طلا در تفسير روان جاويد 1

طلا در تفسير روان جاويد 1
در عيون و عياشى از حضرت رضا (ع) نقل نمود كه اگر سؤال نمينمودند هر گاويرا مى‏كشتند كافى بود ولى سختى نمودند ...

تفسير روان جاويد    ج‏1    104    تفسير .....  ص : 103

در عيون و عياشى از حضرت رضا (ع) نقل نمود كه اگر سؤال نمينمودند هر گاويرا مى‏كشتند كافى بود ولى سختى نمودند خداوند هم بآنها سخت گيرى فرمود و در تفسير امام (ع) است كه بنى اسرائيل وقتى اين اوصاف را شنيدند از حضرت موسى سؤال نمودند كه خداوند امر فرموده است ما را به كشتن چنين گاوى فرمود بلى ولى در ابتداء امر نفرمود خداوند امر فرموده است شما را كه بكشيد گاوى را زيرا اگر باين بيان فرموده بود جاى سؤال از خدا براى حضرت موسى باقى نمى‏ماند از اوصاف آن گاو بلكه بايد ببنى اسرائيل بفرمايد كه خداوند فرموده است گاوى بكشيد هر گاوى كه باشد كافى است و چون امر بر آنها منجز شد هر چه كشتند چنين گاويرا كه داراى اين اوصاف باشد نيافتند مگر نزد جوانى از بنى اسرائيل كه در خواب ديده بود پيغمبر (ص) و امير المؤمنين و اولاد اطهار آن دو را كه باو فرموده بودند چون تو دوستدار و مقر بفضل ما بودى ما ميخواهيم شمه از اجر تو را در دنيا بتو عنايت نمائيم هر وقت آمدند گاو را از تو بخرند بگو اختيار با مادرم است و خداوند بمادرت تلقين ميفرمايد كه چه بگويد تا تو و اولادت بى‏نياز شويد از ماليه دنيا و آنجوان خوشحال از خواب برخاست ديد بنى اسرائيل آمدند گاو را از او مطالبه مينمايند كه خريدارى كنند و سؤال نمودند چند ميفروشى گفت دو مثقال طلا ولى اختيار با مادرم است آنها گفتند ما يك مثقال طلا ميخريم او بمادرش گفت چند بفروشم مادرش گفت چهار مثقال و او بآنها گفت آنها گفتند دو دينار ميخريم او بمادرش گفت جواب داد بگو هشت دينار همينطور سؤال و جواب ميان آنها و او و مادرش واقع شد و مرتبا مادر دو برابر ميكرد و آنها بنصف حاضر ميشدند تا آنكه حاضر شدند يك پوست گاو بزرگ را طلاى ناب تحويل دهند پس معامله تنفيذ شد و گاو را خريدند و كشتند و بهاى گاو به پنج هزار هزار دينار كه ده كرور مثقال شرعى طلا است بالغ گرديد و ذيل آيه اشاره است بآنكه ميخواستند نخرند براى گرانى قيمت گاو ولى لجاج وادارشان كرد كه بخرند و ديدند اگر نخرند نزد حضرت موسى متهم بقتل ميشوند، بنظر حقير از صدر بيان امام استفاده ميشود كه لفظ يأمركم در قول خداوند تعالى و اذ قال موسى لقومه ان اللّه يأمركم اخبار از آينده بوده يعنى بعد از اين امر مى‏كند شما را و اين هم با ظاهر روايت عيون و عياشى كه ذكر شد منافى است و هم با صدر و ذيل اين حكايت و سؤالات بنى اسرائيل كه ميگفتند از خداوند بخواه بيان اوصاف آن گاو را بنمايد كه ظاهر در آنست كه امر بر آنها منجز شده بود و ايشان در مقام امتثال برآمده بودند نهايت آنكه احتمال ميدادند اوصافى مدخليت داشته باشد و بواسطه جهالت يا طفره از امتثال باطلاق لفظ در دفع آن احتمال تمسك نمينمودند و حل اشكال آنست كه گفته شود در ابتدا امر خداوند ارشادى بوده به اين معنى كه خداوند فرموده بود اگر خواسته باشيد بحكم ظاهرى كه پيغمبر وقت براى شما بيان نموده عمل ننمائيد و بعنايت غيبيه قاتل براى شما كشف شود گاوى بكشيد و اين عمل مقدمه حصول انكشاف امر بوده و در اين قبيل مقامات سؤال مناسب است نهايت آنكه اگر آنها سرعت در امتثال فرمان مينمودند كه كاشف از شوق باطاعت است و اشكال تراشى نميكردند كه كاشف از عدم وثوق بمواعيد و قدرت الهى است و فورا گاوى ميكشتند خداوند هم بوعده خود عمل ميفرمود و آنكشته را زنده ميكرد و قاتل كشف ميشد ولى چون آنها كندى در امتثال نمودند و اشكالتراشى كردند خداوند هم اراده فرمود كه كار را بر آنها دشوار نمايد و هم تفضلى نسبت بصاحب گاو كه شيعه آل اطهار بود فرموده باشد و مؤيد اين بيان است روايت قمى كه بعد از تماميت اوصاف گفتند شناختيم آنرا گاو فلانى است و رفتند بخرند او را گفت نميفروشم مگر آنكه پوستش را پر از طلا كنيد و آمدند بحضرت موسى عرض كردند فرمود لابديد بخريد او را عينا كه مشعر است بآنكه در آخر امر بر آنها منجز شد و اگر منجز نميشد عمل نميكردند چنانچه در ذيل آيه اشاره شده است و اللّه اعلم.

تفسير روان جاويد    ج‏1    128    تفسير .....  ص : 127

و ياد آوريد وقتى را كه گرفتيم عهد مؤكد را از بنى اسرائيل كه كار خدا و اوصاف او را مانند كار و اوصاف خلق نپندارند و نسبت جور و ظلم باو ندهند و ريا در اعمال خودشان ننمايند پيغمبر (ص) فرموده كسيكه بندگى خدا و عبادت باز دارد او را از سؤال عطا ميفرمايد خداوند او را بالاتر چيزيكه عطا كرده ميشوند سؤال كنندگان و حضرت صادق (ع) فرموده حق نعمت خداوند بر بنده بيش از آنستكه در اعمال خود ريا نكند و در دل جز خدا راه ندهد و نيز ياد آوريد دستورى كه راجع باحسان نسبت بو الدين رسيده براى تلافى نعمت آنها و جبران زحماتى كه براى او تحمل نموده‏اند و محبت‏هائيكه باو كرده‏اند و چه بسيار موقع كه خودشان را بمشقت انداختند براى رفاهيّت او و در كافى است كه پرسيدند از حضرت صادق (ع) كه اين احسان چيست فرمود آنكه نيك بداريد صحبت با آنها را و پيش از آنكه از شما چيزى بخواهند بمجرد آنكه فهميديد طالبند براى آنها حاضر كنيد اگرچه غنى باشند و بى‏نياز از كمك شما خداوند فرموده هرگز نميرسيد بخوبى مگر انفاق كنيد از چيزيكه دوست داريد و در تفسير امام (ع) است كه پيغمبر فرمود افضل و الدين و احق آندو براى شما بشكر گذارى محمد (ص) و على (ع) ميباشد و از امير المؤمنين (ع) نقل فرموده كه آنحضرت فرمود شنيدم از پيغمبر (ص) كه فرمود من و على (ع) دو پدر اين امّتيم و هر آينه حق ما بر آنها زيادتر و بزرگتر از حق و الدين جسمانى آنها است پس همانا ما نجات ميدهيم آنها را از آتش جهنّم اگر اطاعت كنند ما را و ميبريم آنها را به بهشت و ميرسانيم آنها را از بندگى به آزادى و پادشاهى فيض ره فرموده و از جهت اين پدرى است كه مؤمنان برادر شده‏اند چنانچه خداوند فرموده همانا مؤمنان برادرانند حقير عرض ميكنم معلوم ميشود شرط برادرى دينى هم تشيع است، و احسان كنيد باقارب پدر و مادر براى كرامت آندو و حق اقارب هر يك از آندو را بشناسيد چنانچه از بنى اسرائيل عهد گرفته شده بود از شما هم اخذ ميثاق شده است بمعرفت حق اقارب محمد (ص) آنانكه آنها ائمه هستند بعد از او و آنانكه ميايند بعد از اين از برگزيدگان دين پيغمبر (ص)، هر كس مراعات نمايد حق اقارب پدر و مادر را باو عطا ميشود هزار هزار درجه در بهشت و در برهان همين روايت را هزار درجه نقل نمود و فاصله هر درجه را از ديگر صد سال راه با اسب تندرو تعيين نموده و جنس درجات را از نقره و طلا و لؤلؤ و زمرد و زبرجد و مشك و عنبر نقل كرده است و هر كس رعايت كند حق اقارب محمد (ص) و على (ع) را داده ميشود باو زيادترين مثوبات و رفيع‏ترين درجات از آنچه ذكر شد بقدر زيادتى درجات و فضيلت مقام آندو بزرگوار نسبت بپدر و مادر نسبى او و يتامى كسانى هستند كه پدران آنها كه كفايت مؤنه آنان را از غذا و لباس و ساير احتياجات مينمودند مفقود شده باشند (و احسان در باره آنها بنحو اتم و اكمل بآنستكه كار پدر را نسبت بآنها بنمايند) و بالاتر از يتيم جسمانى يتيم روحانى است و آن كسى است كه دسترس بامام خود ندارد و تكليف خود را در احكام شريعت نميداند پس هر كس از شيعيان ما كه عالم باشد بعلوم ما و اين قسم يتيم را كه محروم از زيارت ما و جاهل بشريعت ما است در دامن خود تربيت نمايد بتعليم علوم و بيان آثار ما با ما است در رفيق اعلى پس از آن فرموده روايت نموده است اين حديث را پدرم از پدرانش و آنها از پيغمبر (ص) و مسكين كسى است كه بواسطه ضرر و فقر از حركت بازمانده و سكونت اختيار نموده هر آينه كسى كه مواسات نمايد با او بقدر تمكنش خداوند وسعت ميدهد بر او بهشتش را و ميرساند باو رحمت و مغفرت خود را و همانا از دوستان محمد (ص) و آل او مساكينى هستند كه مواسات و همراهى با آنها افضل است از مواسات و همراهى با مساكين فقراء و آنها كسانى هستند كه ضعيف و ناتوان شده‏اند از مقابله با دشمنان خدا كه سرزنش مينمايند آنها را بدينشان و نسبت ميدهند آنانرا به بى‏خردى و طعن ميزنند بآنان در عقولشان پس‏

تفسير روان جاويد    ج‏1    133    تفسير .....  ص : 131

كلمه هؤلاء گفته شده است خبر انتم است يعنى پس شما اى گروه يهود اين جماعت پيمان شكنيد مثل آنكه ميگويند تو اين آدمى كه چنين كار بدى را مرتكب شدى براى استبعاد از آنچه كرده‏اند بعد از عهد و اقرار بآن و شهادت بر آن و بنظر حقير دو احتمال ديگر ميرود يكى آنكه انتم مبتدا باشد و هؤلاء منادى و حرف ندا محذوف باشد و اين شايع است و بنابراين جمله تقتلون انفسكم خبر انتم است ديگر آنكه هؤلاء تاكيد انتم باشد و اين تاكيد براى اشعار بآن باشد كه پيمان شكنى اين جماعت بقدرى معروف شده است كه تا خطاب بآنها شود جماعت پيمان شكن بنظر ميآيد و اين معنى بذوق ادبى اقرب است ميكشيد بعضى از شما بعضى را و بيرون مى‏كنيد فرقه از خودتان را از خانه‏هاشان از روى غضب و قهر بر آنها هم پشت ميشويد بعضى از شما با بعضى بر بيرون كردن كسانيرا كه بيرون مى‏كنيد از خانه‏هاشان و كشتن كسانيرا كه مى‏كشيد از آنها بدون حق بتعدى و كمك با يكديگر مى‏كنيد در اين مظالم و اگر بياورند اين جماعت را كه شما بيرون مى‏كنيد و مى‏كشيد بظلم دشمنان شما و آنها بعنوان اسيرى فديه ميدهيد به آن دشمنان از اموالتان براى آنها و ميگيريدشان از آنها و بيرون كردن شما آنها را حرام است بر شما، و ضمير هو راجع است با خراج كه كلام دلالت بر آن دارد و اين كه اخراج تكرار شده براى آنست كه تصور نشود ضمير هو راجع است به مفادات يعنى فديه دادن كه آنهم از كلام فهميده ميشود، آيا ايمان مياوريد ببعض كتاب كه آن حكم فديه دادن باشد و كافر ميشويد ببعض كه حكم حرمت قتل و اخراج بنا حق است و چون خداوند قتل نفوس و تعدى باموال مردم را حرام فرموده و فديه دادن براى استرداد اسيران را واجب پس شما كه در بعض موارد اطاعت مى‏كنيد و در بعضى عصيان مانند آنست كه ببعض كتاب مؤمنيد و ببعضى كافر بنظر حقير ممكن است هو ضمير شان يا مبهم مفسر باخراج باشد و بنابر اين تكرار نشده است و مفيد تاكيد حرمت اخراج است و جزاء اين اعمال ذلت جزيه دادن بخوارى در دنيا و ابتلاء بعذاب اشد است در آخرت با تفاوت مراتب شدت بحسب معصيت و خداوند غافل از اعمال اين جماعت يهودان و غير آنها نيست و ما از همه چيز غافليم و قمى فرموده اين آيه نازل شده است در باره أبو ذر غفارى رحمه اللّه و سلوك عثمان بن عفان با او كه منجر شد به تبعيد او أبو ذر را بربذه كه نام دهى است در چهار فرسخى مدينه و شرح ماجرا آنست كه روزى أبو ذر با علت مزاج وارد شد بر عثمان و تكيه بعصا نموده بود و در مقابل عثمان يكصد هزار درهم بود و رفقايش دورش نشسته بودند نگاه مى‏كردند و منتظر بودند پولها را تقسيم نمايد ما بين آنها أبو ذر پرسيد اين پولها از كجا آمده عثمان گفت يك صد هزار درهم عمال بيت المال فرستاده‏اند منتظرم صد هزار درهم ديگر هم بفرستند تا تقسيم نمايم أبو ذر گفت نظرت نيست يكشب وارد شديم من و تو بر پيغمبر (ص) و او محزون و مغموم بود صبح كه خدمتش رسيديم خوشحال و مسرور زيارت كرديم آنحضرت را و سبب را سؤال نموديم فرمود چهار دينار از بيت المال مسلمانان نزد من مانده بود كه تقسيم ننموده بودم ترسيدم بميرم و مال مردم نزد من باشد امروز صبح قسمت كردم و راحت شدم عثمان نگاه كرد به كعب- الاحبار (يكى از علماء يهود بود و در زمان خلافت عمر مسلمان شد) كه در آن مجلس حاضر بود و گفت شما چه ميگوئيد در باره كسى كه زكوة مالش را داده باشد اگر ثروت داشته باشد كعب الاحبار گفت عيب ندارد اگرچه يك خشت از طلا و يك خشت از نقره درست كند و چيزى بر او واجب نيست أبو ذر متغير شد و با عصايش زد بسر كعب و گفت اى پسر يهوديه مشركه تو را نميرسد كه در احكام مسلمانان نظر نمائى فرموده خداوند راست‏تر است از گفته تو كه ميفرمايد آنان كه ذخيره مى‏كنند طلا و نقره را و انفاق نمى‏كنند در راه خدا بشارت ده آنها را بعذاب اليم پس بچشيد آنچه را ذخيره نموديد عثمان گفت اى أبو ذر تو پيرو خرفت شدئى و عقلت‏

