ارزشها در نظریات علمی و چگونگی آن در فلسفه علوم اجتماعی مورد بررسی قرار میگیرد. تعقیب و تفحص این امر در نظریات اقتصادی، میتواند در شفاف نمودن نظریات علمی اقتصادی نقش بهسزایی ایفا کند؛
در بررسی اصول و مبانی فلسفی هر علمی،گذار به سیر «تکاملی ـ تاریخی» آن
امری مهم به شمار میآید. علم اقتصاد نیز از این قاعده مستثنی نبوده، با
بررسی روند «تکاملی ـ تاریخی» آن میتوان فهم عمیقتری از مبانی، اصول و
روشهای آن به دست آورد؛ در متن زیر سعی شده مبانی فلسفی اقتصاد در طول
تکامل تاریخی آن ـ تا جان مینارد کینزـ اجمالاً بررسی شود.
ارزشها در نظریات علمی و چگونگی آن در فلسفه علوم اجتماعی مورد بررسی قرار
میگیرد. تعقیب و تفحص این امر در نظریات اقتصادی، میتواند در شفاف نمودن
نظریات علمی اقتصادی نقش بهسزایی ایفا کند؛ مطالعه انواع ارزشها و میزان
و چگونگی دخالت هر کدام در نظریات اقتصادی به تعمیق مباحث کمک شایانی
مینماید. در پرتو این مساله نگاه به انسان اقتصادی، مطالعه خصایص آن و
تصویری که هر یک از مکاتب اقتصادی از صورت مساله ارائه میکنند و مقایسه
آنها با یکدیگر و بررسی انتزاعی یا واقعی بودن آن، به گریز به ما در روش
شناسی مستحکمتر مسائل اقتصادی و فهم عمیقتر آنها کمک خواهد نمود، سیر
تطور نظامهای اقتصادی، نیز، ایدئولوژیهای ارائه شده از سوی هریک از آنها
راهی است برای درک معانی موضوعی که از هریک از این دسته ایدئولوژیها مشتق
شده و راهنمایی است برای فلسفیدن درست در این مسائل؛ چرا که این نوع تفلسف
به بررسی مبانی و اصول زیربنایی علم اقتصاد و روشهای تحقیق در آن
میپردازد، و این امر میسر نمیشود مگر با دروننگری تاریخی به نظریهها
وروشهای اقتصادی؛ از طرفی جلوهگری مسائل اقتصادی از یک رو تابعی است از
تجزیه وتحلیل مکانیسمهای آن، آنگونه که فعالیتهای انسانی تابع آن است، و
از طرفی دیگر با نظاره به ایدهآلهای اخلاقی و اجتماعی برای آیندگان ارائه
طریق مینماید. در شق اول آنان که مسائل اقتصادی را تجزیه و تحلیل میکنند
«تئوری» یا نظریه، ابراز مینمایند و جویای حقیقتی هستند که به وقوع
میپیوندد و دیگرانی که به دومی میپردازند متمایل به جستجوی دنیایی
بهترند، دنیایی که بر اساس ارزشهای اخلاقی و اجتماعی بنا شده است ۱. این
ایدهآلطلبی اخلاقی، منزلگاه غور در نظامهای اقتصادی و یا بهتر بگوییم
همان تفلسف در اقتصاد میباشد؛ ولی آیا میتوان برای این ایدهآلنگری
بستری اجتماعی فراهم آورد یا نه؟ به بررسی آن میپردازیم:
در ادبیات اقتصاد کلاسیک، مهمترین واژگانی که در این باره به کار رفته
است، عبارتند از: «فلسفه در اقتصاد» (Philosophy in Economics)،
«فلسفه اقتصاد» Philosophy of Economics)،the) «فلسفه اقتصادی»
(Economic Philosophy)، «فلسفه و اقتصاد» (Economic (Philosophy
and میباشد. از آنجا که مهمترین رفتار اقتصادی در نزد این گروه از
صاحبان اندیشه، تولید ثروت میباشد، لذا بررسی علل و عوامل تولید ثروت
در نزد این گروه، از مهمترین موضوعات فلسفه علم اقتصاد میباشد، به همین
خاطر گاهی از آن به «فلسفه ثروت» (The Philosophy of Wealth) یاد شده
است، میتوان گفت پیشینه این رویکرد از فلسفه اقتصاد، به کتاب «ثروت ملل»
آدام اسمیت بازگشت مینماید. ۲
با تقسیمبندی که قبلاً ذکر شد، ارائه تئوری علمی منوط به نوعی کلیتنگری
