زمانی که جرج بوش رییس جمهور امریکا تلاش میکرد تا جان بولتون را به سازمان ملل بفرستد تا فرستاده ویژه امریکا در این سازمان گردد، بسیاری از تحلیلگران سیاسی با شیوهیی که بوش در پیش گرفته بود به مخالفت برخاستند و آن را معرفی موافقانی دانستند که درصدد کسب جایگاههای قدرت در شکلی جدید از امپراتوری بزرگ امریکا در جامعه بینالملل بودند.
زمانی که جرج بوش رییس جمهور امریکا تلاش میکرد تا جان بولتون را
به سازمان ملل بفرستد تا فرستاده ویژه امریکا در این سازمان گردد،
بسیاری از تحلیلگران سیاسی با شیوهیی که بوش در پیش گرفته بود
به مخالفت برخاستند و آن را معرفی موافقانی دانستند که درصدد کسب
جایگاههای قدرت در شکلی جدید از امپراتوری بزرگ امریکا در جامعه
بینالملل بودند.
بوش در این مسیر ابتدا «پل ولفوویتز» که به او «معمار جنگ عراق»
لقب داده بودند را به ریاست بانک جهانی منصوب کرد و برای تکمیل
سیاست خود کوشید شخصی را که از جنس خود باشد، به سازمان ملل بفرستد
تا ریشه سیاسیاش را در آنجا دوانیده و ماندگار سازد.
در این گیرودار بود که وی جان بولتون را که در ابتدا با سازمان
ملل و حضور اینچنین سازمانهایی سرسختانه مبارزه میکرد و وجود آنها
را غیرضروری میدانست، به عنوان فرستاده امریکا در این سازمان
پیشنهاد کرد.
اما پیشنهاد وی با مخالفت شدید محافظهکاران روبرو شد که معتقد بودند
«بولتون» یک سیاستمدار قلدرماب و خشونتپیشه است که در مورد سازمان
ملل دیدگاه ویژهیی دارد که آن اصرار بر غیرضروری بودن این
سازمان است. اگرچه محافظهکاران تا حدودی توانستند در برابر بوش و
بولتون ایستادگی کنند و با چندین بار مخالفت، رسیدن بولتون به
سازمان ملل را به تاخیر اندازند، اما به هرحال بولتون توانست در
مراحل نهایی اعتماد سنای امریکا را جلب کرده و وارد سازمان ملل شود
تا بتواند سیاستهای ویژهاش را به اجرا گذارد.
از سوی دیگر بوش که توانسته بود پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع
امریکا را به ریاست بانک جهانی منصوب کند، با انتقادات بسیاری از
تحلیلگران سیاسی، اقتصاددانان و کارشناسان مالی روبرو شد که معتقد
بودند «ولفوویتز» با توجه به بیتجربگی اقتصادی و مالی و با توجه
به پیشبینیهای نادرستی که در مورد جنگ عراق کرده بود، به هیچ
عنوان برای داشتن چنین منصبی ریاست بانک جهانی مناسب نیست و
پذیرفتن او برای ریاست چنین سازمان مهمی از بزرگترین اشتباهاتی
است که میتواند رخ دهد. با توجه به این مخالفتهای کارشناسانه و
اعتقادات درستی که در ناکارآمدی ولفوویتز وجود داشت، بسیاری از
سیاستمداران کارکشته انتظار داشتند که هیات مدیره بانک جهانی
حداقل براساس بیتجربگی اقتصادی و مالی او، با نامزدی و به ریاست
رسیدن وی مخالفت کنند و از به کارگیری او در بانک جهانی به عنوان
ابزاری برای تکمیل سیاست خارجی امریکا سر باز زنند. اما آنچه همگان
را حیرتزده کرد این بود که هیات مدیره بانک جهانی متفقالقول در
۳۱ مارس ۲۰۰۵، ولفوویتز را به ریاست آینده این بانک قبول کردند و
«معمار جنگ عراق» را بر کرسی پرزرق و برق آن نشاندند. با پیروزی
ولفوویتز و رسیدن او به ریاست بانک جهانی بسیاری از کارشناسان
مسائل سیاسی این رخداد را خوب ارزیابی کردند و معتقد بودند که وی
میتواند به اهداف بانک جهانی جامه عمل بپوشاند و آن را بهتر از
دوران «جیمس ولفوونسن» رییس اسبق این بانک اداره کند. این
تحلیلگران، اما تنها به پیشینه عملی و کاری ولفوویتز نظر انداختند
که توانسته بود جنگ علیه عراق را طرحریزی و عملی کند. اما همین
کارشناسان از پیشبینیهای غلط و برآوردهای نادرستی که وی در مورد
جنگ عراق داشت غفلت ورزیدند و آنها را ندیده گرفتند. آنها همچنین از
اهداف واقعی بانک جهانی نیز دور ماندند و با غفلت از این اهداف،
تناسبهای ویژه ولفوویتز و بانک جهانی را نیز درک نکردند که اکنون
با انتصاب جان بولتون در سازمان ملل به نهایت کمال خود میرسید.
