یکی از همکاران مشهور من، گیدیون راچمن، معتقد است که مورخین باید اقتصاددانان را از صفحه روزگار محو کنند.
یکی از همکاران مشهور من، گیدیون راچمن، معتقد است که مورخین باید اقتصاددانان را از صفحه روزگار محو کنند.
او می گوید اقتصاددان ها زیادی اهرم های قدرت را در دست داشته اند. فکر می کنند که واقعا دانشمند هستند. فکر می کنند می توانند آینده را پیش بینی کنند. مورخانی چون گیدیون و پروفسور نیل فرگوسن می گویند بهتر است مقاله های اقتصادی را بعد از گذشتن تاریخشان بخوانیم.
وقتی داشتم فکر می کردم که چطور باید جوابشان را داد، دیدم چندان هم از عقایدم مطمئن نیستم. گیدیون درباره اهمیت تاریخ کاملا حق دارد. اما وقتی پای اظهارنظر قاطعانه درباره اقتصاد مطرح باشد، بی شک گیدیون هم چیز چندانی نمی داند و اگر یک مدل اقتصادی را نشانش بدهید احتمالا سر در نمی آورد که چی به چیست.
من همان قدر تاریخ می دانم که گیدیون اقتصاد، اما بی شک او حق دارد که تاکید کند که یکی از وظایف مهم مورخ این است که دشواری های تاریخی را یادآوری کند و نشان دهد که چرا دشوار است قوانینی علمی تولید کرد که جهان اجتماعی پیچیده ما را به دقت توصیف کند. اقتصاددان ها، جامعه شناسان، روانشناسان، انسان شناسان، به یک اندازه در برابر این ضعف آسیب پذیرند. گاهی خوب کار می کنند و خیلی اوقات هم نه و این موارد انعکاس گسترده در رسانه ها پیدا می کند. شاید همین دلیل این باشد که گیدیون وظیفه و متد اقتصاد را درست درک نمی کند.
او می گوید اما آموزه های اقتصاد به نظر دائما در حال فروپاشی است، ساختمانی که با قوانین فیزیک ساخته شده باشد پابرجا می ماند. این حرف عجیبی است. ساختمان هایی که با قوانین فیزیک ساخته شده اند هم کم ریزش نمی کنند. هنری پتروسکی که مهندس است و کتاب «موفقیت از طریق شکست» را نوشته است می گوید مهندسان معمار مدام از سازه های جدید خود می آموزند. وقتی یکی از آنها می ریزد یا تخریب می شود، مهندس ها می فهمند که ضعف مدلشان در چه بوده است. گاهی اوقات نتایج تراژیک اند: وقتی سد «مال پاست» فروریخت، نزدیک به ۴۰۰ نفر کشته شدند. گاهی هم بامزه هستند: میدان کمپر که طراحی اش جایزه هم برده بود از بین رفت، اما تلفاتی نداشت، آن هم تنها ۲۴ ساعت پس از آنکه اجلاس انجمن معماران آمریکا در سالن آن برگزار شد. فکر می کنم گیدیون حتی اگر از پنجره اش نگاهی به بیرون می انداخت می توانست ریزش مشهور پل رودخانه تیمز را ببیند. آیا اینها همه مهر تایید بر قوانین فیزیک هستند؟
البته، بدیهی است که فهم ما از قوانین فیزیک را نمی توان مقصر دانست. مساله این است که چطور می توان این قوانین را در دنیایی مدل سازی کرد که هزار خطا و حادثه ریز و درشت دارد. به طور خلاصه، ساختمان ها هم مثل موسسات اقتصادی، اگر سرپا هستند تنها به این دلیل نیست که تسلط ما بر آنها خوب بوده بلکه همچنین به این دلیل است که آزمون ها و خطاهای دنیای واقعی را تاب آورده اند.