میباشد؛ لذا صاحبان اندیشه با توجه به این مبنا درصدد کشف قوانین علمی
موضوعات مورد تحقیق برمیآیند، از طرفی ایدئولوژیهای موجود در قبل و یا
بعد از هر اندیشهای در ضرورت بخشی این تئوریها مؤثر میباشد، هر چند که
روند یک قضیه ایدئولوژیک با یک قضیه علمی متفاوت است، یک قضیه ایدئولوژیک
اگر با وجوه منطقی بررسی شود به نوعی دور و یا یک هیاهوی بیمعنا تبدیل
خواهد شد و از جهتی این نوع قضایای متافیزیک هرچند که باعث استخراج
فرضیهها میشوند؛ اما به قطع دارای ضرورت علمی نیستند؛۳ چرا که ضرورت
علمی منجر به عینیت تجربی آن علم شده و این عینیت علمی از بی طرفی فرد
ناشی نمیشود، بلکه از این سرچشمه میگیرد که افراد زیادی مدام نظریههای
یکدیگر را آزمایش میکنند. پاپر میگوید:«به منظور اجتناب از سوءتفاهم،
دانشمندان سعی میکنند نظریههای خود را به شکلی ارائه دهند که قابل
آزمایش باشد؛ یعنی به وسیله تجربه قابل رد باشد.»۴ در اقتصاد نیز تفکیک
نظریهها از عقاید اقتصادی اولین بار توسط «گایان پیرو» عنوان شده است
هرچند که امروزه این تفکیکپذیری در عقاید اقتصادی معنایی ندارد.
افلاطون از جمله کسانی است که با ایدهآل مثالی خود به نشو عقاید اقتصادی
میپردازد، در واقع نظام افلاطونی متکی به مدینهای است که منزلگاه خیر و
سعادت درراس هرم آن قرار دارد، تقرب دیالکتیکی افلاطون به خیر، همچنین
معرفت عینی مطرح شده از سوی او که همان ارزشها و ایدهآلهاست، بیانگر این
گفته «برن ییت» است که فلسفیدن فیلسوف همان جدایی روح از بدن او میباشد.
در واقع این نظام افلاطونی که به حقیقتی متافیزیکی قائل است، به خردورزی
متصل به این حقیقت روحانی پرداخته و (افلاطون) میگوید: پول و فضیلت دو
کفه ترازو هستند هرگاه کفهای بالارود، طرف دیگر نزول میکند.۵
ارسطو نیز در کتاب«اخلاق نیکوماخوس» موضوع اقتصاد را با اشاره به ارتباط
آن باثروت، با غایتهای انسانی مرتبط میداند، در واقع اخلاق دریچهای بود
که تا سیزده قرن منزلگاه تشریح و توجیح موضوعات گوناگون به شمار میرفت.
در قرون وسطی ترفیعات دنیوی از طرف روحانیون کلیسا تقبیح شده، علاقهمندی
به مال و تظاهرات دنیوی از گناهان بزرگ به شمار میرفت، با شروع انقلاب
رنسانس در فقر ذهنی حاکمه انقلاب بزرگی صورت گرفت و علاقه مندی به ثروت و
تجملات مادی جایگزین بیعلاقگی به دنیا شد ؛ با شروع انقلاب صنعتی، اختراع
ماشین چاپ، دسترسی به هندوستان از طریق آفریقا، امکان توسعه اقتصادی، در
نتیجه علاقه مندی به ثروت در میان مردم فزونی یافت، دسترسی اروپاییان به
معدن فلزات گرانبها، و کشف بازارهای نامحدود، همچنین سیل ورود طلا و نقره
به این کشورها ثروتهای شایانی را برای آنها فراهم آورد که این امر به
تغییر نحوه نگرش و طرز تفکر آنان انجامید؛ زراندوزی، کسب قدرت مرکزی با
مرکانتی لیستها، سیر تفکر اقتصادی را تغییر میدهد و عقاید اقتصادی بدون
آنکه پایبند اخلاق، عدالت یا وجدان انفرادی باشد به یک ایدهآل سیاسی
وابستگی پیدا میکند.۶
جان لاک و دیوید هیوم از جمله مرکانتیلیستهایی بودند که تحلیل معادله
تقاضای کل با عرضه کل را بر حسب مقادیر پولی مطرح کردند، هیوم با مطرح
کردن اصل خود که به اصل دیوید هیوم معروف است بر ساز و کار قیمت - ارزش
تمرکز کرده، ساز وکار معکوس جریان مسکوکات طلا و نقره را مطرح مینماید.
