می گویند تخصص وقتی اتفاق میافتد که افراد بیش از آنچه که مصرف شخصیشان باشد، تولید میکنند. حالا تخصص میتواند در سطح فردی، منطقهای یا حتی ملی مطرح شود.
می گویند تخصص وقتی اتفاق میافتد که افراد بیش از آنچه که مصرف شخصیشان باشد، تولید میکنند. حالا تخصص میتواند در سطح فردی، منطقهای یا حتی ملی مطرح شود. برای هر کدام از اینها مثالی میزنم. کارگران خط مونتاژ دترویت بیش از آنچه نیاز شخصیشان باشد، میللنگ تولید میکنند. باغداران کالیفرنیایی بیش از آنچه مصرف خودشان یا ایالتشان باشد، پرتقال و مرکبات تولید میکنند. همچنین برزیلیها بیش از آنچه که مجموع مصرف کشورشان باشد، قهوه کشت میکنند.
برای تخصص به دو پیش شرط نیاز هست. گذاشت منابع و فرصتهای تجارت باید نابرابر باشد. گذاشت نابرابر عوامل؛ یعنی اینکه یک شخص، منطقه یا ملت، گونهای از منابع مثل زمین، نیروی کار، سرمایه، یا قابلیت کارآفرینی را دارد که در جاهای دیگر به این شکل نیست و بنابراين میتواند آسانتر و ارزانتر از فرد، منطقه یا کشور دیگری کالای خاصی را تولید کند.
برای مثال، با وجودی که عمل آوردن گندم و ذرت در ژاپن میسر است، این فعالیت در این کشور خیلی پرهزینه خواهد بود. چرا؟ چون محصولاتی مثل ذرت و گندم به زمین زیادی نیاز دارند و ژاپن در مورد زمین نسبتا فقیر است؛ به همین خاطر زمین عامل تولید بسیار گرانی در این کشور محسوب میشود. در مقابل ایالات متحده زمینهای وسیعی دارد، از این رو میتواند به ارزانی گندم کشت کند. به این ترتیب برای آمریکاییها بهتر است که از این مزیت استفاده کنند و در آنچه میتوانند ارزانتر تولید کنند، متخصص شوند. ژاپنیها هم به نوبه خود در کالاهایی که میتوانند ارزانتر تولیدش کنند – مثلا لنز دوربین – متخصص میشوند.
برای اینکه تخصص بتواند اتفاق بیفتد باید فرصتهای تجارت در دسترس باشند. معنی ندارد که کشاورزان آمریکایی مقدار زیادی گندم کشت کنند اگر که قرار نباشد آن را در مقابل کالای دیگری مبادله کنند. برای تولیدکنندگان ژاپنی هم بیمعنا است که لنز دوربین بیش از نیازشان تولید کنند. بنابراین فرصتهای تجاری برای آنکه انسانها بتوانند از مزایای تخصص برخوردار شوند، مهم هستند.
فرض کنید که دولت ژاپن بر واردات گندم از آمریکا محدودیت وضع میکرد. کشاورزان ژاپنی میتوانستند قیمتهای خیلی بالا بر محصولاتشان بگذارند و سود کلانی ببرند، مصرفکنندگان ژاپنی هم مجبور به پرداخت این قیمتها بودند. حالا فکر میکنید برای دولت ایالات متحده معقول باشد که در برابر عمل ژاپن مقابله به مثل کند و مثلا واردات لنز دوربین از ژاپن را محدود سازد؟ آن وقت سازندگان لنز دوربین در آمریکا قیمتها را بالا میبرند و بار آن بر دوش مصرفکنندگان آمریکایی تحمیل میشود. یک طور دیگر در نظر بگیرید: منطقی است که دولت آمریکا تصمیم بگیرد چون ژاپن به مصرفکنندگانش آسیبزده است، این کشور هم همین کار را بکند؟
تخصص و تجارت افراد را برای برآورده ساختن نیازهای روزمرهشان وابسته به یکدیگر میکند. چند نفر از ما عینک، اتومبیل، خانه و لباس خودمان را خودمان میسازیم؟ تمام این کالاها را از محل تخصص در آنچه توانایی ما است به دست میآوریم، دستمزد میگيریم و آن وقت وارد مبادله با دیگران میشویم. از طریق تخصص و تجارت میتوانیم از کالاها همان طور بهرهمند شویم که انگار خودمان تولیدشان کردهایم. کسانی که خواهان استقلال فردی، منطقهای یا ملی میشوند در واقع خواهان فقیرتر شدن هستند. حالا فرق ندارد این استقلال در حوزه انرژی باشد، یا لباس یا حتی قهوه.
بیایید نگاهی به چند تا از گزارههای گمراهکننده درباره تجارت بینالمللی بیندازیم. ایالات متحده با ژاپن تجارت دارد. آیا واقعا کسی هست که فکر کند این تجارت از طریق اعضای کنگره دو کشور صورت میگیرد؟ در واقع این مردمان آمریکا هستند که از طریق واسطهها با مردمان ژاپن معامله میکنند.
درباره منصفانه بودن تجارت چطور؟ اگر شما با توجه به همه شرایط تجارت که دو طرف توافق کردهاند یک لنز ژاپنی میخرید احتمالا به این نتیجه رسیدهاید که این تجارت منصفانه است، در غیر این صورت پولتان را نگه میداشتید. یک تولیدکننده آمریکایی لنز دوربین شاید بگوید که این غیرمنصفانه است؛ چون نتوانسته کالای خودش را با قیمت بالاتر به شما بفروشد. تئوری اقتصاد نمیتواند به پرسشهای ارزشی از قبیل اینکه آیا منصفانه نبود شما لنز را با قیمت بالاتر میخرید و نظیر اینها پاسخ دهد؛ تنها میتواند بگوید که قیمت بالاتر؛ یعنی اینکه پول کمتری برای سایر خریدهای خود خواهید داشت.
در مطلب بعدی درباره یکی از مهمترین مفاهیم اقتصادی حرف خواهیم زد: مفهوم هزینه.
۲ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۳۹:۴۱ بعد از ظهر