تفسير روان جاويد    ج‏1    199    تفسير .....  ص : 198

تحقيق آزمايش و امتحان عبارت است از عملى كه موجب ظهور حقيقت شى‏ء شود و مراتب كمال و استعداد و لياقت اشخاص بآن معلوم گردد مثلا طلا را امتحان ميكنند به محك و معدنيات را بسنجيدن و مركب را بنوشتن و متعلم را بپرسيدن و مدعى نبوت را بطلب معجزه و امثال اينها و اغراض در آزمايش و امتحان مختلف است گاهى براى علم امتحان كننده است بباطن و حقيقت چيزيكه در معرض امتحان واقع شده است گاهى براى علم مردم است بآن مثلا گاهى معلم متعلم را امتحان مى‏كند براى آنكه خودش مرتبه علمى متعلم را بدست آورد و گاهى براى آنستكه باولياء و امثال و اقران او مقام و مرتبه‏اش را ظاهر نمايد و گاهى براى آنستكه بخود متعلم حد او را دستگير كند و بفهماند و اين در موقعى است كه او مغرور بخود شده باشد و گاهى براى آنست كه متعلم آزموده و ورزيده شود مانند كسانيكه ميخواهند اولاد خود را تربيت و تكميل نمايند كارهاى مشكل بآنها رجوع مينمايند كه بواسطه برخورد به مشكلات در زندگى سرد و گرم روزگار را بچشند و عقل عملى آنها كامل شود و بتجربه رشيد و آزموده شوند امتحان الهى از قبيل قسم اول نميشود زيرا كه او عالم السر و الخفيات است ولى اقسام ديگر در باره حضرت احديت ممكن است و بنظر حقير اغلب از قسم اخير است بلكه اصل خلقت بشر براى تكميل آنها است و تركيب عقل و شهوت در حقيقت آدمى براى همين مقصود است و بهمين ملاحظه است كه بلاء كفاره سيئات و موجب ارتقاء درجات ميشود و لهذا آزمايش ميفرمايد بندگانرا به مقدارى از ترس و گرسنگى نه بحديكه قابل تحمل نباشد بلكه هر كس را به مقدار استعداد و توانائى و قابليت او دچار و گرفتار مينمايد تا محكم و استوار و شجاع و دلدار شود و گاهى زيانى در تجارت يا فلاحت براى او روى ميدهد كه از بى‏اعتبارى دنيا اعتبار گيرد و گاهى مصيبت جانگدازى نصيب ميفرمايد كه موجب سعادت ابدى مصاب شود و چون تمام اين امور در جهاد مترقب است و بسيار واقع ميشود بعد از بيان حيات ابدى شهدا باين بيان تسليت آميز ترغيب بجهاد و صبر بر مصيبت شده است.

تفسير روان جاويد    ج‏1    335    تفسير .....  ص : 334

عطف شده است اين قصه بر قصه مذكوره در آيه سابقه يعنى يا نديدى مانند آنكس را كه گذشت بر قريه و چون اشخاصى كه تعجب از احياء موتى نمودند زيادند بخلاف مدعى خدائى كاف كه بمعنى مثل است در كلام داخل فرموده است و ا لم تر حذف شده براى دلالت آيه سابقه بر آن و محتمل است كاف زائده باشد و بنابر اين عطف است بر الذى حاج در آيه سابقه و معنى واضح است و اين شخص بنابر روايت قمى و عياشى و احتجاج و اكمال از حضرت صادق (ع) ارمياء پيغمبر بوده است و اجمال قصه آنست كه بعد از طغيان بنى اسرائيل و سركشى آنها از اوامر الهى و تغيير دادن آنها احكام شريعت را آنحضرت مأمور شد از طرف خداوند كه انذار نمايد ايشان را و از عاقبت وخيم كفران نعمت مطلع فرمايد كه دچار فتنه عظيمى خواهند شد كه عقول متحير خواهد گشت و خداوند مسلط مى‏فرمايد بر آنها شريرتر و پست‏ترين آنها را كه بيت المقدس را خراب نمايد و مفاخر آنها را از بين ببرد و مردان آنها را بكشد و زنان و اطفال آنها را اسير نمايد و ارمياء پيغمبر مأموريت خود را انجام داد و در ابلاغ كوتاهى نفرمود آنها اشكال نمودند كه در ميان ما فقرا و ضعفا و بيگناهان زيادند وحى رسيد گناه آنها آنست كه منكر را ديدند و نهى ننمودند ارمياء (ع) از خداوند طلب نمود كه باو ارائه دهد آنكس را كه بر آنها مسلط خواهد شد تا از براى خود و اهل بيتش از او امان بگيرد و خداوند جاى او را بآن حضرت ارائه داد ارمياء آمد در آنمكان كاروانسرائى ديد كه در وسط آن مزبله است و پسرى در ميان آنمزبله جاى گرفته و زمين‏گير شده مادرى دارد كه نان‏هاى خورد شده را جمع مى‏نمايد و شيرى از خوك ميدوشد و آن را تريد نموده نزد او مى‏برد و او مى‏خورد با خود گفت يقين اين پسر همان است كه خداوند نشانداده نزديك او آمد و اسمش را سؤال نمود جواب داد بخت نصر ارمياء پيغمبر او را معالجه فرمود تا زمنش رفع شد بعد فرمود مرا شناختى عرض كرد فهميدم كه مرد صالحى هستى فرمود من ارمياء پيغمبر هستم خداوند تو را بر بنى اسرائيل مسلط خواهد فرمود و من از آنها هستم ورقه امان نامه از تو مى‏خواهم بخت نصر تعجب نمود و امان نامه نوشت و تقديم آنحضرت كرد ارميا گرفت و مراجعت فرمود تا وقتى كه خداوند بخت نصر را بر بنى اسرائيل مسلط نمود بطوريكه سلاطين آنها را كشت و قتل عام نمود و بر صغير و كبير آنها رحم نكرد بيت المقدس را خراب كرد و براى خود شهر بابل را بنا نمود ارمياء پيغمبر در موقع خروج او بواسطه كثرت عساكر نتوانست خود را باو برساند ناچار امان نامه را بر چوبى نصب نموده ارائه داد و امان طلبيد بخت نصر او را امان داد ولى اهل بيتش را امان نداد و پس از فراغت از جنگ آن حضرت را گرفت و با شيرى در چاهى حبس نمود ولى آن شير بامر الهى بآنحضرت آزارى نرساند و از گل ته چاه ميخورد و شير ميداد و ارميا از آن شير ارتزاق مينمود تا آنكه بخت نصر خوابى ديد كه منجمين آنزمان از تعبيرش عاجز شدند و او در غضب شد و آنها را كشت و بعضى گفتند اگر كسى از عهده تعبير اين خواب برآيد ارمياء پيغمبر است و او هنوز زنده است و شير به او آزارى نرسانده بخت نصر ناچار آن حضرت را احضار نمود و از خواب خود سؤال كرد ارميا (ع) فرمود خواب ديدى كه سرت از آهن است و دو پايت از مس و سينه‏ات از طلا است و تا سه روز ديگر كشته ميشوى بدست يكى از اهل فارس و سلطنت تمام ميشود بخت نصر آنحضرت را سه روز نزد خود توقيف فرمود كه بعد از آن سه روز اگر زنده باشد او را بكشد و با آنكه امر كرده بود كه هر كس از دروازه هر يك از هفت شهرى كه در اطراف پايتخت او بود وارد شود او را بگيرند بعد از اخبار ارميا (ع) از واقعه بطور حتم حكم قتل عام داد و نزديك غروب روز سوم هم و غم زيادى بر او مستولى شد شمشير خود را به پسرى از اهل فارس كه او

تفسير روان جاويد    ج‏1    388    ترجمه .....  ص : 388

جلوه‏گر شده است از براى مردم دوستى هواى نفس از زنان و پسران و مبلغ‏هاى بسيار از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپايان و زراعت اين مايه زندگانى دنيا است و خدا نزد او است خوبى بازگشت.

تفسير روان جاويد    ج‏1    389    تفسير .....  ص : 388

مراد از شهوات مشتهيات نفسانى است كه مردم بقدرى طالب آنها هستند كه گويا شهوات آنها را هم دوست ميدارند و مراد از قنطار چنانچه در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده يك پوست گاو پر از طلا است پس اسم مبلغ است و قناطير جمع آنست و مقنطره از صيغ ماخوذه براى مبالغه است كه مرسوم است وقتى بخواهند معنائيرا تأكيد كنند صيغه از آن ماده وضع نموده و صفت آن قرار مى دهند مانند الف مؤلف و داهية دهيا و خيل مسومه اسبان نشاندارند يا اسبانى كه بچراگاه ميگذارند و انعام شتر و گاو و گوسفند است كه همه اينها فانى ميشوند و آنچه نزد خدا است از نعم آخرت باقى است و تمام اين نعم بنحو اتم اكمل اعلى در آنجا موجود است نهايت آنكه خالى از هر عيب و فساد و كثافت و كدورت و كسالت و ملالتى است كه براى اينها در دنيا است پس عاقل نبايد مبادله كند آن نعم باقيه عاليه صافيه را باين نعم فانيه دانيه فاسده كاسده مكدره بانواع كدورت و آلوده باصناف كثافات و فرسوده باقسام بليات.

تفسير روان جاويد    ج‏1    439    تفسير .....  ص : 439

قنطار سابقا معنى آن بيان شد كه بر طبق روايات ما يك پوست گاو پر از طلا است و دينار هيجده نخود است و اين جا شايد مراد از آندو مال زياد و كم باشد و مراد از ايستادن بر سر او ملازمت و مطالبه بعنف است و مراد از اميين بعضى گفته اند اهل مكه‏اند كه ام القرى ناميده شده و بعضى گفته‏اند مراد اعراب بى‏خط و سوادند و بعضى گفته‏اند مراد غير اهل كتابند كه مراد از اهل كتاب يهود باشند حاصل آنكه كسانيكه با يهود همدين نيستند يهود گفتند ظلم و تعدى و خوردن مال آنها گناه ندارد و مذموم نيست لذا خداوند رد فرموده قول آنها را كه اينها عالما عامدا دروغ ميگويند و نسبت بخدا ميدهند و ميگويند در تورية است كه ظلم بر مخالفان جائز است و در مجمع از پيغمبر روايت نموده كه چون اين آيه را تلاوت فرمود فرمود دروغ گفتند دشمنان خدا تمام جرائم جاهليت را من برداشتم مگر امانت را كه بايد رد نمود آنرا به بر و فاجر و بهيچ وجه در آن خيانت روا نيست.

تفسير روان جاويد    ج‏1    455    ترجمه .....  ص : 455

همانا آنانكه كافر شدند و مردند با آنكه آنها كافران بودند پس هرگز پذيرفته نشود از هيچيك از آنها پرى زمين از طلا اگرچه فديه دهد آن را آن گروه مر ايشان را است عذابى دردناك و نيست از براى آنها هيچ يارى كنندگان.