ظاهرا «ولفوویتز» و بانک جهانی جفت مناسبی برای همدیگر بودند که
ریاست این بانک به او رسیده بود، بویژه اینکه با رسیدن پای
«بولتون» به سازمان ملل، اکنون این دو همچون یک دوقلوی سیاسی و
اقتصادی در عرصه روابط بینالملل میتوانستند آنچه را که میخواهند،
به آسانی عرضه کنند.
بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، سازمانهایی هستند که بعد از
جنگ جهانی دوم به وسیله شرکتهای اروپایی و امریکایی، با هدف
اصلاحات ساختاری به وجود آمدند. هدف اصلی برای ایجاد این
سازمانها، اعطای وام به دولت کشورهای اروپایی جنگزدهیی که در
حین جنگ جهانی خسارتهای زیادی دیده بودند و اکنون نمیتوانستند
بدون کمکهای بزرگ مالی، نوسازی کشورشان را برعهده بگیرند.
بنابراین بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول با دادن وام به
کشورهای مذکور از آنها خواستند تا کشورشان را از نو بسازند و پس از
اینکه نوسازی تمام شد پولهای دریافتی و بهره آنها را برگردانند. در
ابتدا بانک جهانی از پنج گروه بزرگ تشکیل یافت که بعدها کشورهای
دیگری نیز عضو این بانک شدند تا جایی که تعدادشان به ۱۸۴ کشور رسید.
اعضای گروه بانک جهانی معتقدند که هدفشان مبارزه با فقر و بیکاری
و بالا بردن سطح زندگی مردم کشورهای جهان، علیالخصوص کشورهای در
حال توسعه است که با مشقت فراوان با فقر و بدبختی دست و پنجه
نرم میکنند و میخواهند از فلاکت و رنج نجات یابند. این بانک خود
را بانکی میداند که میتواند با اندرزهای سیاسی و کمکهای
تکنولوژیک و خدمات علمی به کشورهای کم درآمد و متوسط، ریشه فقر را
در آنها بخشکاند. این بانک سالانه ۲۰ میلیارد دلار وام با بهره به
کشورهای در حال توسعه اختصاص میدهد که در ازای این وامها، برای
رسیدن به پروژههای موفقیتآمیز مالی خود، از این کشورها انتظار دارد
تا تحت برنامهها و طرحهای اصلاحی از «اصلاحات ساختاری» و سیاسی
این بانک پیروی کنند و از مذاکرات اقتصادی و مالی آن غفلت نورزند.
در این فرآیند دامنهدار، بانک جهانی میتواند به آسانی هرچه تمامتر
نفوذ شدید خود را بر سیاستهای سرنوشتساز و سرنوشت سیاسی و اقتصادی
این کشورها تحمیل کند.
اما آنچه مهم است این است که با توجه به عملکردهای بانک جهانی
و صندوق بینالمللی پول اهداف واقعی این سازمانها مشخا میشود.