موسسات اقتصادی خیلی پیچیده تر و منحصر به فرد تر از هر ساختمانی هستند. بنابراین تعجبی نیست که پیشرفت این اندازه آهسته باشد. گیدیون خیلی عجولانه مدل ها و معادلات را کنار می زند. قبول دارم که مدل های اقتصاد کلان خیلی بی کاربرد بوده اند. همچنین قبول می کنم که اقتصاددان ها، مثل مورخان، جامعه شناسان و علمای سیاسی و روزنامه نگاران، پیش بینی های افتضاحی می کنند. اما آکادمیک های کمی واقعا برای پیش بینی تلاش می کنند و مدل های پیش بینی تنها بخش کوچکی از ریاضیاتی است که در اقتصاد به کار می رود.
مساله این نمونه مشهور را در نظر بگیرید که استیون لویت و همکارش جان دونهو دریافته اند که قانون سقط جنین نرخ جنایت را طی ۱۸ سال گذشته در آمریکا کاهش داده است این فرضیه ای تاریخی است، اما هیچ مورخی آنقدر مهارت ندارد که درباره اش قضاوت کند. در عوض همین فرضیه با روشی نبوغ آمیز به آزمون آماری گذاشته شده است؛ مدل های آماری خودشان مورد اعتراض اند، به چالش کشیده شده اند، در برخی جنبه ها به نظر نارسا هستند و بسیاری از این موارد. هنوز هم مشاجره ادامه دارد. آیا این فرآیند را می توان علم نامید؟ من مطمئن نیستم. اما بی شک قصدم استهزاء و خوشمزه بازی هم نیست.
شکی نیست که اقتصاددان ها می توانند از مورخان بیاموزند، اما جست وجو برای قانونمندی های اقتصادی نباید کنار گذاشته شود. مساله محدود به شیوه های سنتی اقتصاد هم نیست. کارهای سزار هیدالگو (فیزیکدان)، دونکان واتز (جامعه شناس) استر دوفلو (اقتصاددانی که آنگونه آزمون های تجربی کنترل شده را که گیدیون می گوید در اقتصاد وجود ندارند اجرا می کند) و دانیل کانمان (روانشناس) بی شک به درک ما از اقتصاد کمک کرده است. همه این شاخه ها هم از همان مدل ها و معادلات مخدوش استفاده می کنند. آیا اقتصاددان های جریان اصلی به اندازه کافی در این باره هوشیار هستند؟ بهترین هایشان، بله هستند. اکثریت نیستند، اما این واقعیت مربوط به محیط آکادمیک است و ربطی به علم اقتصاد ندارد.
حداقل کانمان به خاطر تلاش هایش جایزه نوبل برده است. (یا به اعتقاد گیدیون «نوبلی تقلبی». نوبل اقتصاد در ۱۹۶۸ تاسیس شده است، یعنی خیلی پس از مرگ آلفرد نوبل، برخلاف جایزه شدیدا علمی صلح که به هنری کیسینجر اهدا شد، یا جایزه علمی تر نوبل ادبیات که به لئو تولستوی اعطا نشد.)
معلم خود من، پل کلمپرر، احتمالا از آنگونه اقتصاددانانی است که گیدیون دوست ندارد: متخصص نظریه بازی که سعی دارد دنیا را از طریق مدل های ریاضی بفهمد. واقعا چقدر پرت و بی خبر! اما روشن ترین خاطره ای که من از تدریس پل به یاد دارم کلاس هایی بود که با محاسبات نشان می دادند اشکال پیش بینی های نظریه بازی چیست تا ذهن دانشجویان باز شود و بفهمند که این مدل ها همه واقعیت نیستند.
کلمپرر از همین مدل ها برای طراحی حراجی استفاده کرد که ۲۲ میلیارد پوند برای دولت انگلستان عایدی داشت و به بانک انگلستان هم کمک کرد حراجی طراحی کند که به آنها کمک می کرد نقدینگی بیشتری به سیستم بانکی بیاورند. پل نمی تواند آینده را پیش بینی کند، اما این حراج ها تا حالا ساختمان های زیادی ساخته است – که احتمالا ریزش هم نکرده اند.
مورخان با نگاه به عقب می فهمند. اما این تمام مساله نیست. شاید گیدیون، آنقدر نیل فرگوسن و هرودوت خوانده که این نکته را از یاد برده است.
۲۳ بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۶:۱۲:۱۳ قبل از ظهر