تفسير روان جاويد    ج‏2    17    تفسير .....  ص : 15

آزمايش ايتمام بمراقبت حال آنها است در دين دارى و مال نگهدارى و تمكن از مقاربت با زنان بظهور امارات آن و چون باين حد رسيدند بايد اولياء اموال آنها را مسترد دارند بشرط رشد كه مقابل سفه است كه سابقا بيان شد خلاصه آنكه بايد آزمايش نمود آنها را اگر بالغ شده باشند و عاقل باشند كه صلاح و فساد خودشان را تشخيص بدهند بايد بدون مماطله اموال آنها را مسترد داشت در فقيه از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه آزمايش رشد بحفظ مال است و نيز از آنحضرت روايت شده است در اين آيه كه فرمودند وقتى ديديد دوست آل محمدند بر احترام و درجه آنها بيفزائيد و در مجمع از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه رشد عقل و اصلاح مال است و قمى ره از آنحضرت نقل نموده در اين آيه كه فرمود كسيكه در دست او مال ايتام باشد جائز نيست كه باو مسترد نمايد تا آنكه بالغ شود و محتلم گردد و چون محتلم شود مكلف است بايد بوظائف الهيه خود قيام نمايد و تضييع مال ننمايد و شراب نياشامد و زنا نكند و چون بحد رشد رسيد بايد مال او را مسترد دارد و شاهد بگيرد و اگر ندانند كه بالغ شده است امتحانش بموى زير بغل و موى ظهار است كه روئيده باشد و چون چنين باشد بالغ شده است بايد مال او را مسترد داشت در صورتى كه رشيد باشد و جائز نيست كه مال او را نگهدارد و تعلل نمايد كه هنوز كبيره نشده است و نبايد در صرف مال يتيم اسراف نمود و مبادرت در خرج آن كرد بملاحظه آنكه شايد كبير شود و اموالش را بزودى بستاند و اسراف و بدار گفته‏اند حال است از فاعل كه اولياء باشند يعنى نخوريد در حاليكه مسرفين و مبادرين باشيد و بنظر حقير هر دو مفعول مطلق نوعى است و مصدر است يعنى نخوريد بطريق اسراف و تعجيل از ترس كبر ايتام و بين اسراف و تعجيل در صرف فرق است زيرا كه ممكن است مخارجى لازم باشد و اسراف نباشد ولى تعجيل در آن لازم نباشد كه در اين صورت نبايد ولىّ باميد آنكه از آن بهره ببرد بعنوان حق العمل يا غيره مبادرت بآن خرج نمايد و كسيكه غنى است و ولى يتيم است بايد عفت نفس و بزرگوارى خود را از دست ندهد و تقربا الى اللّه و صلة للرحم بدون نظر باجر و مزد امور يتيمى را كه در كفالت اوست مرتب نمايد و چيزى از آن براى خود ملحوظ ندارد و كسيكه فقير است ميتواند بقدر حاجت و اجرت سعى و عمل خود از مال ايتام صرف نمايد و در كافى و عياشى از حضرت صادق (ع) در تفسير اين آيه نقل نموده است كه كسيكه متولى امر ايتام است و محتاج باعاشه است و تمكن ندارد و بايد امرش از اين كار بگذرد و مشغول باصلاح امور آنها است تا اندازئيكه اسراف نباشد ميتواند از اموال آنها خرج كند ولى اگر اصلاح امور آنها منافى با كار و كسب او نيست نبايد از اموال ايتام چيزى برداشت نمايد و در كافى از آنحضرت نقل نموده كه معروف قوت است كه ميتواند وصى و قيم كه مشغول اصلاح امور ايتام است استفاده نمايد و نيز از آنحضرت روايت شده است كه كسيكه خود را براى اصلاح امور ايتام از كار بازداشته ميتواند بقدر شايسته از اموال آنها براى خود منظور دارد ولى اگر مال كم باشد نميتواند و عياشى از آنحضرت در تفسير اين آيه نقل نموده است كه اين راجع بكسى است كه خود را از كار بازداشته باشد و براى يتيم مشغول بزراعت و حفاظت مواشى شده باشد كه بايد بمقدار شايسته صرف خود نمايد ولى اگر مال يتيم كه نزد او است پول طلا و نقره باشد حق صرف ندارد و در مجمع از حضرت باقر (ع) روايت شده است كه كسيكه فقير است ميتواند از مال يتيم بقدر حاجت و كفايت خود بعنوان قرض برداشت نموده صرف نمايد و بعد از تمكن باو مسترد دارد و در بعضى از روايات كه در مجمع و عياشى هم نقل نموده است براى نگاهدارى شتران ايتام استفاده از شير آنها را تا مقداريكه خارج از انصاف نباشد اباحه فرموده‏اند و در يك روايت نسبت نسخ بآيه داده شده است بنظر حقير آيه و روايات در مقام بيان حكم تكليفى اعم از واجب‏

تفسير روان جاويد    ج‏2    36    تفسير .....  ص : 35

در مجمع از صادقين عليهما السلام نقل نموده كه قنطار يك پوست گاو پر از طلا است و گفته شده است كه معمول بود وقتى مردمى خواست زن خود را طلاق بدهد و زن تازه بگيرد بزن قديم خود تهمت مى‏بست براى آنكه او مجبور شود چيزى از مهر خود واگذار كند و طلاق بگيرد و آنمرد آنمال را صرف در اختيار عيال جديد كند و خداوند از اين عمل منع فرمود و استفهام براى انكار و توبيخ است.

تفسير روان جاويد    ج‏2    283    تفسير .....  ص : 282

در كافى و قمى ره راجع بشأن نزول آيه حديثى نقل فرموده كه خلاصه‏اش آنستكه يك نفر مسلمان و دو نفر نصرانى مسافرت نمودند و با آنشخص مسلمان متاعى بود و ظرفى كه با طلا نقاشى شده بود و قلاده كه براى فروش بهمراه برده بود در اين سفر آنشخص مسلمان مريض شد و چون علائم موت را در خود مشاهده نمود آنچه با خود داشت بآندو نفر نصرانى سپرد كه بورثه‏اش برسانند، آندو نفر ظرف و قلاده را برداشتند و امتعه ديگر را در مدينه بورثه او رساندند آنها مطالبه ظرف منقوش و قلاده را نمودند و آندو منكر شدند آنها سؤال نمودند آيا مورث ما مرضش طولانى شد يا در تجارت ضرر كرد يا كسى چيزى از او دزديد گفتند هيچ يك از اين امور روى نداد ورثه آندو نفر را براى داورى بخدمت پيغمبر (ص) حاضر نمودند و پيغمبر آندو را قسم داد و رفتند چندى نگذشت كه ظرف و قلاده در دست آنها ديده شد ورثه ثانيا خدمت پيغمبر (ص) رسيدند و واقعه را بعرض مبارك رساندند و آن حضرت منتظر وحى شد و اين آيه نازل شد كه دلالت دارد بر آنكه شهادت اهل كتاب بر وصيت مسموع است در صورتى كه در سفر باشد و دو نفر مسلمان نباشد و اين شهادت اوليّه است كه پيغمبر (ص) بر طبق آن عمل فرمود و بعد از اين آيه آيه بعد نازل شد كه دلالت دارد بر آنكه آندو نفر قسم دروغ ياد نمودند و بايد دو نفر از ورثه كه اولى بميت هستند قسم ياد نمايند كه حق با آنها است و آندو دروغ گفته‏اند و پس از آنكه ورثه قسم ياد نمودند پيغمبر (ص) آن ظرف و قلاده را از آندو نفر نصرانى گرفت و بورثه آن مسلمان مسترد فرمود و در كافى و فقيه و تهذيب از حضرت صادق (ع) نقل نموده كه مراد از آندو نفر كه از شما هستند دو نفر مسلمان است و مراد از آندو نفر كه از غير شما هستند دو نفر از اهل كتابند و اگر از اهل كتاب يافت نشود از مجوس بايد شاهد گرفت چون پيغمبر (ص) با مجوس در جزيه معامله اهل كتاب فرمود و اين در وقتى است كه مرد در غربت بميرد و دو نفر مسلمان پيدا نشود كه ميتواند دو نفر از اهل كتاب را شاهد بر وصيّت خود بگيرد و شهادت آن دو در اين صورت مسموع است ولى اگر ورثه ميّت مطمئن بصدق آنها نباشند ميتوانند بعد از نماز عصر آندو را حاضر نمايند و قسم بدهند كه اظهارات ما صدق است و ما بر نفع كسى شهادت نمى‏دهيم اگر چه از اقارب ما باشد و اگر بعد از اين دروغ آنها معلوم شد بايد دو نفر شهادت بر خلاف آندو بدهند و قسم ياد نمايند تا شهادت آندو باطل شود و بنابر اين روايات مفاد آيه شريفه آنستكه در موارديكه وصيت لازم است بايد دو نفر شاهد عادل از مسلمانان بر وصيت خودتان بگيريد و اگر مسافر باشيد و مسلمان يافت نشود ميتوانيد دو نفر از اهل كتاب را شاهد بگيريد و اگر اهل كتاب هم نباشد از مجوس ولى ورثه حق دارند در صورت عدم اطمينان بصدق آندو بعد از نماز عصر كه وقت شريفى است و مردم در مسجد اجتماع دارند آندو را قسم بدهند كه ما در مقابل اين شهادت از كسى چيزى نگرفتيم و ملاحظه از احدى حتّى اقارب خود ننموديم و شهادت ما براى امتثال امر الهى است كه فرموده است كتمان شهادت ننمائيد و اگر غير از اين باشد ما ميدانيم كه گناه كار خواهيم بود و وصيت وقتى لازم و واجب ميشود كه امارات موت ظاهر شود و در نزد شخص مالى از كسى باشد يا حقّى از خلق يا خالق بر عهده او ثابت شده باشد و مطمئن نباشد كه ورثه او آنرا اداء مينمايند و آندو نفر شاهد از اهل ذمّه بايد عادل در دين خودشان باشند تا شهادت آنها در موقع ضرورت قبول شود آنهم بر مال نه بر ولايت چنانچه در كتاب وصيت فقها متعرض شده‏اند و بايد مراجعه شود.

تفسير روان جاويد    ج‏2    368    تفسير .....  ص : 367

كفار قريش با آنكه معجزات باهرات را مكرّر از پيغمبر (ص) مشاهده نموده بودند و ايمان نياورده بودند يكروز عرض كردند اگر كوه صفا را براى ما طلا كنى ما ايمان ميآوريم پيغمبر (ص) با آنكه ميدانست دروغ ميگويند سؤال فرمود كه اين مسلّم است قسم‏هاى مؤكّده ياد نمودند كه در اين صورت ايمان ميآوريم مسلمانان هم مشتاق شدند بانجام اين امر آنحضرت هم برخواست براى دعا كه جبرئيل نازل شد و مخيّر فرمود آنحضرت را بين اجابت دعا و نزول عذاب در صورت تخلّف قريش و بين امهال آنها تا بعدا يا مسلمان شوند يا از نسل آنها مسلمانان بوجود آيند و آنحضرت چون رحمة للعالمين بود و ميدانست باز هم آنها ايمان نمى‏آورند فعلا و اين معجزه را هم نسبت بسحر ميدهند شق دوم را اختيار فرمود و گفته‏اند اين آيه نازل شد كه مفادش بعد از ذكر اجمالى از واقعه مذكوره ماموريت پيغمبر (ص) است كه در جواب كفار بگويد كه كليه معجزات منوط باراده الهى است كه اگر حكمت و مصلحت اقتضا نمايد جارى ميكند آنرا بدست پيغمبر و الّا هيچ پيغمبرى بقدرت و اراده خود نميتواند معجزى بياورد و بمسلمانان بفرمايد شما از كجا ميدانيد كه همان معجزى هم كه خواستند اگر واقع شود آنها ايمان مى‏آورند چون من ميدانم كه ايمان نمى‏آورند و بنابر اين كلمه ما براى استفهام انكارى است و كلمه انّ بفتح همزه مصدريّه است و ضميرها بآيه مطلوبه عود مينمايد و مفاد ايمانهم كه مفعول دوم يشعر كم است چون فضله است ذكر نشده و آن از جمله انّها اذا جاءت لا يؤمنون استفاده مى‏شود ولى بايد كلمه يؤمنون بعد از اذا جاءت تقدير شود و بعضى انّ بكسر همزه قرائت نموده‏اند و بنابر اين امر اسهل است چون ابتداء كلام است و قبل از آن بايد بحالهم تقدير نمود و اين حذف رائج است و بنابر قرائت فتح بعضى انّ را بمعنى لعل گرفته‏اند و مؤيد آن قرائت ابىّ است كه لعلّها قرائت نموده است و بعضى لا را زائده قرار داده‏اند و در هر حال مراد معلوم است چون در آيه بعد فرموده كما لم يؤمنوا به اول مرة و بعضى لا تؤمنون بتا قرائت نموده‏اند و بنابر اين خطاب بكفار است و بنظر حقير قرائت انّها بكسر ارجح و خالى از خلل است و اللّه اعلم ..

تفسير روان جاويد    ج‏2    370    تفسير .....  ص : 369

كفار جهول علاوه بر تقاضاى طلا شدن كوه صفا كه ذكر شد تقاضاهاى ديگرى هم مينمودند مانند آنكه العياذ باللّه خداوند با ملائكه فوج فوج از آسمان نزول نمايند و در مقابل آنها قرار گيرند و پدران آنها زنده شوند و با ايشان صحبت كنند خداوند اين دو تقاضا را ذكر فرمود ولى از ذكر اسم جلاله براى وضوح فساد اين تقاضا و تعظيم مقام ربوبيّت خوددارى فرموده است و بجاى آن اضافه فرموده است بطريق فرض حشر و جمع تمام اشياء و موجودات را در مقابل چشم آنها بنابر آنكه قبلا بمعنى عيانا باشد چنانچه قمى ره فرموده و بعضى آنرا جمع قبيل دانسته‏اند و بنابر اين بمعنى دسته دسته است و بعضى قبلا بكسر قاف و فتح باء قرائت نموده‏اند و معنى همان است و مراد از حشر تمام اشياء شايد بپا شدن نمونه از قيامت باشد در مقابل آنها و شايد جمع تمام معجزات باشد يا آن معجزاتيكه طلب نمودند در مقابلشان و در هر حال بر فرض وقوع همه اينها فرموده است كه نخواهند ايمان آورد مگر آنكه خدا بخواهد كه مجبور فرمايد آنها را بايمان چنانچه در مجمع از اهل بيت ع نقل نموده است حقير عرض ميكنم چنانچه خواست و كرد و آنها هم كردند آنچه خواستند با اهل بيت پيغمبر او ولى بيشتر آنها نميدانند كه خداوند قادر است بر آن يا نميدانند كه در هر حال ايمان نمى‏آورند لذا قسم مؤكّد ياد نمودند كه ايمان ميآوريم يا بيشتر مسلمانان نميدانند كه كفار در هر حال ايمان نمى آورند لذا مشتاق بظهور معجزه شدند براى شوق بايمان آنها چنانچه در آيه و اقسموا باللّه جهد ايمانهم گذشت ..

