علم اقتصاد نحوه نگاه جدیدی به جهان است. اگر شما اقتصاد بیاموزید می توانید وقایع را به گونه ای ببینید که همتایانتان نمی بینند.
علم اقتصاد نحوه نگاه جدیدی به جهان است. اگر شما اقتصاد بیاموزید می توانید وقایع را به گونه ای ببینید که همتایانتان نمی بینند.
شما به الگوهایی توجه می کنید که آنها از آن چشم می پوشند. توانایی اندیشیدن مثل اقتصاددانان یکی از مؤلفه های اساسی آموختن علم اقتصاد است. تنها با این نحوه تفکر است که شما می توانید دریابید جهان چه طور کار می کند. چه بخواهید تصمیماتی قابل دفاع در حوزه اندیشه های سیاسی بگیرید و چه بخواهید از پس امور این دنیایی و دخل وخرج خانه برآیید، باید اول مقدمات اقتصاد را بدانید.
اندیشمندان خلاق و دقیق در طول تاریخ بشر، شاخه های مختلف مطالعه جهان را توسعه داده اند. هر شاخه ای نگاه خود را به عنوان تاریخ پیش از ما عرضه می کند. برای آموزشی کامل، باید با مهم ترین یافته های هر حوزه آشنا شد. اقتصاد خود را به عنوان یکی از غنی ترین علوم اثبات کرده است. یک انسان عاقل و بالغ نه تنها باید جبر بداند، دانته را بشناسد و از فتوسنتز سر در بیاورد بلکه باید توضیح دهد چه می شود که قیمت ها بالا می رود.
هر موضوعی که مورد مطالعه قرار گیرد ترکیبی است از دانشی که مختص استفاده خاص در آن زمینه است و همچنین دانشی که به درد استفاده های روزمره می خورد. مثلا یادگیری ستاره شناسی اگرچه به طور ویژه برای شناخت جهان مفید است، اما می تواند به شما وقتی در بیابانی اطراف شهر گم شده اید نیز کمک کند. یا مثلا ریاضیات را در نظر بگیرید. اگرچه یادگیری محاسبات پیشرفته تنها برای متخصصان مفید فایده است، اما ندانستن اصول اولیه ریاضیات، پیشبرد امور در جامعه را با مشکل مواجه می کند.
همین داستان در مورد اقتصاد نیز وجود دارد. بسیار جذاب است که بدانیم اصولی بنیادین یا «قوانینی» وجود دارد که عملکرد هر اقتصادی را توضیح می دهد، خواه این اقتصاد روم باستان باشد، خواه اتحاد جماهیر شوروی و خواه روستایی آزاد در غرب وحشی. علاوه بر این اقتصاد راهنمایی های فراوانی نیز برای تصمیمات روزمره شما دارد. دانش اقتصاد به خودی خود شما را ثروتمند نمی کند، اما قطعا جلوی فقیر شدن شما را خواهد گرفت.
اقتصاددان ها نگاهی واحد به جهان دارند. جمعیتی را تصور کنید که منتظر سوار شدن به قطار در یک شهربازی هستند. زیست شناسی که این تصویر را می بیند به این توجه می کند که مردم وقتی می خواهند برای سوار شدن تصمیم بگیرند، عرق می کنند. یک فیزیکدان به این نکته توجه می کند که اولین قله باید بلند ترین باشد. یک جامعه شناس احتمالا به این توجه می کند که مسافران را می توان در گروه های نژادی خاص طبقه بندی کرد و یک اقتصاددان به این نکته توجه می کند که صفوف مربوط به کابین اول و آخر شلوغ ترین صفوف است به این دلیل که گرچه مردم دوست ندارند منتظر بمانند، اما دوست دارند در ابتدا یا انتهای قطار باشند.
نحوه نگاه اقتصاددان همیشه و در هر موقعیتی مناسب نیست. در یک زمین فوتبال یا در یک مجلس جشن، احتمالا درس های اقتصاد چندان راه به جایی نمی برد، اما در زندگی روزمره شخصی، شما با موقعیت های با اهمیت بسیاری مواجه می شوید که تصمیم گیری در آنها نیازمند دانستن اقتصاد است. واجب نیست که همه اقتصاددان شوند؛ اما بر همه واجب است که بدانند چه طور شبیه اقتصاددانان فکر کنند.
● حوزه و مرزهای علم اقتصاد
این اشتباهی رایج میان مردم است که گمان می کنند «اقتصاد مطالعه پول است.» بله، قطعا اقتصاد حرف های زیادی دارد که در مورد پول بزند و در حقیقت یکی از اهداف اصلی علم اقتصاد این است که تفاوت قیمت کالاها و خدماتی (که به صورت واحدهای پولی نشان داده می شود) که در بازار وجود دارد را توضیح دهد.