زیرا این سازمانها با بهرههای سنگینی که از وامهای اعطایی خود
میگیرند باعث میشوند تا کشورهای وامگیر نه تنها به رشد اقتصادی
نرسند، بلکه استقلال مالی خود را هم از دست بدهند.آنچه تاکنون
مشهود بوده این است که کشورهای وامگیر نه تنها قادر به تقویت
اقتصاد خود نشدهاند و از لحاظ اقتصادی مستقل نگشتهاند که برعکس،
منابع طبیعی زیرزمینی و رو زمینی خود را هم از دست دادهاند و از
قبل هم فقیرتر شدهاند و دچار نظامهای سیاسی دیکتاتوری نیز گشتهاند.
بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، موسسات مالی انسان
دوستانهیی نیستند که در صدد توسعه مالی و رشد اقتصادی کشورهای
ضعیف یا در حال توسعه باشند، بلکه سازمانها سرمایهداری شدهاند که
در یافتن منفعت برای سهامداران طماع خود، از هیچ کوششی مضایقه
نمیکنند. این سازمانها به شرکتهایی که بتوانند با تلاش و کوشش با
آنها به رقابت بپردازند هیچگونه کمکی نمیکنند، بنابراین هیچگونه
رقیبی برای خود به وجود نمیآورند که موجب دردسرشان شود. البته
آنها تنها به سود مالی و رشد اقتصادی خود نمیاندیشند و شاید فکر
بهرهوری از سود و رشد اقتصادی در مراحل نهایی اهداف آنها است،
بلکه میاندیشند که چگونه کنترل کشورها را به دست آورند و منابع
طبیعی و مالی آنها را تصاحب کنند و از مردم این کشورها همچون برده
استفاده کنند.بانک جهانی برای کنترل و زیر سلطه نگه داشتن
کشورهای وامگیر، در اقتصاد آنها نفوذ میکند و با فرستادن مشاورینی در
بخشهای اقتصادی این کشورها، که خود را با دولت و قشر یک درصدی
سرمایهدار مطابقت میدهند، آنهارا با طرحهای غلو آمیز توسعه و
پیشرفت اقتصادی متقاعد میکنند. در بسیاری از اوقات تلاشهای این
بانک حتی باعث تغییر رژیم کشورهای وامگیر میشود که پس از این
تغییرات حکومتهای دیکتاتوری دست نشاندهیی جای حکومتهای قبلی را
میگیرند که یکی از اولویتهای کاری آنها ایجاد محدودیتهایی برای
آزادی ملتها است. سود بالایی که بانک جهانی از وامهای اعطایی
میگیرد سبب میشود تا کشورهای وامگیر تا چند نسل بعد نیز همچنان
بدهکار باقی بمانند و قادر نباشند وام دریافتیشان را بازپرداخت کنند.
در برابر این برداشتها، بانک جهانی معتقد است که سود وامها و
پولهای قرض داده شده به شرکتهای بزرگ و امریکایی همچون
هالیبرتون، بچتل و غیره داده میشود تا آنها بتوانند در پیشرفت و
توسعه پروژههای کشورهای دیگری از آنها استفاده کنند، اما این
پروژهها که معمولاص ساختن راهها، بزرگراهها، راهآهن، بندرها،
فرودگاه و کارخانجات هستند عمدتاً به سرمایهگذاران خارجی داده
میشوند تا داخلی. آنها برای سرمایهگذاران خارجی بازارهای محلی
داخلی ایجاد میکنند. یکی از شروطی که بانک جهانی برای دادن وام
به کشورهای در حال توسعه و عقب نگه داشته شده دارد، این است که
کشورهای مذکوربه «خصوصیسازی» مبادرت کنند. خصوصیسازی در واقع حسن
تعبیری است که به فروش داشتهها و داراییهای مردم به شرکتهای
چند ملیتی همچون هالیبرتون به کار میرود. مشاورین بانک جهانی
معتقدند و میگویند که خصوصیسازی باعث میشود تا سرمایهگذاران
بتوانند اقتصاد کشوری که در آن متمرکز شدهاند را و اقتصاد کشور خود را
تقویت کنند. اگرچه این سرمایهگذاران آنچه میکنند با آنچه انتظار
آن میرود انجام دهند متفاوت است. آنها زمینها را بسیار ارزان
میخرند، کارخانه میسازند و از نیرو
ی کار ارزان استفاده میکنند. آنها حتی بعضی از سرمایهداران
ورشکسته را استخدام میکنند و از تجارب آنها استفادههای زیادی
میبرند. با استخدام و به کارگیری این سرمایهداران سابق و
ورشکستگان کنونی، آنها همچنین از اختلاف عقیدههای سخت و بزرگ
جلوگیری کرده و آنها را به دست میگیرند.
