می گویند در آمریکا ثروتمندها ثروتمندتر می شوند درحالی که فقرا و طبقه متوسط با دستمزدهای راکدشان مدام درجا می زنند، آموزش مناسبی ندارند و هزینه های بهداشت و درمانشان هم رو به افزایش است.
هر موقع که به انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شویم، نامزدهای رقیب – در آمریکا یعنی کاندیدای دموکرات و جمهوری خواه – درباره تقریبا هر موضوعی که بگویید با یکدیگر مناظره می کنند، اما به نظر همه شان در یک مورد باهم متفق القول هستند:
وجود بحران نابرابری و منفی بودن آن. می گویند در آمریکا ثروتمندها ثروتمندتر می شوند درحالی که فقرا و طبقه متوسط با دستمزدهای راکدشان مدام درجا می زنند، آموزش مناسبی ندارند و هزینه های بهداشت و درمانشان هم رو به افزایش است. راه حل، آنها می گویند، مداخله بیشتر دولت است. بیشتر در آموزش هزینه کنید، بهداشت را عمومی کنید، با افزایش حداقل دستمزد کارفرمایان را مجبور به پرداخت بیشتر نمایید، قوانین اتحادیه ها را سفت و سخت تر کنید و آن وقت همه چیز رو به راه می شود. تمام این قیل و قال ها بر یک فرض غلط بنا شده و آن فرض هم این است که نابرابری درآمدی چیز بدی است. با وجودی که برخی مسائلی که منتقدان بر آن انگشت می گذارند نگرانی های به حقی هستند، اما نابرابری درآمدی جزو آنها نیست. نابرابری درآمدی یک بخش طبیعی و خوشایند از وجود جامعه ای آزاد و مترقی است.
منتقدان نابرابری درآمدی همیشه از یک زبان خاصی استفاده می کنند. مثلا در آمریکا می گویند که ثروتمندان سهم ناعادلانه ای از ثروت کشور را نصیب خود می کنند. چنین زبانی و چنین تعبیری، القاکننده آن است که گویا ثروت آمریکا کیک مشترکی است که همگان به یک اندازه در آن سهم دارند، اما چنین چیزی نیست. بخش بزرگی از ثروتی که امروزه در آمریکا متراکم شده، از طریق فعالیت های مولد و ترتیبات داوطلبانه اشخاص مستقیما ایجاد شده است. میزان تولید ثروت اشخاص مختلف الزاما با یکدیگر برابر نیست. مثلا فعالیت کارآفرینی که برنامه بهره وری طراحی شده اش میلیون ها خریدار دارد را مقایسه کنید، با فروشنده ای که پشت دخل این برنامه را در فروشگاه ها می فروشد. این تفاوت عظیم در قدرت تولیدی – که می تواند در اثر تفاوت فراوان در مهارت های کاری، تعهد حرفه ای و انتخاب ها و جهت گیری های صحیح باشد – زمینه ساز ایجاد تفاوت های عظیم درآمدی است.
از آنجا که ثروت خلق شدنی است، به حق متعلق به کسی است که آن را خلق کرده (یا کسانی که خودش انتخاب می کند مزایا را به ایشان برساند) – هیچ کس نمی تواند این حق و ثروت را از او بگیرد. اگر او بخواهد پول بیشتری کسب کند، می تواند وارد حوزه تازه ای بشود، دانش کسب کند، کسب و کاری راه بیندازد و هر کاری که برای افزایش ارزش بیشتر مشروع است را انجام بدهد. اغلب این طور القا می شود که ثروتمندان به هزینه سایر افراد جامعه ثروتمند می شوند – یعنی اگر تکه های بزرگ کیک به تعداد محدودی برسد، برای بقیه تنها خرده ریزهایش باقی می ماند، اما قضیه درست عکس این است. از آنجا که ثروت (یعنی همان کیک) خلق شدنی است، هیچ محدودیتی برای میزان آن وجود ندارد و ثروتمند شدن دیگران نمی تواند جلوی ثروت سازی و لذت بردن ما را بگیرد. گذشته از این، خلق ثروت توسط ثروتمندترین افراد کشور، فعالیت دیگران را نیز بسیار مولدتر و پرثمرتر می کند.
یک لحظه در نظر بگیرید که ثروتمندترین اشخاص همه کشورها، یعنی اهالی کسب و کار، چطور پول درمی آورند. کار یک تاجر و بنگاهدار این است که فعالیت مولد بنگاه ها را همساز کند و با ایجاد امکان همکاری کارآی افراد، منابع و ابزارآلات، محصولات با ارزشی تولید کند که می توانند به قیمت های خوب به فروش بروند؛ بنابراین آنها پیوسته سعی می کنند کالاهای مرغوب تر و ارزان تری تولید کنند که همه قادر به خریدشان باشند. نفع اهالی کسب و کار در این نهفته است که فعالیت دیگران را مولدتر کنند؛ بنابراین دائما در جست وجو هستند که مشاغل تازه ای ایجاد کنند که به نفع تولید باشد و تا آنجا که بتوانند سعی می کنند کارکنانشان از بهترین ابزارآلات و تکنولوژی های روز برخوردار باشند. افزایش چشمگیر سطح زندگی انسان ها طی ۱۵۰ سال گذشته در اثر تلاش اهالی کسب و کار برای کسب سود بوده است – تاریخ اقتصادی نشان می دهد که اینان هر چه آزادتر باشند، افزایش بهره وری و دستمزد تمامی کارگران نیز بیشتر خواهد بود.
بنابراین دلیل فرصت های آموزشی ضعیف، افزایش مستمر هزینه های بهداشت و درمان و رکود و انجماد دستمزدها که بسیاری از آمریکاییان را رنج می دهد چیست؟
دلیلش سیاست های مداخله گرایانه دولتی است که با همان ذهنیتی که می گوید نابرابری درآمدی بد است، وضع و اجرا شده اند. دولت با ادعای اینکه می خواهد به همه شهروندان فرصت آموزشی برابر بدهد، تقریبا تمامی این حوزه ها را تحت اختیار گرفته و هم مصرف کنندگان و هم تولیدکنندگان را در این بخش به زحمت انداخته است. به اسم برابر ساختن درآمد، دولت قوانین حداقل دستمزد و ضد اخراج وضع می کند که باعث می شود کارجویان جوان نتوانند وارد بازار کار شوند. به اسم نجات دادن ما از چنگ ثروتمندان پلید، یعنی همان کسب و کارهای بزرگ، دولت قوانین بی شماری بر ایشان وضع می کند که ضمن کاهش بهره وری، شکل گیری و راه افتادن هر گونه کسب و کار تازه را نیز به مشکل می اندازد.
در هر کشوری برابری باید تنها یک معنا داشته باشد: آزادی برای همه. اگر از کسب و کارها و دستمزدها مقررات زدایی شود ما شاهد افزایش خیره کننده فرصت های اقتصادی خواهیم بود. اگر آموزش به حال خود رها شود و هر کس بتواند به قیمتی که می خواهد خدمات آموزشی اش را عرضه کند، هم وضع عرضه بهتر شد و هم وضع قیمت ها، درست مثل اتفاقی که برای کامپیوتر یا تلویزیون ها افتاد. همه این منافع البته در گرو آن است که ما بفهمیم هر کس حق دارد هرگونه که می خواهد از آنچه خود تولید کرده لذت ببرد – و اینکه هیچ کس با تنبلی و دست روی دست گذاشتن حقی بر چیزی پیدا نخواهد کرد.
مترجم: شیرین پروازی
منبع: کاپیتالیسم مگزین
۱۲ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱:۱۵:۰ بعد از ظهر