تفسير روان جاويد    ج‏2    575    تفسير .....  ص : 574

در كافى و عياشى از امام صادق (ع) نقل نموده كه قسم بخدا نخواندند ايشان آنها را بعبادت خودشان و اگر مى‏خواندند آنها را اجابت نمى‏كردند ولى حلال كردند براى آنها حرام را و حرام كردند بر آنها حلال را پس عبادت كردند آنها را بدون شعور و قمى ره از امام باقر (ع) نقل نموده كه امّا مسيح پس معصيت نمودند او را و بزرگ كردند او را در دل خودشان تا آنكه گمان كردند او پسر خدا است و طائفه از آنها گفتند سومى سه تا است و طائفه از آنها گفتند او خدا است و امّا علماء و عبّادشان را اطاعت نمودند و پيروى از آنها كردند در اقوالشان و ملتزم شدند بتمام دستوراتشان پس گرفتند آنها را خدايان بطاعتشان از آنها و ترك امر خدا و كتب و رسل او و در روايت ديگرى اضافه بر اين نقل شده با آنكه مى‏شناختند آنها را بفسق و فجور و باين معنى اخبار بسيارى وارد شده است كه از علماء سوء نبايد اطاعت نمود و مراد از قول بسومى سه تا آنستكه قائل بسه خدا شدند خدا و روح القدس و مسيح و در مجمع از عدىّ بن حاتم نقل نموده كه شرفياب حضور پيغمبر (ص) شدم در حاليكه صليبى از طلا در گردنم بود پس فرمود اى عدىّ دور كن اين بت را از گردنت من اطاعت نمودم و شرفياب شدم و آنحضرت اين آيه از سوره برائت را تلاوت ميفرمود وقتى فارغ شد عرض كردم ما عبادت آنها را نمى‏كرديم فرمود آيا حرام خدا را حلال نمى‏نمودند و حلال خدا را حرام نميكردند و شما قبول ميكرديد و اطاعت مينموديد عرض كردم بلى فرمود همين عبادت آنها است و احبار جمع حبر است و در عالم يهود استعمال ميشود و رهبان جمع راهب است و در عابد نصارى شايع شده است و بنابر اين مراد اخذ يهود و نصارى است آنان و مسيح را اهل براى اطاعت و عبادت با آنكه مأمور نبودند جز بعبادت و اطاعت خدا و اما اطاعت پيغمبران و ائمه اطهار و علماء ابرار در واقع اطاعت خدا است چون آنها از طرف خدا امر و نهى مينمايند و اگر كسى آنها را مستقل در عبادت بداند براى خدا شريك در عبادت قرار داده است.

تفسير روان جاويد    ج‏2    576    ترجمه .....  ص : 576

اى آنانكه ايمان آورديد همانا بسيارى از علماء يهود و عباد نصارى هر آينه ميخورند مالهاى مردم را بباطل و بازميدارند از راه خدا و آنانكه دفينه مى‏كنند طلا و نقره را و انفاق نمى‏كنند آنرا در راه خدا پس مژده ده آنها را بعذابى دردناك‏

تفسير روان جاويد    ج‏2    577    تفسير .....  ص : 576

احبار جمع حبر بمعنى عالم است و در علماء يهود استعمال ميشود و رهبان جمع راهب بمعنى عابد است و در روحانيون نصارى شايع شده و بسيارى از اين دو فرقه از رشوه در احكام و وساطت‏هاى بيجا و تخفيف شرايع و امثال اينها ارتزاق مينمايند و مانع ميشوند از آنكه مردم عوام از اين دو ملت قبول اسلام نمايند چون اسلام مردم بر ضرر دنيوى آنها تمام ميشود و غالبا منافع ساليانه آنها كه از طرق حرام بدست آورده اند زائد بر مخارج آنها است لذا ذخيره مينمايند و همچنين مسلمانانيكه انفاق نميكنند از اموال خود مقدار واجب را از زكوة و خمس و ساير مصارف واجبه و ذخيره و دفينه مينمايند طلا و نقره را بايد آنها را بشارت داد بعذاب دردناك و لفظ بشارت كه مراد از آن اخبار است براى طعنه بآنها است كه انتظار خير از آنمال داشتند و ضمير در لا ينفقونها راجع بكنوز است كه از يكنزون مستفاد ميشود و روز عذاب قيامت است كه پولهاى طلا و نقره ذخيره شده را در آتش جهنم داغ مى‏كنند و بر پيشانى‏هاى گره زده بر روى فقير و مستحق و بر پهلوهاى منحرف از آنها و پشتهائى كه بايشان نموده‏اند مى‏نهند و ميگويند اينها همانست كه براى خودتان ذخيره نموده بوديد در دنيا بچشيد لذّت آنها را در امالى از پيغمبر (ص) روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد فرمود هر مالى كه زكوة آن داده شده است كنز نيست اگر چه زير زمين باشد و هر مالى كه زكوة آن داده نشده است كنز است اگر چه روى زمين باشد و در بعضى از روايات بدو هزار درهم و در بعضى بچهار هزار تقدير شده و شايد تفاوت بحسب حال اشخاص و بلاد و ازمان باشد و اللّه اعلم ..

تفسير روان جاويد    ج‏2    593    تفسير .....  ص : 593

زكوة واجب كه بر شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره و گندم و جو و خرما و كشمش تعلق ميگيرد با شرايطى كه در كتب فقهيّه ذكر شده منحصر است مصارف آن در هشت مصرف كه در آيه شريفه ذكر شده است اول فقراء و آنها كسانى هستند كه مالك مخارج ساليانه خودشان نيستند و قوّه تحصيل آنرا بتدريج هم ندارند دوم مساكين و آنها كسانى هستند كه حالشان از فقرا بدتر است مانند سائل و عاجز و زمينگير فقير سوم عمّال جمع‏آورى زكوة از قبل پيغمبر (ص) و امام (ع) و نواب اويند چهارم كفار و مسلمانان سست اعتقادند براى تأليف قلوب آنها بجهاد و اسلام پنجم صرف در آزادى بندگانى كه در زحمت و مشقتند ششم كسانى هستند كه براى مصارف مشروعه خود قرض‏دار شدند و متمكن از پرداخت نيستند اگر چه فقير هم نباشند هفتم كليّه خيرات است خصوص در ترويج دين هشتم كسانى هستند كه در غربت بفقر مبتلا شده‏اند اگر چه در وطن غنى باشند بشرط آنكه سفرشان مباح باشد و نتوانند قرض كنند و نيز از براى هر يك از مصارف مذكوره شرائطى است كه در كتب فقهيّه ذكر شده است و اجمالش آنستكه بايد گيرنده زكوة غير از صنف چهارم شيعه اثنى عشرى باشد و زكوة را صرف در معصيت ننمايد و عيال واجب النّفقه دهنده زكوة نباشد و سيّد نباشد اگر دهنده عام باشد بتفصيليكه در محلّ خود بيان شده است و حق آنستكه دهنده ميتواند بهر يك از افراد مصارف مذكوره غير از عمّال زكوة تمام زكوة خود را برساند و لازم نيست تقسيم بر مصارف هشت‏گانه يا افراد موجوده هر صنفى از آنها نمايد اگر چه بهتر است و خداوند عالم بمصالح عباد است و احكامش بر وفق مصلحت و حكمت است.

تفسير روان جاويد    ج‏2    618    تفسير .....  ص : 616

صدقه مالى است كه تبرّعا بغير دهند براى رضاى خدا و شامل ميشود زكوة و نذورات و كفارات و مطلق خيرات را و ظاهرا مراد در اين آيه زكوة است چون معمولا زكوة را والى اخذ مينمايد و ساير صدقات واجبه را خود صاحب مال بموردش صرف ميكند و در مستحبّات الزامى نيست و در اين آيه شريفه پيغمبر (ص) مأمور باخذ شده است علاوه بر آنكه ظاهر آيه آنستكه اين صدقه است كه در اموال آنها فرض شده است كه بايد گرفت و موجب تطهير و نموّ مال آنها است نه آنكه بر ذمّه آنها است كه بدهند مانند كفارات يا باختيار آنها است وجوبش مانند نذورات در هر حال ضمير مفرد در تطهّرهم محتمل است راجع بصدقه باشد چون آن موجب تطهير صدقه دهنده است از گناه و محتمل است راجع به پيغمبر باشد چون تطهير بگرفتن او حاصل ميشود و در هر حال صفت صدقه است يا جمله مستانفه و جواب امر نيست لذا مجزوم نشده و ضمير در تزكيهم مسلما راجع بآنحضرت است بملاحظه كلمه بها كه متعلق است بتزكيهم و راجع است بصدقه و تزكيه گفته‏اند مبالغه در تطهير است يا بمعنى نموّ و بركت دادن است در مال و نيز آنحضرت مأمور شده كه در موقع گرفتن صدقه دعا بفرمايد بصدقه دهندگان براى سكونت خاطر و اطمينان قلب آنها و خدا شنوا است دعاى پيغمبر (ص) را و دانا است به نيّات و اغراض ايشان و در مجمع نقل نموده كه وقتى قومى صدقه خودشان را نزد پيغمبر (ص) مى‏آوردند ميفرمود خدايا رحمت كن بر آنها و عياشى ره از امام صادق (ع) نقل نموده كه پرسيدند از آنحضرت كه آيا اين سنّت جارى است بعد از پيغمبر (ص) در باره امام (ع) فرمود بلى و در كافى از آنحضرت نقل نموده كه چون آيه زكوة نازل شد كه اين آيه است ماه رمضان بود پيغمبر (ص) فرمود منادى ندا داد كه خدا واجب نمود بر شما زكوة را مانند نماز در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش و از ساير اجناس عفو فرمود و ديگر متعرض آنها نشد تا سال ديگر كه مردم روزه گرفتند و افطار كردند پس منادى آنحضرت ندا داد كه اى مسلمانان زكوة مالتان را بدهيد تا نماز شما قبول شود پس عمّال صدقه و خراج را مأمور وصول فرمود ولى قمى ره فرموده نازل شد وقتى رها شد أبو لبابة و مالش را براى تصدّق حاضر نمود و در آيه سابقه اشاره بمحلّ ذكرش شد و در آيه دوم اشاره شده است بآنكه خداوند صدقات را هم مانند توبه قبول ميفرمايد و عوض ميدهد و صرف اخذ پيغمبر (ص) نيست اگر مقرون بخلوص نيت شود چنانچه در توحيد از امام صادق (ع) نقل نموده كه اخذ بوجهى قبول است از خدا چنانچه فرموده است و يأخذ الصدقات يعنى قبول ميكند آنرا از اهلش و ثواب ميدهد بر آن و در كافى از آنحضرت نقل نموده كه خدا ميفرمايد هيچ چيز نيست مگر آنكه مأمور نمودم كسى غير خود مرا كه بگيرد آنرا مگر صدقه كه آنرا خودم بشتاب بدست خود مى‏گيرم حتى اگر كسى يك خرما يا پاره از آن را تصدق بدهد آنرا مانند بچّه اسب و شتر برايش تربيت ميكنم و روز قيامت مانند كوه احد و بزرگتر از آن باو مسترد ميدارم و عياشى ره از امام سجاد (ع) نقل نموده كه من ضامنم صدقه واقع نشود در دست بنده تا واقع شود در دست خدا و مراد از قول خداوند هو يقبل التّوبه عن عباده و يأخذ الصّدقات اين است و نيز از آنحضرت روايت شده است كه چون بسائل عطا مى‏فرمود دست او را ميبوسيد عرض كردند چرا اينكار را ميكنى فرمود براى آنكه صدقه واقع ميشود در دست خدا پيش از دست بنده و هر چيزى ملكى موكلّ قبض دارد مگر صدقه كه در دست خدا واقع ميشود راوى ميگويد گمان ميكنم او نان يا درهم را ميبوسيد و در كافى و عياشى ره از امام صادق (ع) نقل نموده كه پدرم وقتى تصدّق ميداد چيزيرا ميگذارد آنرا در دست سائل و بعد از او ميگرفت و ميبوسيد و ميبوئيد آنرا و بسائل مسترد ميفرمود و استفهام براى توبيخ است بر تهاون در اداء زكوة يعنى چرا نبايد بدانند فضل صدقه را كه بدست خدا ميرسد و قبول ميكند و عوض‏