از جمله بزرگترین شرکتهای خصوصی سرمایهدار شرکتهای نفتی مثل
اگزون موبیل، شل و هالیبرتون را میتوان نام برد که بانک جهانی
از آنها شدیداً حمایت میکند و بیش از ۹۵ درصد از کمکهای مالیاش را
به این شرکتها اختصاص میدهد. با این حال آیا نمیتوان گفت که
اینها دلایل خوبی هستند تا گفته شود بانک جهانی در نهایت تنها به
منفعت خود میاندیشد، حتی اگر این نفع به ضرر و زیان ملتها و محیط
زیست باشد.
بانک جهانی اگرچه ادعا میکند که به توسعه و پیشرفت اقتصادی
سازمان تعلیم و تربیت و بهداشت کمک میکند، اما این سازمانها مثل
دیگر سازمانهای اجتماعی همچنان از کمبود سرمایه رنج میبرند و در
شرایط مالی بسیار بدی قرار دارند. دولتها اصولاً برای پرداخت
وامهای دریافتی و بهره آنها نیاز شدیدی به پول دارند که اگر در
شرایطی نامساعد قرار گیرند و نتوانند به آسانی پول مورد نیاز را
فراهم سازند و در موعد مقرر آن را به بانک جهانی بپردازند با
دردسرهای فراوانی روبرو میشوند که از بین بردن آنها گاهی به
سالهای زیادی احتیاج دارد، که در این سالهای تاخیری آنچه بر سر
این دولتها خواهد آمد چیزی نیست جز بدهکاریهای فراوان و تن دادن
به هر سیاستی که این بانک آن را برای بقای خود لازم میبیند.
این سیاستها همانگونه که گفته شد گاهی اوقات تا براندازی
حکومتها نیز پیش میروند، یا لااقل در شرایط مناسبتر از لحاظ
بینالمللی تا جاییکه این بانک را به قلدری و مستکبر از لحاظ
اقتصادی بودن متهم نکند. این سیاستها بر روند توسعه و پیشرفت
کشورهای وامگیر چیره شده و مانعهای بزرگی بر سر راه آنها ایجاد
میکنند. به عنوان مثال میتوان به زامبیا اشاره کرد که بانک
جهانی از این کشور خواست تا سوبسیدهایش را از بخش بهداشت و درمان و
بخش تعلیم و تربیت بردارد و برای این دو بخش هیچگونه کمک مالی در
نظر نگیرد. با اطاعت این کشور زامبیا از دستورات بانک جهانی! با
انجام آنچه از دولت آن خواسته شده بود، آنچه بر دست دولتمردان
آن ریخته شد همان آب پاکی بود که منجر به ازدیاد مرگ و میر
کودکان و کم شدن امید به زندگی مردم شده. بانک جهانی در واقع
خواستار بکارگیری از نیروی کار بیسواد و فقیری است که بتوانند
همچون بردهیی چشم و گوش بسته کار کنند و در برابر شدت سختی کار
هیچگونه اعتراضی نداشته باشند. این بدین معنی است که دیگر کسی
نخواهد توانست با پیشینهیی علمی که از آن بهرهمند نیست لب به
اعتراض باز کند. زمانی که حق علمآموزی مردم از آنها گرفته میشود،
میتوان تضمین کرد که دیگر کسی جرات اعتراض کردن نداشته باشد و
اگر چنین چیزی اتفاق افتاد، از همان اعتراض علیه خود آنان استفاده
شود. بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول ابزارهای بسیار مناسبی
برای کشورهای سازنده آنهاست که بتوانند هرچه بهتر و بیشتر کشورهای
عقب نگه داشته شده و کشورهای خواهان توسعه را، همچنان عقب مانده
و فقیر نگه داشت و با قرض های سنگینی که دارند، از مواهب و منابع
طبیعی آنها کمال استفاده و در واقع سوءاستفاده را به انجام رساند و
مردم آنها را مجبور کرد تا بردهوار برای شرکتهای چند ملیتی و
استکباری کار کنند.