بر خلاف این اشتباه رایج، اقتصاد بسی گسترده تر از صرف مطالعه پول است. در وسیع ترین حوزه، اقتصاد را می توان مطالعه مبادلات تعریف کرد. این مبادلات شامل هر چیزی است که در شرایط بازار رخ می دهد، چه آنجا که فروشنده شیئی فیزیکی را تقدیم می کند یا خدمتی را ارائه می کند و در عوض خریدار معادل پولی اش را تسلیم می کند؛ چه آنجا که تهاتر یعنی مبادله بی واسطه و بی نیاز از پول کالاها یا خدمات صورت می گیرد.
اگر بخواهیم افراطی باشیم، علم اقتصاد حرف هایی نیز درباره «شخص تنها و جداافتاده ای» دارد که کارهایی برای ارتقای وضعیت خود می کند. این وجهه از اقتصاد، اغلب «اقتصاد کروزوئه» خوانده می شود، ملهم از شخصیتی داستانی که کشتی اش غرق می شود و در جزیره ای ظاهرا متروک گرفتار می شود. در این وجهه از علم اقتصاد است که می آموزیم حتی یک انسان جداافتاده نیز «اقتصادی» عمل می کند، زیرا او نیز آن چه طبیعت نصیبش کرده را بر می گیرد و وضعیت موجود را چنان «تغییر می دهد» تا محیطی راحت تر برای خود فراهم کند.
فضای حاکم بر تمام مثال های مربوط به تبادل، مفهوم «کمیابی» است. کمیابی می تواند به صورت موجز با این مشاهده توضیح داده شود که منابع محدودند و نیازها نامحدود. حتی بیل گیتس هم مجبور است سبک و سنگین کند؛ او نمی تواند هر کاری که می خواهد بکند. اگر او همسرش را به رستورانی مجلل ببرد، گزینه هایش را کم کرده است (هر چند مقدار آن کم است) و از توانایی خود برای خرید چیزهای دیگر در آینده کاسته است. ما می توانیم این وضعیت را این گونه توصیف کنیم «بیل گیتس باید در منابع اش صرفه جویی کند چون آنها محدودند.»
این حقیقت جهانی کمیابی است که منجر به آن چیزی می شود که مردم «مساله اقتصادی» می نامند: به عنوان یک جامعه، ما باید چه کالاها یا خدماتی را با توجه به منابع محدود در دسترس مان تولید کنیم؟ علم اقتصاد می گوید مالکیت خصوصی این مساله را حل می کند، اما پیش از آن باید به این نکته توجه کرد که این «کمیابی » است که منجر به پیدایش مساله شده است.
هشدار می دهم که اقتصاد تنها «انسان خیالی اقتصادی» را مورد مطالعه قرار «نمی دهد» که تنها در پی کسب دارایی های مادی یا پول درآوردن بیشتر است. این اشتباه رایج دیگری است که علم اقتصاد گرفتار آن است. متاسفانه این کلیشه حقایقی نیز در خود دارد زیرا مدل های اقتصادی برخی از اقتصاددانان تنها با مردمی موهومی کامل می شود که خودخواهند و تنها آن گاه نوع دوستانه عمل می کنند که مجبورند، اما تنها بخشی از اقتصاددانان چنین می اندیشند. آن اقتصادی که ما از آن حرف می زنیم وابسته به مردم ناخن خشک نیست؛ قواعد این علم همان قدر راجع به مادر ترزا برقرار است که در مورد دونالد ترامف قابل اعمال است.
علم اقتصاد از این منظر به کارگران نمی گوید که باید به سراغ آن کاری بروند که پول بیشتری می دهند، به صاحبان کسب و کار هم نمی گوید که تنها مسائل تجاری باید اعمالشان را جهت دهد. بار دیگر تاکید می کنم که در این علم حرف از هیچ «انسان اقتصادی» نیست؛ هر چه هست قواعدی است که انتخاب مردم واقعی در مواجهه با کمیابی را توضیح می دهد. این قواعد متوجه این حقیقت هست که نیازهای مردم مواجه با منابع محدود است، اما این قواعد آن قدر گسترده هست تا همه نیازهای مردم را پوشش دهد.
علم اقتصاد سعی می کند نحوه مبادله کردن مردم را مطالعه کند و توضیح دهد. یک ملاح می خواهد مقداری چوب با دو سنگ چخماق «مبادله کند» تا آتشی برای گرم شدن به دست آورد و یک مبلغ مذهبی می خواهد فراغت خود را «مبادله کند» تا در عوض سفری پرزحمت به جنگلی دوردست را به جان بخرد که ساکنان آن در تمام عمرشان کتاب مقدس ندیده اند. یک نظریه کامل از مبادلات باید این مثال ها را نیز پوشش دهد نه این که تنها به این مثال آشنا قناعت کند که دلالی ۲۰۰ سهم را به ۲۰۰۰ دلار می خرد.
روبرت مورفی
مترجم: یاسر میرزایی
روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya e eqtesad.com )
۲۳ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۵:۲۰:۲۴ قبل از ظهر