با ظهور این جریان، سیاستهای اقتصادی زاویههای متفاوتی از جمله: الف)
افزایش پول برای توسعه تجارت خارجی ب) در نظر گرفتن ثروت ملی در اشکال
طلا، جواهرات، نقره و مسکوکات ج) دخالت دولت در اقتصاد برای افزایش انسجام
ملی و...۷ به خود گرفت. فیزیوکراتها نیز با رهبری فرانسیس کوئیزنی، معتقد
بودند باید قوانین حاکم بر رفتار و روابط نهادهای اقتصادی ـ اجتماعی را
شناسایی و بر جامعه حاکم کرد. ازجمله اصلیترین سیاستهای این مکتب را
میتوان، کاهش محدودیتهای داخلی و خارجی تجارت و مالیات بر مالکیت زمین
نام برد.۸ اعمال بیش از دو قرن سیاست، ثروتمند شدن دولت، به خاطر افزون
کردن اقتدار حکومت توسعه فعالیتهای اقتصادی را نامقدور ساخته و آزادی عمل
از جلمه شعائری بود که عرصههای اقتصاد را در مینوردید. ظهور مکتب کلاسیک
با انتشار کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت به سال ۱۷۷۶ و ظهور اقتصاددانان
بزرگی از جمله مالتوس، جان استوارت میل و... محفلی برای تحقق شعار
لیبرالیسم اقتصادی گردید؛ ارزش ازجمله افکار متافیزیکی بزرگ در مکتب
کلاسیک میباشد. ریکاردو و استکلر از جمله اقتصاددانانی بودند که در تکمیل
معنابخشی نظریه ارزش نقش به سزایی داشتند. آدام اسمیت در بیان معنای ارزش
میگوید: «باید توجه داشت که کلمه ارزش دارای دو معنای متفاوت است. گاهی
مبین فایده شیء معین است و زمانی عبارت از قدرت خرید کالاهای دیگری است
که درنتیجه تملک آن شیء به دست میآید. ارزش در معنی نخست را میتوان
«ارزش استعمال» و در معنی دوم را «ارزش مبادله»۹ نامید. در حقیقت، ارزش،
قیمت نیست بلکه چیزی است که علت وجودی قیمتها را بیان میکند ، آدام
اسمیت با بررسی جوامع ابتدایی و اینکه مقدار کار لازم برای به دست آوردن
اشیای مختلف تنها کیفیتی است که در بین افراد می توانسته به صورت قاعدهای
درآید، بیان می کند: آنچه مبادله را تعیین میکند مدت زمانی که واقعا صرف
تولید گردیده است نیست، بلکه مدت زمانی است که معمولا صرف تولید میشود،
اسمیت در راستای تحول مفهوم ارزش میگوید: «به محض اینکه سرمایهای در دست
افرادی خاص گردآمد طبعا برخی از آنان از سرمایه خود برای به کار گماردن
افراد فعال استفاده میکنند، مواد اولیه و معیشت را برای آنها تامین
میکنند تا از فروش کارآنان یا مقدار ارزشی که کارآنها به ارزش مواد اولیه
میافزاید نفعی ببرند.»۱۰ و این همان دوگانگی اخلاقی است؛ یعنی مالکیت و
سود تحمیلی بر کارگر؛ این جایگاهی است که جان استوارت میل با نیروی عظیم
اراده بر خیرخواهی ذاتی خویش فائق آمد و کتاب اصول اقتصاد سیاسی را نوشت.