با تمامی این اوصاف که برشمرده شد اما «پل ولفوویتز» که از تجارب
اقتصادی و مالی بیبهره و از پیشینه پررنگ جنگطلبانه و نظامی
برخوردار بود ، به عنوان رییس بانک جهانی معرفی شد. بوش که او را
برای این سمت معرفی کرده بود توانست در نهایت او را به ریاست
این بانک برساند تا وی بتواند پیشنویس سیاسی خود را که به «طرح
نقشه دفاعی» معروف بود به اجرا گذارد که از رقابتهای بالقوه
نیروهای منطقهیی و جهانی جلوگیری میکرد. با این طرح امریکا
میتوانست برای همیشه در امنیت و صلح بینالمللی دخالت مستقیم و
نظامی خود را به رخ دیگران بکشد. اگرچه این پیشنویس در ابتدا
بخاطر عقاید و دیدگاههای رادیکال موجود در آن رد شده بود اما توانست
مدتی بعد با حمایت شدید دولت بوش، با عنوان «اندرزهایی برای سیاست
خارجی» مورد پذیرش قرار گیرد. آنچه جالب بود این که «ولفوویتز»
هنگامی که مشاور وزیر دفاع امریکا و نماینده وزارت دفاع بود، تمامی
قوانین بینالمللی را که از بروز خشونت و جنگ جلوگیری میکردند
نادیده گرفته و عملکرد جنبشهای ضدجنگجهانی را بیاهمیت جلوه
میداد.
وی که او را ملقب به «معمار جنگ عراق» کرده بودند! در مورد جنگ
عراق و نتایج حمله به این کشور گمانهزنی و پیشبینیهای غلطی
ارایه کرد که بعدها مشخص شد که بیشتر آنها «غلو» بودند تا پیشبینی
سیاسی و اما عراقیها برعکس انتظار دولتهای شریک در جنگ علیه این
کشور، به جای گل و شیرینی با خمپاره و موشک از آنها استقبال کردند.
این امر هرچه بیشتر به ضرر «ولفوویتز» تمام شد که به نیروهای
همپیمان امریکا گفته بود عراقیها با آغوش باز از آنها پذیرایی
خواهند کرد. پیشبینیهای غلوآمیز و خطای ولفوویتز باعث شد تا نیروهای
ائتلافی به سرکردگی امریکا، شتابزده وارد جنگ عراق شوند اما نتوانند
به همان سرعت از آن خارج گردند. سیاستهای نظری و غلط او باعث شد
تا جنگطلبان غربی در گردابی از سرگردانی در عراق بیفتند که بیرون
آمدن از آن نیازمند تلاشهای جانفرسایی است که هزینه آن را باید
پدران و مادران سربازانی بدهند که هرگز راضی به ایجاد این جنگ
نبودند.اما با رسیدن به مقام ریاست بانک جهانی، ولفوویتز، هرچه
بیشتر میکوشید تا به کارکنان و همکاران جدیدش در این بانک بفهماند
که او دیگر از عقاید جنگی و تفکرات آشوبگرانه پیروی نمیکند و از
آنها کنارهگیری کرده است. او برای اطمینان دادن به کارکنان تحت
امرش نیازمند خلق طرحهایی بود تا بتواند بدنامیاش در عرصه سیاست،
بویژه در جنگ عراق را بتدریج کمرنگ سازد که یکی از آنها تلاشی بود
که در آن وی آدرس اینترنتی ایمیلاش را به آنان داد و از آنها
خواست تا برایش اگر دوست داشته باشند پیام بگذارند.