تفسير روان جاويد    ج‏3    28    تفسير .....  ص : 27

خداوند عموم بندگان را مخاطب فرموده و منّت بر آنها نهاده براى نازل فرمودن كتابيكه مشتمل است بر موعظه و پند يعنى مبيّن است امورى را كه بايد از آنها احتراز و بآنها اقبال نمود و صلاح و فساد حال و مئال ايشان منوط بآنست و شفاء است براى امراض قلبيّه آنها از قبيل جهل و شك و شبهه و بخل و حسد و كينه و شقاق و نفاق و غيرها و هدايت و دلالت و راهنمائى است بحقّ و حقيقت و رحمت و نعمت و مغفرت است براى خصوص اهل ايمان چون غير ايشان مهتدى بهدايت قرآن نميشوند و مشمول رحمت رحيميّه نميگردند و قابليّت بهره بردارى از آنرا ندارند از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه قرآن شفاء است از امراض خاطرها و امور مشتبه و در حديث قدسى از كافى نقل شده كه شفاء است از القاء شيطان و قمّى ره بعد از ذكر آيه فرموده كه فرمود رسول اللّه و قرآن و ظاهرا مرادش امام صادق عليه السّلام است كه تفسير هدايت و رحمت را فرموده و چون همّت مردم دنيا بجمع مال و منال دنيوى مصروف است و دلخوشى آنها باين زخارف ناچيز بى‏ثبات و بقاء است خداوند دستور فرمود به نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه بآنها بفرمايد اگر ميخواهند بچيزى دلخوش و مسرور و فرحمند باشند بفضل خدا و برحمت او باشند و ثانيا براى تأكيد بفرمايد پس باين موهبت عظمى بايد خوشحال باشند آن بهتر است از اموال دنيا كه جمع ميكنند و به و بال آن گرفتار ميشوند در مجمع و جوامع از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه فضل خدا رسول اللّه است و رحمت او على بن أبي طالب عليه السّلام است و قمّى ره بر آن اضافه فرموده كه پس باين بايد خوشحال باشند شيعيان ما آن بهتر است از آنچه عطا شده است بدشمنان ما از طلا و نقره و عيّاشى ره اين مضمون را از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده و در مجالس از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه فضل نبوّت نبى شما است و رحمت ولايت على بن أبي طالب عليه السّلام است پس باين نبوّت و ولايت بايد شيعيان خوشحال باشند آن بهتر است از آنچه جمع مينمايند اهل خلاف از اهل و مال و اولاد در دار دنيا و عيّاشى نيز قريب باين مضمون را از امام باقر عليه السّلام نقل نموده و معلوم است كه خيريّت مال دنيا در صورتى است كه صرف در محلّ خير شود و الاجز زحمت و خسارت و ندامت ثمرى ندارد و چون فضل و رحمت و محمّد و على عليهما الصلوة و السلام يك حقيقت و نور واحدند از آن دو وجود مبارك بكلمه ذالك و هو كه اسم اشاره و ضمير مفرد است تعبير شده است و اينكه از اوصاف مذكوره در آيه اوّل براى قرآن صفت اخيره كه مخصوص به اهل ايمان است تكرار شده براى اهتمام بآن و اشاره بآنستكه استفاده از قرآن بدون توسّل بذيل عنايت على عليه السّلام و آل اطهار او ممكن نيست و قابل فرح و سرور، نعيم دائم است كه اختصاص بشيعيان دارد.

تفسير روان جاويد    ج‏3    131    تفسير .....  ص : 130

در علل و عياشى ره از امام سجاد عليه السّلام نقل نموده كه چون برادران شب را بروز آوردند با خود گفتند برويم به بينيم حال يوسف چگونه است مرده است يا زنده و چون بكنار چاه رسيدند ديدند كاروانيرا كه در آنجا نزول نموده و كسى را فرستاده‏اند براى آنها از آن چاه آب بياورد و او دلو خود را انداخت و چون بيرون كشيد ديد پسرى دستش را بدلو گرفته بالا آمد او برفقايش گفت اى مژده اين پسرى است و چون او را بيرون آوردند برادران يوسف نزديك آمدند و گفتند اين غلام ما است ديروز از ما در اين چاه افتاده و ما امروز آمده‏ايم او را بيرون بياوريم و يوسف را از دست آنها گرفتند و بكنارى بردند و باو گفتند اقرار ميكنى كه من غلام اينها هستم تا تو را بآنها بفروشيم يا بكشيم تو را يوسف در جواب گفت نكشيد هر كار ميخواهيد بكنيد و آنها يوسف را براى فروش نزد آن كاروان بردند و گفتند آيا كسى هست از شما كه اين غلام را از ما بخرد و مردى از آنها او را به بيست درهم خريد و بودند برادرانش در او از بى‏رغبتان و بنابراين مراد از كسانيكه پنهان نمودند يوسف را براى تحصيل پاره‏اى از مال برادران او بودند كه با او خلوت نمودند تا او را راضى نمايند كه اقرار بعبوديّت خود كند ولى خدا ميدانست چه كار بدى ميكنند و مراد از كسانيكه فروختند او را بثمن بخس هم آنها بودند كه فروختند برادر آزاد خودشان را بچند درهم ناقابل حرام بى‏بركت و اينكه راغب در او نبودند براى آن بود كه ميخواستند زودتر او را تبعيد نمايند مبادا اعمال ناشايسته آنها كشف شود و بعضى گفته‏اند مراد از كسانيكه پنهان نمودند او را براى سرمايه اشخاصى بودند كه بيرون آورده بودند او را از چاه و مخفى كردند او را از نظر ساير رفقاء خودشان از تجّار قافله براى آنكه طمع نكنند در شركت خودشان با بيرون آورندگان در يوسف و كسانيكه او را فروختند بثمن بخس هم اينها بودند كه در مصر او را بعزيز فروختند و اينكه در او بى‏رغبت بودند براى آن بود كه علائم حريّت و شرف را در او مشاهده نموده بودند ميخواستند تا امر واضح نشده او را بفروش برسانند مبادا از دست آنها گرفته شود و در مجمع از امام صادق عليه السّلام و عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه ثمن هجده درهم بوده و محتمل است مراد در معامله دوم باشد اگر چه عياشى از امام صادق عليه السّلام و او و قمّى ره از امام رضا عليه السّلام نيز نقل نموده‏اند كه بيست درهم بوده و در نفحات است كه او را سه روز در بازار مصر بمزايده و حراج گذاردند و قيمتش بقدرى بالا رفت كه كسى قادر بر اداء آن نشد جز عزيز مصر كه هم وزنش طلا و نقره و مرواريد و مشك و حرير هر يك را در يك نوبت كشيدن داد و معلوم است كه هر چه باشد در مقابل چنان گوهر گرانبهائى بهاء ناچيز است ولى دراهم معدوده نيست پس دو معامله بوده و گفته‏اند مالك بن ذعر خزاعى همان آبكش قافله مشترى اوّل است.

تفسير روان جاويد    ج‏3    155    تفسير .....  ص : 154

و چون برائت حضرت يوسف عليه السّلام از تهمت زليخا و علم و ادبش از مفاد آيات سابقه بر پادشاه مصر ثابت شد امر باحضار او فرمود براى آنكه او را مخصوص بخدمت خود كند و چون او را از زندان خارج و نزد پادشاه حاضر نمودند گفته‏اند سلام نمود بر او بزبان عربى و چون پادشاه پرسيد اين چه زبانى است فرمود زبان عمويم اسمعيل و دعا نمود او را بزبان عبرانى و چون سؤال نمود اين چه زبانى است فرمود زبان پدرانم و پادشاه چندين زبان ميدانست بهر زبانى با او صحبت كرد حضرت بهمان زبان جواب داد و پادشاه تعجّب كرد و گفت من دوست دارم كه خواب مرا حضورا بيان و تعبير كنى و حضرت خواب پادشاه را مفصلا بهمان كيفيّت كه ديده بود با تمام خصوصيّات آن كه پادشاه بكسى نگفته بود از اوّل تا آخر بدون كم و زياد بيان فرمود و موجب مزيد تعجّب پادشاه شد و از حضرت مشورت نمود كه با اين خواب و تعبيرش چه بايد كرد او فرمود صلاح آنستكه در اين چند سال توسعه در زراعت داد و انبارهاى وسيعى بنا نمود و محصولات را با شاخ و برگ جاى داد براى حفظ آنها و تأمين علوفه دوابّ و بمردم امر كرد كه پنج يك طعام خودشان را بانبار تحويل دهند و چون چنين فرمائى بقدر كفايت مصر و حوالى آن طعام ذخيره شود و اضافه آيد كه مردم از ساير نواحى بيايند و خريدارى كنند و بقدرى ماليّه براى پادشاه فراهم شود كه براى احدى نشده است و چون كلام به اين جا رسيد پادشاه گفت كه اين كار را براى ما انجام ميدهد و همانا تو امروز نزد ما داراى منزلت و امانتى حضرت در جواب فرمود مرا متصدّى اين امر فرما من حفيظم يعنى كاملا از عهده نگهدارى و حفظ اموال بر مى‏آيم و عليمم يعنى ميدانم در چه محلّ و موقع صرف نمايم كه لازم و بجا و روا باشد و ظاهر آنستكه از كلام حضرت بعقلش پى برد و از عفّتش بامانتش لذا خودش داوطلب شد كه يكى از مشاغل مهم مملكت را باو واگذار كند و در اين موقع هيچ شغلى مهمتر از مقام وزارت ماليّه نبود و باو واگذار كرد و حضرت هم بهمان نحو كه فرموده بود عمل كرد و آنروز سن شريفش سى سال بود و بعضى گفته‏اند مراد از حفيظ حفظ حساب اموال است و مراد از عليم دانستن زبانها است كه با مشتريانى كه از ممالك مختلفه مى‏آيند بتواند بزبان آنها صحبت كند و قريب باين معنى را در عيون و عيّاشى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در منهج از آنحضرت روايت نموده كه چون سالهاى فراوانى گذشت و سنوات قحط رسيد اهل مصر روى بيوسف آوردند سال اوّل بنقودى كه داشتند غلّه خريدند سال دوم بجواهرات و طلا آلات سال سوم بغلام و كنيز سال چهارم بدوابّ و مواشى سال پنجم بضياع و عقار سال ششم بفرزندان و در سال هفتم همه خط بندگى باو دادند و يوسف عليه السّلام را ملكى حاصل شد كه هيچ كس را نبود و خزانه‏اى كه كسى چنان نديده بود و چون صورت حال را بر پادشاه عرضه داشت او گفت همه بنده تواند و اختيار با تو است و آن حضرت در حضور شاه همه را آزاد كرد و اموال و اولاد و ضياع و عقار و هر چه از آنها گرفته بود بآنها بخشيد و چون پادشاه اين احسان و كرم را از او مشاهده كرد گفت شهادت ميدهم كه نيست معبودى جز خداى يگانه و آنكه تو پيغمبر اوئى و حكمت در آنكه حضرت آنها را خريد و آزاد كرد آن بود كه اهالى مصر او را در وقت خريد و فروش بصورت بنده مشاهده نموده بودند خداوند خواست طوق بندگى او را بگردن همه نهد تا كسى باين عنوان در باره او سخنى خارج از ادب نگويد و بر حسب نقل روايت در كتب ديگر بعد از آنكه پادشاه اختيار را باو واگذار كرد فرمود من نجات ندادم آنها را از بلاء براى آنكه آنها را بمشقت اندازم ولى خدا مقدّر فرموده بود نجات آنها را بدست من و گفته‏اند آنحضرت اين منصب را براى آن قبول كرد كه وسيله شود براى هدايت مردم بدين حق و نفوذ كلمه‏اش و نشر احكام الهى و رساندن حقوق باهلش و اشاعه عدل و اعانت‏

تفسير روان جاويد    ج‏3    191    تفسير .....  ص : 190

كفارى كه منكر معاد بودند از روى تعجّب ميگفتند آيا وقتى كه ما مرديم و خاك شديم باز زنده و مبعوث ميشويم روز قيامت و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از گفتار آنها تعجّب ميفرمود كه چه قدر بى‏شعورند لذا خداوند بحبيب خود ميفرمايد اگر تعجّب ميكنى تو از گفتار آنها براى آنستكه جاى تعجّب است چون آنها اقرار دارند كه خدا مردم را ايجاد نموده و هركس چيزى را ايجاد نمود و خراب كرد دو مرتبه ميتواند آنرا ايجاد كند بسهولت چه رسد بخداوندى كه قادر بر هر امرى است پس آنها منكر قدرت خدايند و كافرند و راه نجاتى براى آنها نيست چون كفر و ضلالت و گمراهى مانند غل بر گردن آنها احاطه نموده و در آخرت هم مغلول محشور ميشوند و مخلّد در آتشند و يكى از بى‏شعوريهاى آنها آنستكه بطور استهزاء ميگويند پس چرا بر ما عذاب نازل نميشود و ميخواهند از تو بعجله بدى را پيش از انقضاء مهلت و خوبى حالشان بسلامتى از عقوبت با آنكه ميدانند چه رسيد بر پيشينيان آنها از عقوبتهاى الهى كه بمسخ و خسف و غرق و امثال آنها گرفتار شدند و بايد بدانند كه خداوند غفار است مى‏آمرزد كسانى را كه بر خودشان ظلم نمودند بارتكاب معاصى و كفر اگر توبه كنند و شديد العقاب است اگر باقى بمانند بر كفر و اصرار نمايند بر معصيت در مجمع روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود اگر عفو و گذشت خدا نبود گوارا نميشد عيش بر احدى و اگر وعده عذاب و عقاب خدا نبود اعتماد مينمود بر عفو او هر كس و از عمل باز ميماند و يكى از توقعات بيجاى آنها آنستكه هر روز از تو معجزه جديدى مانند عصاى موسى و نفس عيسى و طلا نمودن كوه صفا براى استفاده خودشان ميخواهند و ميگويند چرا غير از قرآن و شقّ القمر و تسبيح سنگ ريزه و امثال اينها كه ديديم معجزه ديگرى كه ما ميخواهيم نميكند با آنكه وظيفه پيغمبر فقط انذار و تخويف و ارشاد است كه تو بآن عمل ميكنى و از براى اثبات نبوّت يك معجزه كافى است ديگر نميشود نظم عالم را بهم زد و هر روز معجزى نمود با آنكه اگر يكى كافى نباشد هزارها هم كافى نيست و از براى هر گروهى در هر زمانى هادى و راهنمائى است از طرف خدا با حجت و بيان در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد فرمود من منذرم و على هادى است بعد از من و بامير المؤمنين عليه السّلام فرمود اى على بتو هدايت ميشوند هدايت- شدگان و در كافى از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منذر است و در هر زمانى از ما هادى و راهنمائى است كه هدايت ميكند مردم را بآنچه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده است و راهنمايان بعد از او على عليه السّلام است پس اوصياء او يكى بعد از ديگرى و از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه هر امامى هادى است از براى اهل زمانى كه آن امام در ميان آنها است و اين معنى را قمّى و عيّاشى و در اكمال و ساير كتب معتبره خاصه و عامّه بطرق عديده ذكر نموده‏اند و آن دليل واضح بر اثبات مذهب حقه اثنى عشريّه است ..

