعضيها گفتهاند: اين آيات در باره ثعلبة بن حاطب كه يكى از انصار بود نازل شده. وى به رسول خدا (ص) عرض كرده بود يا رسول اللَّه! از خدا بخواه مال دنيايى به من روزى كند. حضرت فرمود: اى ثعلبه مال اندكى كه از عهده شكرش برآيى بهتر است از مال فراوانى كه نتوانى شكرش را بجاى آرى، مگر مسلمانها كه تو يكى از ايشانى نبايد به رسول خدا (ص) تاسى بجويند، و مگر خدا نفرموده:" لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ" پس چرا چنين تقاضايى مىكنى؟ با اينكه من به آن خدايى كه جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره شود مىشود و ليكن نمىخواهم.
ترجمه الميزان ج9 512 امر به اخذ زكات از اموال مردم ..... ص : 512
" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ" كلمه" تطهير" به معناى برطرف كردن چرك و كثافت از چيزى است كه بخواهند پاك و صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود، و كلمه" تزكيه" به معناى رشد دادن همان چيز است، بلكه آن را ترقى داده خيرات و بركات را از آن بروز دهد، مانند درخت كه با هرس كردن شاخههاى زائدش، نموش بهتر و ميوهاش درشتتر مىشود، پس اينكه هم تطهير را آورد و هم تزكيه را، خيال نشود كه تكرار كرده، بلكه نكته لطيفى در آن رعايت شده است، پس اينكه فرمود:" خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً" رسول خدا (ص) را امر مىكند به اينكه صدقه را از اموال مردم بگيرد، و اگر نفرمود:" من مالهم" بلكه فرمود:" مِنْ أَمْوالِهِمْ" براى اين است كه اشاره كند به اينكه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفته مىشود، يك صنف نقدينه، يعنى طلا و نقره، صنف ديگر اغنام ثلاثه، يعنى شتر و گاو و گوسفند، نوع سوم غلات چهارگانه، يعنى گندم و جو و خرما و كشمش.