ولفوویتز ۶۱ ساله که اول ژوئن سال گذشته میلادی رسما پست ریاست
بانک جهانی را برعهده گرفت، با ایجاد اتاق انتقالات در طبقات
فوقانی این بانک، دو هدف را دنبال و خود را در منصب جدیدش بسیار
راحت احساس میکرد. وی اولین هفته کارش را با نشستی متشکل از
کارکنان ارشد بانک شروع کرد و با اشاره به نشستهای بعدی به
همکاران خود گفت: این بانک بزرگترین موسسه سرمایهگذار برای
پیشرفت پروژههای جهانی است.» در این نشست که بیش از ۲۰۰ نفر از
کارکنان ردهبالای بانک جهانی حضور داشتند ولفوویتز در یک حرکت
سمبلیک آدرس اینترنتی خود را برای آنان خواند و از آنها خواست که
او را در جریان کارهای بانک قرار دهند و چنانچه علاقهمند باشند هرچه
دوست دارند پیشنهاد و انتقاد برایش بنویسند. وی که میدانست در برابر
خواستها و سوالات فنی همکارانش درمانده خواهد بود اذعان کرد، «ممکن
است که من قادر به پاسخگویی تمامی ایمیلهای شما نباشم اما تا
جایی که وقت داشته باشم جواب آنها را خواهم داد.» این گفتهها با
حرکات وی که میخواست نگرانی و ترس را از دل کارکنان خود بیرون
کند درهم آمیخته بود.
اما کارکنان تحت ریاست او از این مساله ناراحت و نگران به نظر
میرسیدند که رییس جدیدشان در گذشتهیی نه چندان دور، نقشی اساسی
در طرحریزی جنگی نابرابر علیه عراق داشت. حال چگونه یک جنگطلب
و طراح عملیاتهای جنگی میتوانست آسایش ذهنی عدهیی را که
نیازمند آرامش و صلح در انجام امورشان هستند! فراهم کند جای سوال
داشت. این نیروهای جدید که هدفشان رقابت مالی در فضای آرام
سیاسی، برای رسیدن به سود هرچه بیشتر بود چگونه میتوانستند به
ولفوویتز که اهداف سابقش رقابت سیاسی در فضای پر هرج و مرج بود
اطمینان کنند؟ با تمام این احوال بسیاری از منتقدین سیاستهای غلط
ولفوویتز، از او خواستند تا هرچه سریعتر دست به کار شده و نشانههای
مثبت در اهدافش را به آنها نشان دهد و بگوید که از سیاستهای جنگی
دست کشیده است. یکی از این افراد «کن روگوف» استاد دانشگاه
هاروارد و اقتصاددان ارشد و سابق صندوق بینالمللی پول و منتقد
سیاستهای بانک جهانی بود که معتقد بود: «ولفوویتز باید سریعاص نشان
دهد که خود را از کاخ سفید جدا کرده است.» روگوف که در مجمع
اقتصاددانان ارشد امریکا شرکت کرده بود گفت: ولفوویتز برای نشان
دادن استقلالش از حکومت بوش نیازمند انجام کارهایی است که جدی
باشند. اگرچه روگوف و همفکرانش در ته افکارشان اعتقاد داشتند که
وابستگی ولفوویتز به دولت بوش هرگز این اجازه را به وی نخواهد داد
تا از استقلال رای برخوردار باشد. آنها با ابراز نگرانی درونی خود
این چنین ابراز عقیده کردند: «ارتباط تنگاتنگ جهانی با دولت بوش،
در نهایت باعث تیرگی هرچه بیشتر روابط خارجی امریکا با کشورهایی
خواهد شد که دولت امریکا را قبول ندارند و با سیاستهای خارجی این
کشور مشکل دارند. این وابستگی میتواند بر همکاریهای بینالمللی
تاؤیر منفی بگذارد.»
گفتنی است در ادامه این نشست یکی از کارمندان رده بالای بانک
جهانی با کنایه گفت: «آقای ولفوویتز که این هفته میبایست از
بانک جهانی بخاطر کمکهایش به کشورهای فقیر تمجید میکرد، مریض شده
است.»