تفسير روان جاويد    ج‏3    200    تفسير .....  ص : 198

- خداوند نازل فرمود از جهت فوق كه آسمان خوانده ميشود در عرف آبى را كه باران است در موقع لزوم پس جريان و سيلان پيدا كرد در اراضى گودى كه در دامنه كوه است از رودخانه و جلگه كه آنرا وادى گويند و هر زمين بقدر گنجايش و قابليّت و سهم خود كه خدا مقدر فرموده بود از آن آب فرا گرفت و نسبت سيلان بواديها با آنكه در واقع آب سيلان پيدا ميكند از قبيل آنستكه ميگويند ناودان يا رودخانه جارى شد با آنكه حقيقتا آب جارى شده در آنها و در نتيجه جريان و سيلان و تموّج و فشار سيل آب كفى مركّب از اجرام ارضيه كثيفه و مواد خبيثه لزجه بر روى آب ظاهر و آشكار گشت و در ميان فلزّاتى كه مردم آنها را روى آتش گذارده و مى‏افروزند بر آنها تا گداخته شود از قبيل طلا و نقره و برنج و مس و آهن براى تهيّه پيرايه و زينت و اثاثيه و ظروف خانه اجرام خبيثه كثيفه‏اى است مانند آن كف روى آب كه بايد بعد از آب شدن فلزّ خارج شود تا طلا و نقره خالص و ساير فلزّات پاك و پاكيزه باقى بماند باين واضحى ميزند خدا مثل حقّ و باطل را امّا آن كف كه مثل باطل است از روى آب و فلزّ گداخته بسبب موج و جوشش خارج و دور افتاده و بزودى نابود ميگردد و امّا آنچه بمردم نفع ميرساند كه آن آب صافى و فلز خالص باشد كه مثل حق است در زمين باقى ميماند و دوام پيدا ميكند و انسان و حيوان و اراضى و اشجار و عيون و آبار و رياحين و اثمار از آن بهره‏مند ميشوند و مزيّن و مجلّل ميگردند بانواع زينتها و امتعه و اثاثيّه لازمه اينچنين ميزند خدا مثلها را براى محسوس نمودن امر معقول و تقريب آن بافهام ذوى العقول و اين بيان اگر چه بر حسب ظاهر دو مثل است براى حق و باطل ولى در واقع امثالى است براى حقائقى چنانچه قمّى ره فرموده يعنى خدا نازل فرمود حقّ را از آسمان پس تحمّل نمودند دلها آنرا بهواهاى خودشان صاحب يقين بقدر يقينش و صاحب شكّ بقدر شكّش پس برداشت هواى نفس باطل بسيارى را كه دور افتاده است پس آب مثل حقّ است و واديها دلها است و سيل هواى نفس است و كف و جرم زينت، باطل است و زينت و متاع، حقّ است كسيكه برسد بزينت و متاع منتفع ميشود بآن و همچنين صاحب حقّ روز قيامت نفع مى‏برد از آن و كسيكه برسد بكف و جرم زينت در دنيا بهره نمى‏برد و همچنين صاحب باطل روز قيامت منتفع نميشود از آن و از براى ناقد بصير استخراج امثله و استكشاف حقايق ديگرى است كه ذكر آنها موجب تطويل و احاله آن بذوق خواننده اولى و احسن است و از آن جمله آنستكه احتمال داده‏اند آيه بعد مربوط باين آيه باشد و مراد آن باشد كه خدا اينچنين ميزند امثال را براى كسانيكه اجابت نمودند بخوبى دعوت حقّ را و كسانيكه اجابت ننمودند او را يعنى مثل آندو فرقه هم مثل حق و باطل است و بنابراين بقيه آيه بعد كلام مستقلّى است كه مربوط بما قبل نيست مگر باين اعتبار كه بيان حال فرقه دوم است ولى بر حسب ظاهر مراد از آيه بعد آنستكه از براى كسانيكه اجابت نمودند دعوت پروردگارشان را پاداش نيكو است و كسانيكه اجابت ننمودند او را اگر بفرض محال تمام اموال موجود در زمين مال آنها باشد بعلاوه مثل آن فدا ميدهند از خودشان در روز قيامت كه از عذاب نجات پيدا كنند و از آنها قبول نميشود و بنابراين آيه دوم دو جمله مستقلّه است براى بيان حال مؤمنين و كفّار و كلمه الحسنى در جمله اولى صفت المثوبة مقدر است و جمله لو ان لهم تا آخر خبر است براى و الذين لم يستجيبوا له و در هر حال از اولئك ببعد بيان حال كفّار است كه با آنها در حساب سخت‏گيرى ميشود تا منتهى بعذاب شود چنانچه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است و از امام صادق عليه السّلام در مجمع نقل نمموده كه مراد از بدى حساب آنستكه قبول نميشود از آنها كار خوبشان و آمرزيده نميشود كار بدشان و نيز جايگاه آنها جهنم است كه آن فراش و بستر گسترده و آرامگاه ابدى آنها است ..

تفسير روان جاويد    ج‏3    202    تفسير .....  ص : 201

استفهام انكارى است يعنى كسيكه ميداند آنچه بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است از جانب خدا حقّ است نيست مانند كسيكه نميداند چون آن بينا و اين كور است و آن دو مساوى نيستند بلكه مثل دانا آب و طلا است و مثل نادان كف و جرم است و علم نور، و جهل ظلمت است كه در آيات سابقه اشاره و بيان شده بود و فرق بين اين عناوين يعنى علم و جهل و نور و ظلمت و بينا و كور اگر چه واضح است ولى متذكّر نميشوند مگر صاحبان عقول مبرّى از شوائب و هم و تعصّب و عناد كه ايمان مصداق نور و كفر مصداق ظلمت و مؤمن مصداق عالم و بصير و كافر مصداق جاهل و كور است و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه بشيعيان خود فرمود شما مصداق اولوالالبابيد در اين آيه شريفه و ايشان كسانى هستند كه وفا ميكنند بعهديكه با خدا بستند بعقول خودشان كه نبايد احكام آنرا مشوب بوهم و تعصّب و عناد و لجاج نمايند و نيز نميشكنند پيمانى را كه با خودهاشان بستند و محكم نمودند آنرا ميان خودشان و قمّى ره از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه اين آيه در حقّ آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده و عهدى كه خدا از آنها گرفت و ميثاقيكه از مردم گرفت در عالم ذر بر ولايت امير المؤمنين و ائمه بعد از او عليهم السلام و نيز كسانى هستند كه صله رحم بجا مى‏آورند خصوصا رحم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه از آن جمله است دوستى امير المؤمنين و اولاد طاهرين او و مراعات حقوق ايشان چنانچه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه نازل شده در حقّ رحم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شامل اقارب شخص هم ميشود و نبايد مانند كسانى بود كه چيزى را اختصاص بچيزى ميدهند و نيز در كافى و عيّاشى ره از آنحضرت نقل نموده كه رحم معلّق بر عرش است ميگويد خدا يا وصل كن كسى را كه مرا وصل نمود و قطع كن كسيكه مرا قطع نمود و آن رحم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه مراد از اين آيه است و رحم هر صاحب رحمى و عيّاشى و رحم هر مؤمن نقل نموده و در مجمع و قمّى ره و عياشى ره از امام كاظم عليه السّلام نيز مانند اين حديث را نقل نموده‏اند و عياشى از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه از چيزهائى كه خدا واجب نموده است در مال غير از زكوة صله رحم است بمقتضاى اين آيه و در مجمع از امام رضا عليه السّلام اين معنى تأكيد شده است و بيان مفصّلى در اين باب از حقير در سوره بقره ذيل آيه شريفه الذين ينقضون عهد اللّه گذشت كه بايد طالب بآن مراجعه نمايد و آنها مى‏ترسند از پروردگارشان كه قطع رحم نميكنند و ميترسند از سختى حسابشان در روز محشر پس تا زنده‏اند خودشان بحسابشان رسيدگى ميكنند و نميگذارند مديون سادات و ارحام و اجانب از دنيا بروند و در كافى و عيّاشى ره و معانى و قمّى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه اين آيه را تلاوت فرمود وقتى كه ديد مردى با دقت تمام حقّ خود را از برادر دينى خود گرفت و فرمود آيا تصوّر كردى آنها كه از سوء الحساب ميترسند كسانى هستند كه ميترسند خدا بآنها ظلم و جور كند نه چنين است ميترسند كه خداوند تمام حقّ خود را از آنها طلب كند و دقت نمايد و مراد از سوء الحساب اين است پس كسيكه تمام حقّ خود را با دقت بستاند از برادر خود بدى كرده در حساب با او و در مجمع و عيّاشى ره از آنحضرت نقل نموده كه سوء الحساب آنستكه كاملا حسنات و سيّئات بنده را بسنجند و سهل انگارى نكنند در آن و نيز كسانى هستند كه صبر ميكنند بر تحمّل زحمت عبادت و ترك معصيت و بردبارى در مصيبت براى رضاى خدا و نماز ميخوانند و سعى مينمايند در نماز خواندن مردم چون اقامه نماز بر هر دو صادق است و انفاق ميكنند از مال حلالى كه خدا روزى و نصيب آنها فرموده صدقات مستحبّه را سرا و در خفيه و صدقات واجبه را علنا

تفسير روان جاويد    ج‏3    206    تفسير .....  ص : 204

آيه اوّل با مختصر تفاوتى در سوره بقره گذشت و شايد اينجا بمناسبت آنكه دو عنوان مقابل با نقض عهد و قطع رحم كه وفا وصله است در آيات سابقه ذكر شده بود تكرار شده در هر حال مخلّ بفصاحت نيست چنانچه مكرّر ذكر شده بلكه مؤكّد غرض و مكمّل مقصود است و از مراجعه بما سبق تفسيرش معلوم ميشود و مراد از سوء الدار عذاب آخرت است و يكى از مقدرات الهى براى بندگان روزى است و وسعت و تنگى آن باراده او است كه خداوند بر حسب اقتضاء حال آنها در هر زمان و مكان صلاح بداند تعيين و تقدير ميفرمايد و مربوط بسعى و كوشش و زرنگى و تنبلى مردم نيست چنانچه مشهود است و اگر كسى بخواهد منكر شود انكار امر بديهى را نموده و بر وسعت رزق بايد شكر گذارى كرد ولى نبايد خوشحال شد بزندگانى دنيا و وفور نعمتها و ساير لذائذ آن بطوريكه از فكر آخرت باز ماند چون تمام نعم و لذائذ و زندگانى دنياى فانى در جنب نعم و لذّات و حيات ابدى آخرت باقى نيست مگر متاع كمى كه از دست ميرود اگر بآنها تهيّه توشه‏اى نشود براى سفر آخرت كه همراه باشد و ميگويند كسانيكه بعد از نزول آيات بيّنات و معجزات با هرات باقى بر كفرند چرا آن معجزه‏اى كه ما خواستيم از قبيل طلا شدن كوه صفا يا آيتى كه ما ادراك كنيم نزول آنرا از جانب خدا بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل نميشود بگو در جواب آنها كه چون شما دست از لجاج و عناد بر نداشتيد و بمعجزاتى كه تاكنون خواستيد و آوردم قانع نشديد و هر روز بدلخواه خودتان معجزه‏اى ميخواهيد كه صلاح نيست اتيان آن و تدبر و تفكّر در آيات الهى ننموديد تا راه اعجاز و حقّ بودن آن بر شما واضح شود و عقل سليم را كه وديعه الهيّه بود در وجودتان از كار انداختيد خداوند هم عنايت خود را از شما سلب كرد و بحال خود واگذارتان فرمود و گمراه شديد چون خداوند اشخاص متعصّب عنود لجوج بى فكر را هدايت نميكند كسى را هدايت ميكند بسوى خود كه طالب حقّ باشد و رجوع كند از تقليد و تعصّب و عناد بحكم عقل و عنايت پروردگار و از او بخواهد با توبه و انابه كه حقّ را بر او آشكار فرمايد و بديده انصاف نظر نمايد و تفكّر كند در آيات الهى كه البتّه براى او واضح و آشكار خواهد گشت چنانچه هدايت نمود كسانيرا كه ايمان آوردند و مطمئن ميباشد دلهاشان بياد خدا و اولياء او و ميدانند مواعيد او حقّ و كلام او صدق و معجزه باقيه است تا قيامت و ديگر دين اسلام حاجت بمعجزه تازه‏اى ندارد آگاه باشيد بياد خدا و صفات او و مراجعه بآيات قرآن كه ذكر اللّه است و بيانات پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كلمات امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد اطهار آندو اطمينان و آرامش پيدا ميكند دلها و پاك ميشود از شكّ و تزلزل و تشويش در اصول و فروع دين چنانچه عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مراد از ذكر اللّه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه باو مطمئن ميشود دلها و قمّى ره فرموده كسانيكه ايمان آوردند شيعيانند و ذكر اللّه امير المؤمنين و ائمّه عليهم السلام ميباشند و آنانكه ايمان آوردند بخدا و پيغمبر و امام و معاد و بجا آوردند كارهاى شايسته را از فعل واجبات و ترك محرمات، خوشى و خرمى و پاكيزگى عيش است براى ايشان و خوبى بازگشت در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه طوبى درختى است در بهشت كه بيخ آن در خانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و نيست مؤمنى مگر آنكه در خانه او شاخه‏اى است از آن كه خطور نميكند در دلش رغبت بچيزى مگر آنكه ميدهد آنرا باو آندرخت و اگر اسب سوارى بجدّيّت بتازد در سايه آن صد سال بيرون از آن نميشود و اگر كلاغى بپرداز زيرش ببالاى آن نميرسد تا از پيرى بيفتد آگاه باشيد و در آن رغبت نمائيد و عيّاشى از امام باقر عليه السّلام مانند اين حديث را نقل نموده و در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه طوبى از آن كسى است كه تمسّك بامر ما نموده در غيبت قائم ما و بشكّ نيفتاده‏