گویا او با دانته هماواز شده، اعلام کرده که: «ای کسی که به اینجا وارد
میشوی، خیرخواهی ات را فراموش کن!» البته مجاز بودن خیر خواهی برای یک
اقتصاد دان تا آنجایی است که آنها را با چیزهایی از قبیل حسن نیت یا
عواطف اخلاقی در هم نیامیزد.۱۱مارکس با نقادی نظریات آدام اسمیت، نظریه
ارزش را آن چیزی میشمرد که استثمار را توجیه میکند. او با بیان فرضیهی
محصول کار میگوید: «خواص طبیعی کالاها فقط تا آنجا مورد نظر قرار می گیرد
که به این کالاها فایدهای میبخشد وآنها را به صورت ارزشهای استعمال در
میآورد. اما از طرف دیگر مبادله کالاها به وضوح عملی است که خصیصه مشخص
آن انتزاع کامل از ارزش استعمال است. بنا براین اگر از ارزش استعمال
کالاها چشمپوشی کنیم، فقط یک خاصیت مشترک درآنها میماندوآن عبارت است از
اینکه آنها «محصول کار» باشند.»۱۲
در اصل تعمیم معنای ارزش به نیروی کار کلید توضیح سرمایهداری به شمار
میرود. او با بیان ارزش اضافی واینکه تراکم سرمایه باعث پائین آمدن ارزش
اضافی سرانه افراد شاغل میشود نظریه «ارزش ـ مزد» را مطرح کرده و عامل
عمده در اختلاف هزینهها را بازده سرانهی کار فرد شاغل در ساعت شمرد ؛
همین نظریه «ارزش ـ مزد» بود که منجر به نظریه «ارزش ـ کار» آدام اسمیت
گردید.
نظریه کار با جایگاه نادرستی که کسب کرده بود به بیرون رانده شد و
«فایده» جای آن را گرفت. با تبلور نظریات مارژینالیستها یا نظریه پردازان
مطلوبیت نهایی مکتب نئوکلاسیک جای خود را باز کرد، آلفرد مارشال به عنوان
سکاندار این مکتب سعی در تلفیق تئوری «ارزش – هزینه» با تئوری «ارزش –
مطلوبیت» نمود، به نظر او قوانین اقتصادی باید نمودار گرایش به حقیقت
باشد، هرچند که در مسیر خود به موانع برخورد نماید و در عمل باز ماند.
مارشال در کتاب اصول علم اقتصاد میگوید:« فایده را تالی میل شدید یا
خواست شمردهاند. انواع خواستهای انسان نامحدود است؛ ولی هر خواست معین
حدی دارد، این تمایل آشنا و بنیادی طبیعت بشری را میتوان در «قانون
خواستهای اشباعشدنی» یا «قانون فایده نزولی» به طریقهی زیر بیان کرد:
«فایده کل» یک شیء برای هر شخصی همراه با افزایش موجودی آن شیء نزد شخص
مزبور افزایش مییابد؛ اما سرعت افزایش فایده شیء با سرعت افزایش موجودی
شیء برابر نیست.
به عبارت دیگر فایده اضافی که شخص از افزایش معینی در موجودی یک شیء به
دست میآورد، به تدریج با افزایش مقدار موجودی آن کاهش مییابد. او با
بیان این نکته که: هدف و مقصود حیات اقصادی به دست آوردن فایده هر چه
بیشتر است، میل انسانی را وسیله قیمت اندازهگیری دانسته، ارضا را مکمل
این میل میشمرد. در اصل، این ایدئولوژی وسیلهای برای پایان دادن به
ایدئولوژیهای دیگر و پرچم ترویج اومانیست اخلاقی است، ترویج خود پرستی که
به تامین منافع عمومی میانجامد. با تغییرات ارزش پول، ثبات دائمی آن تحت
تاثیر قرار میگیرد واز طرفی تاثیرات پدیدههای پولی در پدیدههای اقتصادی
و بالعکس، همچنین دخالت شاخص زمان در این تأثیرات که از نشانههای اقتصاد
مدرن نیز میباشد. افزایش نرخ بیکاری در انگلستان از جمله مسائلی است که
مورد توجه «جان مینارد کینز» واقع شد.
کینز با ارائه نظریه عمومی خود منتشره در کتابی به نام «نظریه عمومی
اشتغال، پول و بهره» علت بحران را رفتار دولتمردان دانسته و میگوید:
«بیکاری و بحران مولود رفتار کارگران در امتناع از قبول مزد کمتر نیست
بلکه کردار دولت مردان موجب این بحران است.» در حقیقت تئوری او اتخاذ یک
سیاست ارشادی است. در پایان، او به تجمیع ثروت توسط ثروتمندان اشاره کرده
و میگوید: ذخیرهسازی صاحبان درآمدهای کلان موجب فقر عمومی است و باید
مشمول مالیاتهای گزاف شوند، تا به درآمد بیکاران وطبقات محروم افزوده
شده، همچنین کمبود سرمایهگذاریهای بخش خصوصی را جبران کند.
منبع خبر: روزنامه دنیای اقتصاد
۱۳ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۸:۳۸:۱۵ قبل از ظهر