در ادامه این نشست آنچه مهمتر از همه جلوه کرد این بود که گفته
شد تا زمانی که نیروهای امریکایی و نیروهای ائتلافی وارد عراق
شدند، بعد از مدتی کوتاه با خشونت و حملههای پی درپی عراقیها
روبرو شدند، زیرا فروش نفت این مردم توسط نیروهای خارجی به رهبری
امریکا صورت گرفت اما برای نوسازی عراق صرف نشد. نفت عراق و درآمد
آن به جای اینکه صرف بازسازی این کشور شود، صرف ساخت ۱۸ پایگاه
نظامی شد. میلیاردها دلار از پولهای مالیاتی که برای خدماتی همچون
خدمات اجتماعی و تربیتی در نظر گرفته شده بود، برای ساخت پایگاهها
و اهداف نظامی هزینه شد. اینها دستاوردهای مصیبت بار ولفوویتز و
امریکا برای عراق بود که دلیل خوبی است تا از آن برای نشان دادن
بیلیاقتی ولفوویتز استفاده شود. اینها نشان میدهد که وی از لیاقت
مدیریتی برخوردار نبوده و انتخاب وی برای ریاست چنین موسسهیی که
برای توسعه و پیشرفت کشورها در نظر گرفته شده کاری نابخردانه بوده
است.»
ولفوویتز فاقد صلاحیتهای مورد نیاز برای ریاست بانک جهانی است،
زیرا وی برای چنین موقعیت شغلی، از تجربه مالی و اقتصادی لازم
برخوردار نیست. او هرگز فقر را تجربه نکرده است زیرا هرگز در کشوری
توسعه نیافته زندگی نکرده و هیچگونه حس انسان دوستانهیی نسبت
به ملتهای فقیر ندارد. تنها زمانی که او ناراحتی خود را نسبت به
زندگی فلاکت بار مردم نشان داد هنگامی بودکه از قربانیان تسونامی
و خانوادههای آنان در اندونزی و سریلانکا دیدن کرد. آنجا بود که
فقط در جملهیی کوتاه گفت: «هیچ چیز مهمتر از کمک به مردم نیست.»
از سوی دیگر او غالباً نگرشی دوستانه به اسراییل دارد که بیشتر
دوران نوجوانیاش را آنجا سپری کرده است. حتی خواهرش هنوز هم در
اسراییل است. اسراییلیها هم که مدتی میزبان این «جنجگوی پولدار»
بودند، از انتصاب وی به ریاست بانک جهانی که اکنون میتواند
کمکهای زیادی به این رژیم بکند، بسیار خوشحال شدند. زمانی که
اسراییلیها در طرح خروج یکجانبه از غزه عقبنشینی کردند انتظار
میرفت که بانک جهانی نقش اقتصادیاش را برای بازسازی این منطقه
هرچه بیشتر به اجرا در آورد و میلیونها دلار در آنجا هزینه کند که
هنوز هیچ اثری از این کمکها به چشم نمیخورد. با اینکه مدت زیادی
از این عقبنشینی گذشته آنچه مهم است این است که ولفوویتز باید
مشخص کند که فلسطین کشوری است همانند کشورهای ضعیف دیگر که از
شرایط یکسانی با کشورهای دیگر برخوردار است و باید از کمکهای بانک
جهانی بهرهمند شود. از سویی، وی نشان میدهد که فلسطین برای
سرمایهگذاران خارجی علیالخصوص سرمایهگذاران اسراییلی دارای
دروازههای باز اقتصادی است و اگر آنها بخواهند بیهیچ مانعی
میتوانند آنجا سرمایهگذاری کنند. در واقع وی میخواهد کنترل فلسطین
را به دست سرمایهگذاران اسراییلی دهد که اگر این امر اینگونه
صورت نپذیرفت شاید ولفوویتز بتواند آن را از لحاظ اقتصادی تحت
کنترل خود در آورد. این مرد سیاسی در حالی سیاست بزرگترین شریان
اقتصادی جهان را برعهده دارد که در اردوگاه بوش دیدگاه ویژهیی
نسبت به او به راه افتاده است که از وی انتظار دارد تا در برابر
کشورهای پذیرنده «دموکراسی» از جنس امریکایی، از خود نرمش نشان
داده و از آنها حمایت مالی کند، اما در مواجهه با ملتهای
استقلالطلب، ستیزهجویی در پیش گرفته تا هیچگونه کمکی اقتصادی
به آنها نشده باشد.
۱۴ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۷:۵۲:۵۵ قبل از ظهر