تفسير روان جاويد    ج‏3    248    تفسير .....  ص : 246

خداوند بروج دوازده گانه را در آسمان قرار داد براى ترتيب و تنظيم امور بندگان در بهار و تابستان و پائيز و زمستان و آنها حمل است و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدى و دلو و حوت چنانچه در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و ظاهر است و قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه مراد كواكبند و شايد مراد كواكب و ستاره‏هائى باشد كه بروج دوازده گانه بشكل آنها تشكيل ميگردد كه همان دوازده صورت نام برده است و در علم هيئت ذكر شده و بنابراين اختلافى بين دو روايت نيست و برج در لغت بمعناى كوشك و قلعه و قصر است و باين مناسبت بر منازل آفتاب و ماه اطلاق شده و چون مشتق از تبرّج بمعناى ظهور است اطلاق آن بر ستاره بى‏مناسبت نيست و آفتاب در مدت يك سال در اين دوازده برج سير ميكند و فصول اربعه از آن پيدا ميشود و امور بشر بآن مرتّب ميگردد و خداوند زينت داده است آن بروج يا آسمانرا بستاره‏هاى درخشان براى نظر كنندگان كه از آن منظره لذّت برند و در آن تفكّر و تدبر نمايند و عبرت گيرند و معترف بعظمت صانع شوند و حفظ فرموده است آنرا از دسترس و دستبرد شياطين انسى و جنى كه نتوانند در آن تصرفى نمايند و از اسرار و اخبار آن مطّلع شوند مگر باين اندازه كه نزديك بآن شوند و استراق سمع نمايند يعنى مخفيانه گوش دهند براى تحصيل خبرى و بفوريّت رانده شوند بوسيله شعله آتش جهنده‏اى كه آنانرا تعقيب كند و بسوزاند چنانچه در آسمان مشهود ميشود كه گاهى در شب جسمى نورانى بسرعت مانند تير از نقطه‏اى بنقطه‏اى حركت ميكند كه شهاب مبين و راننده شياطين عبارت از آنست و گاهى شهاب بر ستاره و نيزه اطلاق ميشود براى برقشان و اينجا مراد شعله آتش و تير شهاب سوزان است در مجالس از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه شيطان در آسمانها راه داشت تا زمان ولادت حضرت عيسى كه از سه آسمان ممنوع شد و چون پيغمبر ما متولّد شد از همه آسمانها ممنوع گرديد و بوسيله ستاره‏ها شياطين از آسمانها رانده شدند قريش گفتند اين قيامتى است كه اهل كتاب مذاكره آنرا ميكردند عمرو بن اميّه كه در فال زدن ماهرترين اهل آنزمان بود گفت نگاه كنيد اگر ستاره‏هائى كه راهنمايند و زمستان و تابستان بآنها شناخته ميشود از جاى خود حركت ميكنند همه چيز بهلاكت خواهد رسيد و اگر آن ستاره‏ها بجاى خودشان بر قرارند و غير آنها حركت ميكند امر تازه‏اى واقع خواهد شد و قمّى ره فرموده كه شياطين بآسمان صعود مينمودند و تجسّس از اوضاع آن ميكردند تا زمان ولادت حضرت ختمى مرتبت و در مكّه يهودى‏اى بود يوسف نام چون ستاره‏ها را ديد در آسمان حركت ميكنند رفت در مجلس قريش و گفت آيا امشب در قبيله شما طفلى متولّد شده گفتند خير گفت خلاف گفتيد بتورية قسم كه متولّد شده در همچو شبى خاتم پيغمبران و افضل ايشان و اين مولود همانستكه يافتيم ما او را در كتابهامان كه چون ولادت يابد شياطين بوسيله ستاره‏ها از صعود بآسمان ممنوع شوند پس هر يك از اهل آن مجلس بمنزل خود رفتند و از عيالشان پرسيدند و جواب شنيدند كه خداوند فرزندى بعبد اللّه بن عبد المطلب كرامت فرموده است. و خداوند پهن فرمود زمين را و امتداد داد آنرا براى سكونت بنى آدم و حيوانات و در ساختمان آن افكند و قرار داد كوهها را براى استحكام و استقرار آن و رويانيد در آنزمين داراى كوه از هر گياهى بمقدار كافى و لازم براى معاش اهل آن بر وفق مصلحت و حكمت و از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه خداوند تعالى رويانيد در كوهها طلا و نقره و جواهر و روى و مس و آهن و ارزيز و سنگ سرمه و زرنيخ و امثال آنها را كه فروخته نشوند جز بوزن و بنابراين اختصاص موزون بذكر شايد بملاحظه اهميّت اجناس موزونه باشد و شايد بملاحظه آن باشد كه اصل در كيل وزن است چون تعيين وزن را براى سهولت بكيل ميكنند مثلا ميگويند اين پيمانه يك من است و ميسنجند متاع را بكيل نمودن و محتمل است مراد از موزون مستحسن و مطبوع و مرغوب باشد كه مناسب با معناى اوّل است و قرار داد خداوند

تفسير روان جاويد    ج‏3    356    تفسير .....  ص : 353

بال گردن خود نمايد و براى اعطاء باز نكند و بخل و امساك را شعار خود كند كه اين از بزرگترين صفات ذميمه است و نبايد هم از حدّ اعتدال در بذل و بخشش تجاوز نمايد و هر چه دارد انفاق كند تا بحسرت و ملامت خود و دوستان مبتلا شود و پشيمان از خير گردد و در آتيه بزحمت بيفتد و از خيرات در موارد اهمّ باز بماند و در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مراد محسور از ثياب است يعنى برهنه و مؤيّد اينمعنى است روايتى كه در كافى و عيّاشى ره از آنحضرت نقل نموده كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر كس چيزى از او ميخواست ميداد پس زنى پسرش را فرستاد نزد آنحضرت و دستور داد كه از او كمكى بخواهد و اگر فرمود ندارم بگويد پيراهنت را بمن عطا فرما و او باين دستور عمل نمود و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيراهنش را باو داد پس خداوند باين آيه شريفه دستور فرمود به پيغمبر خود كه باقتصاد عمل نمايد و نيز در كافى از آنحضرت روايت نموده كه خداوند به پيغمبرش كيفيّت انفاق را تعليم فرمود و اين براى آن بود كه نزد او اوقيّه‏اى از طلا بود كه ظاهرا هفت مثقال است و راضى نشد كه شب آن طلا نزدش باشد تمام را صدقه داد و چون صبح شد چيزى نداشت و سائلى خدمت آنحضرت رسيد و بمقصودش نائل نشد و او را ملامت نمود و حضرت غمگين شد از آنكه چيزى ندارد كه باو بدهد چون مهربان بفقرا بود و با آنها برفق و مدارا سلوك ميفرمود لذا خداوند دستور فرمود كه بمقتضاى اين آيه عمل فرمايد و مراد آنستكه بسا باشد كه سؤال ميكنند از تو و عذر نداشتن را نمى‏پذيرند و اگر هر چه دارى بدهى تهى دست خواهى شد و در بعضى روايات از آنحضرت احسار بفاقه و در بعضى باقتار كه تنگ كردن نفقه بر عيال است تفسير شده و حاصل مراد بر هر تقدير ميانه روى و عدم تجاوز از حدّ اعتدال در عطاء است كه آدمى در نتيجه گرفتار بفقر و فاقه و خجلت اهل و عيال و ملامت دوستان نشود كه بگويند مالش را بمردم ميدهد و عيالاتش را گرسنه ميگذارد و قمّى ره شأن نزول آيه را بر وفق روايت كافى كه اولا نقل شد بيان فرموده و منافاتى با روايت دوّم ندارد چون ممكن است هر دو اتّفاق افتاده باشد و نبايد زياد از حال فقرا متأثر بود چون خداوند بر حسب صلاح بندگان توسعه و تضييق بر آنها ميفرمايد و خبير و بصير است باقتضاء حال و مقدار استعداد ايشان چنانچه در حديث قدسى وارد شده كه بعضى از بندگان من صلاح آنها نيست مگر در فقر و اگر بى‏نياز كنم ايشانرا موجب فسادشان گردد و بعضى از بندگان من صلاح آنها نيست مگر در غنى و اگر فقير كنم آنها را موجب فسادشان شود و من اعلمم بمصالح بندگانم و در نهج البلاغه است كه خداوند روزيها را مقدّر فرمود و زياد و كم كرد و قسمت نمود و در آن عدالت فرمود تا مردم را بفقر و غنى امتحان كند و غنى شاكر و فقير صابر از غير ممتاز شوند مقدّريكه بگل نكهت و بگل جان داد بهر كه هر چه سزا ديد حكمتش آن داد و اين منافى بالزوم اعانت و ترحّم در موارد لازمه نيست چون آنهم دستورى است كه داده‏اند ..

تفسير روان جاويد    ج‏3    371    تفسير .....  ص : 370

خداوند متعال تمام اهل آباديها را چه ده باشد چه قصبه چه شهر هلاك و نابود ميفرمايد پيش از روز قيامت و لفظ قريه بر همه آنها اطلاق ميشود و اختصاص بده ندارد يا عذاب ميفرمايد آنها را اگر كافر باشند عذاب سختى در دنيا يا آخرت و بنابراين قريه اختصاص ببلد كفر ندارد و چون روى سخن در آيات سابقه بكفّار بوده محتمل است مراد بلد كفر باشد و هلاكت عبارت از كندن بنيان و نابود شدن اهل طغيان و عذاب شديد مخصوص بآخرت باشد و اين اظهر است و در بعضى از روايات هلاك بفناء و موت و در بعضى بأعمّ از قتل و موت و غيره تفسير شده و حاصل مفاد آيه شريفه آنستكه خداوند اهل ظلم و جور و فساد و طغيان را هر جا باشند و هر وقت باشد بجزاى كردارشان خواهد رسانيد و اين از امور قطعيّه است كه در لوح محفوظ و كتاب تقدير الهى ثبت و ضبط شده است و بايد دانست كه معجزه و كرامت انبياء و اولياء براى اثبات نبوّت و امامت و تقريب بندگان بعبادت و اطاعت خدا است و پس از حصول اين مقصود اگر بعضى از جهّال و معاندين بدلخواه خودشان تقاضاى معجزى نمايند نبايد اجابت شود چون اوضاع عالم بر وفق حكمت و مصلحت منظّم شده و بدلخواه كسى نبايد تغيير كند لذا سيره مرضيّه الهيّه بر اين جارى شده كه در اين قبيل از موارد در صورت اجابت و اصرار تقاضا كنندگان بر كفر عذاب نازل ميفرمايد و چنانچه از ابن عباس نقل شده كفّار قريش از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تقاضا كردند كوه صفا را طلا فرمايد و ساير كوههاى مكّه را پراكنده و هموار سازد بطوريكه صالح براى زراعت شود و اين ملتمس از جهاتى قابل اجابت نبود يكى آنكه شهر مكّه محترم و در آن بيت اللّه اعظم بود كه بايد مأمن خلائق و محفوظ باشد ديگر وجود پيغمبر اكرم در بين آنها كه خداوند وعده فرموده بود عذاب نفرمايد قومى را با وجود آنحضرت در ميان آنها و ديگر آنكه خداوند ميدانست آنها بتدريج مسلمان ميشوند و از نسل آنها بندگان صالح بوجود ميآيد و در صورت چنين معجزى باز آنها فعلا ايمان نمى‏آورند و حمل بر سحر ميكنند و مستحقّ عقوبت ميشوند چنانچه قبلا ساير معجزات از قبيل قرآن و شقّ القمر و تسبيح سنگ ريزه در كف مبارك را ديدند و ايمان نياوردند و پيشينيان آنها كه قوم ثمود بودند ناقه صالح پيغمبر را مشاهده كردند كه از كوه بدلخواه آنها بيرون آمد و شرحش در اوائل سوره اعراف در ذيل احوال آنحضرت گذشت كه بقبيح‏ترين صورتى آنحيوان را كشتند و بخود و او ستم نمودند و آن آيه بيّنه‏اى بود بخودى خود اگر مبصره بمعناى واضحه باشد و الا بينا كننده بود مردم را براه حقّ و موجب بينائى آنها نشد پس اظهار معجزه در اين قبيل مقامات علاوه بر آنكه بى‏ثمر است مفاسدى دارد كه بر حكيم لازم است اجتناب از آن فرمايد مگر معارض با مصلحت اهمّى شود كه مقام اقتضاء بسط كلام در آنرا ندارد قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه قوم پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنحضرت طلب معجزه‏اى نمودند پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد خدا فرموده و باز نداشت ما را از آنكه بفرستيم آن معجزات را مگر آنكه تكذيب كردند آنها را پيشينيان و رويّه ما اين بوده كه چون ميفرستاديم بسوى اهل بلدى معجزه‏اى را پس ايمان نمى‏آوردند بآن هلاك مينموديم آنها را پس براى اين تأخير انداختيم از قوم تو آنمعجزات را و در ذيل آيه اشاره شده بمطالب سابقه بطرز معجب لطيفى كه فرموده ما نميفرستيم آيات را مگر براى انذار مردم و تخويف از عذاب آخرت يعنى نه براى انكار آنها و عذاب دنيا و در آيه اخيره براى تسليت خاطر پيغمبر اكرم از ردّ ملتمس آنها يادآورى فرموده از وعده نصرت خود در آيات عديده باين تقريب كه خداوند احاطه دارد بر مردم بعلم و قدرت و بهيچ وجه آنها را تحت اراده الهى خارج نيستند بيايد روزى كه تمام كفّار قريش بلكه تمام شبه جزيره عربستان در تحت تسلّط تو در آيد و همه خواهى نخواهى مسلم و مطيع و منقاد تو شوند و اگر چند روزى بنى تيم و عدى يعنى اوّلى و دوّمى و بنى اميّه يعنى عثمان و معاويه‏

تفسير روان جاويد    ج‏3    388    ترجمه .....  ص : 388

يا آنكه باشد مر تو را خانه‏اى از طلا يا بالا روى در آسمان و باور نميكنيم بالا رفتن تو را تا آنكه فرود آورى بر ما نوشته‏اى كه بخوانيم آنرا بگو منزّه است پروردگار من آيا هستم من مگر انسانى پيغمبر

تفسير روان جاويد    ج‏3    390    تفسير .....  ص : 388

- از تفسير امام عليه السّلام در اينمقام روايتى نقل شده و اجمال آن قريب به اين مضمون است كه روزى بزرگان قريش مانند وليد بن مغيره مخزومى و ابو البخترى بن هشام و ابو جهل بن هشام و عاص بن وائل و عبد اللّه بن ابى اميّه و امثال آنها با يكديگر مجتمع شدند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل كعبه نشسته و مشغول قرائت قرآن براى اصحاب بود و احكام الهى را بآنها ابلاغ ميفرمود كفّار با يكديگر گفتند كار محمّد بالا گرفته و امر او بزرگ و مهمّ شده خوب است نزد او برويم و با او محاجّه كنيم تا او را خفيف و سر شكسته و محكوم نمائيم و سخنان او را باطل و بازار او را كاسه و اصحابش را از گردش متفرّق سازيم شايد از اين ادّعاها و حرفهاى بيهوده صرف نظر كند و از مخالفت با ما دست بردارد و از بين خودشان عبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى را كه سخنور و داوطلب اين امر بود انتخاب نمودند و همه برخاستند و با او همراه شده خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و او شروع بصحبت نمود و گفت اى محمّد ادّعاء بزرگى كردى و سخن عجيبى گفتى كه پيغمبر خداى عالمى با آنكه سزاوار نيست خداوند عالم و آفريننده بنى آدم مانند تو پيغمبرى داشته باشد كه مانند ما ميخورى و ميخوابى و راه ميروى اين پادشاه روم و ايران است ببين سفيرى را كه بجائى ميفرستند داراى خدم و حشم و مال و جاه و قصور و خيامند و خداوند عالم فوق تمام پادشاهان دنيا است و همه آنها بندگان اويند چگونه ميشود مانند تو سفير فقيرى داشته باشد و اگر تو را به پيغمبرى فرستاده بود بايد با تو فرشته‏اى بفرستد كه تصديق نبوّت تو را نمايد و ما او را ببينيم و باور كنيم بلكه اگر ميخواست پيغمبرى بفرستد فرشته‏اى ميفرستاد محتاج بمثل توئى نبود كه مردى سحر زده‏ئى و مسلّم است كه پيغمبر نيستى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود باز حرفى دارى عرض كرد بلى ما بتو ايمان نمى‏آوريم تا در زمين مكّه كه سنگزار و كوهستانى است چشمه آبى بيرون آرى كه آب ما فراوان شود و رفع حاجت ما را بنمايد يا براى خودت باغى احداث نمائى كه داراى درختان خرما و انگور زياد باشد بقدريكه هم خودت بخورى و هم بما بدهى و در ميان درختان آن جوى‏هاى آب جارى باشد يا پاره‏هاى آسمانرا بر ما فرود آورى چنانچه گفتى و اگر به بينند پاره‏اى از آسمانرا كه افتاده گويند تكّه ابر است شايد ما همين سخن را بگوئيم يا خدا و فوجى از ملائكه را در مقابل چشم ما حاضر كنى يا خودت يك انبار طلا داشته باشى و بما بدهى و ما ثروتمند شويم و طغيان نمائيم چنانچه گفتى همانا انسان طغيان مينمايد اگر خود را ثروتمند ببيند يا بآسمان بالا روى ولى ما ببالا رفتن تو ايمان نميآوريم تا نوشته‏اى بياورى باين مضمون اين نامه از خداوند عزيز حكيم است بعبد اللّه بن ابى اميّه مخزومى و كسانيكه با اويند ايمان آوريد بمحمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب كه او پيغمبر است و سخنان او را تصديق نمائيد كه از جانب من است باز هم معلوم نيست اگر تمام اين كارها را انجام دهى بتو ايمان بياوريم بلكه اگر ما را بآسمان ببرى و درهاى آسمانرا بروى ما بگشائى خواهيم گفت چشم بندى كردى و سحر نمودى باز پيغمبر فرمود حرف ديگرى دارى بگو عرض كرد خير كافى است ديگر چيزى باقى نماند حال تو هر چه خواهى بگو و در سخن صلاح خود را در نظر داشته باش و اگر دليلى بر مدّعاى خود دارى اقامه كن و معجزاتى را كه گفتيم بياور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم توجّه بخداوند فرموده عرضه داشت اى خدائى كه هر صوتى را ميشنوى و هر چيزيرا ميدانى دانستى آنچه را بندگانت گفتند و چند آيه بر آنحضرت نازل شد كه متضمّن جواب اعتراضات اوّليه و طعنهاى آنها بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه بدوا ذكر شد و در اطراف آن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بياناتى فرمود كه بمناسبت آن آيات در سوره‏هاى ديگر ذكر شده و ميشود انشاء اللّه تعالى تا آن كه فرمود معجزاتى كه از من‏

تفسير روان جاويد    ج‏3    393    تفسير .....  ص : 388

تو بيان دستور من است نه حكم فرمائى بر من عرض كرد درست نميدانم و باو اعتراض ميكنم فرمود پس چرا تو از نماينده و سفير خدا ميخواهى چيزى از خدا بخواهد كه اگر نماينده تو از تو بخواهد نمى‏پسندى و براى رعاياى خود تجويز نميكنى اين بيانات حجّت قاطع است بر بطلان تمام توقعات شما از من و امّا اينكه گفتى من انبار طلا داشته باشم آيا نشنيدى عزيز مصر انبارها از طلا داشت آيا بداشتن آنها پيغمبر شد گفت خير فرمود پس منهم بداشتن انبار طلا پيغمبر نميشوم امّا اينكه گفتى بآسمان بالا روم و گفتى بآن ايمان نميآوريم تا با نوشته‏اى برگردم با آنكه بالا رفتن مشكل‏تر است از برگشتن تا آخر سخنت كه اقرار نمودى به اين كه مقصودت دشمنى و لجاج است جوابش شمشير اولياء خدا و شعله سوزان آتش جهنّم است كه بعد از اقامه حجّت از طرف خدا و رسول بتو و رفقايت خواهد رسيد و كلمه جامعه همان است كه خداوند فرمود بگو منزّه است پروردگار من كه بجاى آورد امرى را بر طبق خواهش بيجاى جهّال بيهوده و بر خلاف مصلحت و مخلّ بنظام احسن و نيستم من مگر بشرى پيغام آور كه وظيفه‏ام فقط اقامه حجّت است و بيان وظائف و مصالح بندگان و آنچه مترتّب است بر آن از ثواب و عقاب و حقّ امر و نهى و تقاضاى بيجا از خداوند متعال ندارم چون ساحت او مقدّس و منزّه است از اين قبيل خواهشهاى بندگان. حقير عرض ميكنم زعم بمعناى گمان است ولى در اينجا چون اشاره است بقول خداوند وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحابٌ مَرْكُومٌ كه آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته‏اند معناى ادّعاء انسب است و قبيل بمعناى كفيل و كثير و مقابل استعمال شده و زخرف در اصل بمعناى زينت است و در طلا استعمال ميشود بمناسبت زينت نمودن بآن و بيت بمعناى اطاق است و بنظر حقير اينجا مراد يك اطاق پر از طلا است و در تفسير امام عليه السّلام اشاره باين معنى شده بود اگر چه بعضى بخانه مسكونى كه از طلا ساخته شده باشد تفسير نموده‏اند و قمّى ره روايت نموده راجع بتقاضاى ششم، كه در موقع نزول نوشته خواستند چهار ملك هم بيايد كه شهادت بدهند نامه را خدا نوشته پس نازل شد سبحان ربّى تا آخر آيه و چيزى كه باز داشته بود آنها را از ايمان بخدا و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با مشاهده معجزات با هرات و كلام الهى كه خودشان اقرار داشتند كلام بشر نيست اين شبهه بود كه ميگفتند چرا خداوند بشرى را كه مانند ما است پيغمبر قرار داده و چرا ملكى را از طرف خود برسالت نفرستاده است غافل از آنكه بايد ترتيب عوالم غيب و شهود محفوظ بماند و مراعات سنخيّت بين مبلّغ معارف و احكام و كسانيكه بآنها تبليغ ميشود بايد بشود تا بتواند بتدريج عقائد و اخلاق و اعمال آنها را اصلاح نمايد و كسيكه از جنس آنها نباشد صلاحيّت براى اين غرض را ندارد بلى كسيكه روحا با ملائكه سنخيّت پيدا كرده باشد ميتواند از آنها اخذ و اعطاء نمايد و اگر از اين مقام بالاتر رود ممكن است واسطه فيض آنها هم بشود ولى مربوط بعامّه بشر نيست لذا خداوند فرموده بگو اگر فرضا در زمين بجاى شما ملائكه بودند كه راه ميرفتند و سكونت داشتند در آن براى آنها از آسمان ملكى را به پيغمبرى ميفرستاديم كه از جنس آنها باشد و سنخيّت با آنها داشته باشد و بتواند با آنها مأنوس شود و بيان عقايد و معارف و احكام براى آنها بنمايد ولى از آنروز كه پدر و مادر شما مأمور بهبوط و استقرار در زمين شدند مقدّر گرديد كه جاى شما زمين باشد و جاى ملائكه آسمان «چه نسبت خاك را با عالم پاك» و السّلام على من اتّبع الهدى.

تفسير روان جاويد    ج‏3    396    تفسير .....  ص : 394

 

تفسير روان جاويد    ج‏3    396    تفسير .....  ص : 394

است بناى با عظمت آسمانها و زمين را قادر است كه بيافريند آدميزاد و مانند آنها را با آنكه ميدانند خلق آدميزاد آسانتر است از خلق آسمانها و دوباره ساختن چيزى آسانتر است از دفعه اوّل و خداوند مقرّر فرموده است براى بنى آدم مدّتى را كه تفكّر نمايند و پى بحقائق ببرند تا زمان مرگ يا قيامت كه شكّى در وقوع هيچيك از آن دو نيست و با اين همه آيات بيّنات باز ستمكاران بخويش و خلق از قبول حقّ امتناع ورزيدند و براى خود نخواستند جز كفر و انكار و كفران و ناسپاسى را و چون آنها از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چشمه و باغ و بستان و طلا خواسته بودند در بدو مقالشان كه در آيات سابقه بيان شد خداوند هم به پيغمبر خود دستور فرمود كه در خاتمه جواب بفرمايد شما مردمانى هستيد كه اگر خداوند خزينه‏هاى ارزاق و نعم خود را بشما عطا فرمايد و مالك شويد از ترس آنكه مبادا تمام شود خرج نميكنيد با آنكه تمام شدنى نيست چون انسان بالطّبع ممسك و بخيل است و بايد برياضت اين صفت را از خود دور كند و اين براى آنستكه انسان محتاج است و كسيكه احتياج دارد اگر چيزى بكسى هم بدهد براى غرضى يا اميد عوضى ميدهد و كسيكه بدون غرض و عوض بخشش ميكند فقط خداوند است كه بهيچ وجه احتياجى ندارد پس جواد و كريم حقيقى او است نه غير او و اولياء خدا متّصف بصفات او هستند و اقتضاء طبع انسانى در وجود آنها مقهور قوّه عقلانى و جنبه رحمانى است خلاصه آنكه فائده مال داشتن خرج كردن است شما كه دل خرج كردن را نداريد مال نداشته باشيد براى شما بهتر است چون زحمت شما كمتر است ..

تفسير روان جاويد    ج‏3    423    ترجمه .....  ص : 423

آنگروه مر ايشانرا است بهشتهاى هميشگى ميرود از زيرشان نهرها پيرايه بسته شوند در آنجا بدستبندهائى از طلا و ميپوشند جامه‏هاى سبز از ديباى نازك و ديباى كلفت با آنكه تكيه زنندگانند در آنجا بر تختها چه خوب مزدى است آن و خوب جايگاهى.

منبع خبر: aligold
  ۶ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۶:۵۱:۵۹ قبل از ظهر
شما اولین نفری باشید که نظر میدهد

 همین حالا نظر خود را ثبت کنید:

نتایج یافت شده: 0 مورد